کیومرث (نخستین انسان):
طبق متون کهن ایرانی، او نخستین انسان است. مورخین ایرانی دورۀ اسلامی او را گَلشاه لقب دادهاند که به معنای فرمانروای کوهستان اس ت. در ادبیات این دوره او را نخستین کشورگشا معرفی کردهاند. نخستین بزرگی که کشور گشود، سر پادشاهان «کیومرث» بود.
فردوسی دربارۀ او میگوید کیومرث چون ابتدا در کوه اقامت داشت، پلنگینه (پوست پلنگ) میپوشید و در اشعارش میگوید:
کیومرث شد بر جهان کدخدای
نخستین به کوه اندرون ساخت جای
سر تخت و بختش برآمد ز کوه
پلنگینه پوشید خود با گروه
میگویند شهرهای استخر، دماوند و بلخ را او بنا کرد. چون فرزندش سیامک به دست دیوان کشته شد، بعد از مرگ کیومرث پادشاهی به نوهاش «هوشنگ» رسید.
هوشنگ (نخستین خانهساز):
هوشنگ در اوستا «هئو-شیَنگه» نامیده شده است. برخی مورخین او را نخستین پیشداد (قانونگذار) معرفی میکنند، زیرا بر هفت اقلیم فرمانروایی میکرد.
زبانشناسان «هئو-شیَنگه» را به معنی «فراهم سازندۀ خانۀ خوب» آوردهاند، چون او بود که شهرهای شوش و بابل را بنیاد نهاد. در زمان او آتش مهار شد و ابزارهای جنگی فراهم آمد. فردوسی در باب کشف آتش میگوید که هنگام پرتاب سنگ برای فراری دادن مار (مار در استورهها همان سرما بوده)، آن سنگ به سنگ دیگری برخورد کرد و اخگری پدید آمد.
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
چون تهیۀ آتش برای زندگی مشکل بود، به دستور هوشنگ آتشکدههایی در فارس، آذربایجان و خراسان برپا کردند تا مردم بتوانند آتش آماده از آن بردارند. داستان هوشنگ دربارۀ کشف آتش نشان میدهد که ایرانیان آتشپرست نبودهاند. اما آتش را از جهت روشنایی و گرمی بخشیدن به زندگی آدمیان حفظ میکردند و سعی در نگهداری آن داشتند. به انگیزۀ کشف آتش در دهم بهمن، جشن سده را برپا میداشتند، یعنی زمانی که پنجاه شب و پنجاه روز تا آغاز بهار (نوروز) باقی بود.
فردوسی دربارۀ جشن سده میگوید:
ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی ازو یاد کرد
در وندیداد (بخشی از اوستای کهن) این جمله آمده است که،
آنگاه جم [با خود] اندیشید:
چگونه من این ور را بسازم که اهورهمزدا به من گفت؟
پس اهورهمزدا به جم گفت:
ای جم هورچهر، پسر ویونگهان*؛ این زمین را به پاشنه بسپَر و به دست بوَرز؛ بدانگونه که اکنون مردمان خاک شُفته را نرم میکنند…
فردوسی در شاهنامه دربارۀ ساخت و ساز و مصالح آن چنین میگوید:
بفرمود پس دیو ناپاک را
به آب اندر آمیختن خاک را
هر آنچ از گل آمد چو بشناختند
سبک خشک را کالبد ساختند
به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد
نخست از بَرَش هندسی کار کرد
چو گرمابه و کاخهای بلند
چو ایوان که باشد پناه از گزند
*weaving: بافتن