گردآوری و تنظیم: مهرداد ایرانمهر
برگرفته از: دانشنامۀ کاشان، جلد ٣ و ۴ - دکتر جهانشاه درخشانی
https://www.balatarin.com/permlink/2014/9/14/3676466
نام این سرزمین، نخستین بار - ۴۵٠٠ سال پیش - به گونۀ «پَرَشی» در سندی از لوگَلآنِهموندو فرمانروای شهر اَدَب در میانرودان، آمده است.
در اسناد دوران «سارگن یکم» فرمانروای اَکّد (۴٣۵٠ سال پیش)، از سرزمینی به نام بَرَخشوم، بَرَخشی، پَرَشی، پَرَخشو(م) و یا مَرهَشی (مَرخَشی)، و در پیوند با سرزمین ایلام گزارش شده است.(هر یک از این نامها، شیوۀ نگارش زمان خود را مینمایانند/ «مَرهَشی» صورتِ اندیشهنگار آن است)
خاورشناسان دربارۀ جایگاه سرزمین «پَرَشی» در خاور ایلام و اَنشان (فارس کنونی)، یعنی کرمان امروزی، همسخن هستند.
***
استرابون میگوید، «اَمَردها (مَرتوهای آریایی)، از پَرَهسیها (پَرَسیها) جدا شدهاند ...؛ پَرَهسیها از دید تبار و خاستگاه، با قوم آرکادی در پیوند بودهاند».(آرکادیها قومی از مردم جزیرۀ کرِت /مدیترانه/ و در پرورش اسبهای ممتاز، پرآوازه بودند)
هرودُت نیز میگوید، «پارسها نام خود را از پِرسِهئوس پسر زئوس و نیز پِرسِس پسر پِرسِهئوس گرفتهاند».(و خود را خویشاوند آنان میدانستند/ هِکاتَیوس)
در این راستا، باید از پِرسِهفون دختر زئوس، پِرسِهئید پسر پِرسِهئوس، پِرسِه همسر هلیوس (مادر کیرکِه جادوگر) و نیز پاریس پسر پریاموس (همسر تروآیی هِلِن) نام برد. بر همۀ این پیوندها، میتوان «پالاس (آتِنِه)» برگرفته از ریشۀ ایرانی «پَرَس» را نیز افزود.(عبریِ «پارَس» و پارسی باستانِ «پارسَه»)
این نام، به گونۀ «پِرسِت» در متنهای مصری آمده، که سپس تبدیل به «پِلِسِت» شده است.(«-ت» ویژۀ حالت جمع زبانهای آریایی است/ سَرمَت، ماساگِت) همین نام، به گونۀ «پِرسیت (فَرزیان /پَرسی.ان/)» در تورات (بخش سفر آفرینش) نیز ثبت شده، که سرانجام به صورت «فیلیستی (فلسطینی /پِلِسِت/)» در آمده است.
بر پایۀ گزارش تورات، قوم «پِرسیت» همراه با آموریان، هیتیها، کنعانیان و دیگران، پیش از ورود ابراهیم (پَرهام - قوم آموری)، در فلسطین میزیستهاند.(فراتر از ٣٨۵٠ سال پیش)
خویشاوندیِ پِرسِتها با پَرَشیها، از راه شواهد نگارگری نیز تایید میشود.(دانشنامۀ کاشان، جلد ٣ - رویۀ ٧۴٢، ١٨-٧-٣-۵)
نگارگریهای مصری، اسیران پِرسِت را که کلاه پَردار بر سر دارند، نشان میدهد. کلاه پردارِ قوم پِرسِت در مصر، با کلاه پارسیانی که در کاخهای آشوری (پیشاهخامنشی) نگارگری شده است، همانندی چشمگیری دارد.(سنجیده شود با کلاه سربازان هخامنشی - تخت جمشید)
هرودت در کتاب هفتم خود میگوید، «پارسها، جامه و کلاه خود را از مادها گرفتهاند».(هزارۀ سوم یا دوم پیش از میلاد)
در همین باره، شاه مادی اسیر (فارنوس در متنهای یونانی/ خُوَرنَه) زیر نگارۀ انوبانینی (نینوس) در سرپل ذهاب، با کلاه کنگرهدار نگارگری شده است.(٢٢۵٠ پیش از میلاد)
در نگارههای تختجمشید، «کلاه کنگرهدار» ویژۀ نشان دادن پارسیانِ پاسارگاد، «پیشانیبند» ویژۀ پارسیانِ اَنشان و مادها نیز با «کلاههای نمدیِ گِرد و کهن» خود نگارگری شدهاند.
سدۀ 13 پ.م (پس از دوران اِلعَمارنَه/ ٣٣٠٠ سال پیش)، سرآغاز دگرگونیهای فراوان در سراسر خاور نزدیک بود. در آغازِ این سده، گروهی از «پرس.ت»ها (نگارش صامت متنهای کهن مصری - ادای احتمالیِ «پِرسِت» -) همراه قومهای هَخا (هَکا، اَکَهوَشَه) و دانو، - از پهنۀ ایران - به سوی مصر سرازیر میشوند.
اینان بخشهایی از مردمی دریانورد در خاور نزدیک (کرانۀ خاوری مدیترانه) بودند که به زبان لووی (شاخهای از هندواروپایی/ آریایی) سخن میگفتند، و گزارش جنگهای آنان با فرعونهای مصر مفصّل است.
پِرسِتها، که پس از این به نام «پِلسِت (فیلیستی)» شهرت یافتند، از سدهها پیش در فلسطین میزیستند و نام خود را به این سرزمین دادند. همچنین نام برخی کالاهای بازرگانی و فرهنگی که از سرزمین اصلی (پَرَشی) برده میشد، مانند «بَرزِل /پَرسِ.ل/ (آهن)» و «پاراش /س/ (اسب)» و جز اینها، برگرفته از نام این قوم است.
در اینجا، سنجیده شود پیشنهاد برخی زبانشناسان، مبنی بر در نظر گرفتن ریشۀ «پولَستی» برگرفته از هندی کهنِ «پولَکا» به معنی «سیخ شدن موهای بدن»، که تبدیل به «فیلیست» شده است.(KEWA)
مایر هوفر و درخشانی، این ریشهیابی را ناشیانه و مغایر با تجربۀ تاریخی دانستهاند. البته شاید که شکل کلاهِ «پرستها» در آن دوران، چنین تلقی و برداشتی را به ذهن متبادر ساخته باشد.(نگارۀ زیر)
به هر روی، در دوران برخوردهای مدام مصریان و پِرسِتها، دربار مصر پیوندهای تنگاتنگ اقتصادی و سیاسی نیز با ایران داشت. رامسس دوم (٣٢۵٠ سال پیش)، شاهدختی از بَختان /بلخ/ (باکتر، دگرگونیِ «ر» به «ن») را به همسری برمیگزیند. پیک رامسس برای سفر به بختان، ١٧ ماه در راه بوده است.(جایگاه «باختریانا /متفاوت با باکتر/» در شمال قفقاز است)
***
از آنجا که، ٣٠٠ سال پیش از اسرائیلیان، تمامی سوریه و فلسطین زیر نفوذ سیاسی دودمانهای آریایی بود، طبیعی است که بخشهایی از برخوردهای اسرائیلیان با قومهای بومی فلسطین (پِرِسیتها)، در تورات گزارش شده باشد.(دوران اِلعَمارنَه، ٣۵٠٠ تا ٣۴٠٠ سال پیش)
فیلیستیها هم مانند قومهای اَکَهوَشَه (هخا) و پِلَسگی (ساکنین اولیۀ یونان /پلس.گی، فلس، پرس.ت/)، زبانشان «لووی» بود.(اکه، اکا، هکا، هخا /: دوست/ + وشه، وش، وشو، وهو /: خوب/ - به معنای دوست خوب، هَخاییِ خوب)
لووی، زبانی هندواروپایی (آریایی) است که با زبان هیتی (در آسیای کوچک) همخانواده بوده است.(زبان مردم سرزمین «لوویَه»، چشماندازهای جنوب باختری آسیای کوچک شامل «اَرزَوَه» و در روزگار کهنتر «کیزّووَتنَه» را در بر میگیرد)
مصریها، ساکنان فلسطین را «هارّی/ اَری (آریایی)» مینامیدند. با توجه به حضور چشمگیر واژههای آریایی در زبان لووی، این زبان میتواند از زبان دیرین آریایی خاوری (زبان پَرَشیها) برخاسته باشد. زیرا زبان لووی نیز همچون پارسی باستان، به گروه زبانهای «سَتِم (آریایی خاوری)» وابسته است.
برای نمونه، سنجیده شود واژۀ اوستایی «سَرَه (سر)» در پیوند با واژۀ لووی هیروگلیفیِ «شَری (بالا)»(از گونۀ سَتِم)، در برابرِ واژۀ یونانیِ «کَرَه /کر/ (سر)»(از گونۀ کِنتوم)؛ واژۀ اوستایی «سرو /س صامت/ (شاخ)» در پیوند با واژۀ لووی هیروگلیفیِ «سورنَه، شَوَتَر (شاخ)»، در برابرِ واژۀ لاتین «کُرنو /کُرن/ (شاخ)»(وامواژۀ عربیِ «قرن /شاخ/، ذوالقرنین»)؛ واژۀ هندوآریاییِ «سوَن (سگ)» در پیوند با لووی هیروگلیفیِ «سوَنَی (سگ)»، در برابرِ واژۀ یونانی «کواُن /سواُن/ (سگ)» و لاتین «کانیس /سانیس/ (سگ)»؛ هندوایرانی «اَسوَه (اسب)» در پیوند با لووی هیروگلیفیِ «اَسووَه (اسب)»، در برابرِ واژۀ لاتین «اِکوئوس /اِسوئوس/ (اسب)».
در این بارۀ اخیر، میتوان به واژههای هندوآریایی کهن و هندی کهنِ «پَرَسوَنت (خر جنگلی)»(نامواژۀ پَرَس + پسوند «-وَنت»: چارپای ویژۀ پارسیان)، «پَرَسوان (خر وحشی)» و «پَرَسوَت (کرگدن)» نیز اشاره کرد، که در اصل باید گونهای اسب یا استر معنا میداده است. واژههای هندوآریاییِ «پرسثیَه (اسب)» و هندی باستان «اَسَوَهپرستِه (اسب، با قید مکان)» نیز میتواند از همین ریشه باشد. همچنین واژۀ «پَرشَنَه (جانور بزرگ و رقصنده)» که در متنی از بُغازکوی آمده، از همین ریشه و به معنای اسب بوده، و به دست پَرَشیها به آسیای کوچک آورده شده است.
از این دست، میتوان از واژۀ عبریِ «بَرزِل (آهن)»، آرامی (ایران باختری) «پَرزِئلا، پورزئلا»، عربی کهن جنوبی «پرزن»، عربی «فِرزِل (قیچی آهنبری)» و اکدی «پَرزیلو» همه به معنای «آهن» نام برد، که ریشۀ «پرس»(پرز، برز و فرز) در همگی اینها دیده میشود.(واژۀ «پَرزیلی» به معنای آهن، در متن نَرامسین)
در اینجا، بررسی پیوندِ میان دو نامواژۀ «فلسطین» و «برزیل»، خالی از لطف نیست.
دربارۀ نام کنونی فلسطین و ارتباطش با واژۀ «پَرَشی (پارس)» پیشتر سخن به میان آمد. اما با نگاه به ریشۀ واژۀ «آهن» در زبانهای میانرودانی که با نام قوم پَرَشی در پیوند است (پَرزئلا، پَرزیلی)، یادآور میگردد هماکنون ناحیهای به نام «البَرازیل» در کرانۀ شرقی مدیترانه (جنوب غزه/ فلسطین) وجود دارد.
واژۀ ترکیبیِ «های.برزیل»، در زبانهای آسیای غربی به معنای «سرزمین آهن» است. در زبان «عبری نو» هم واژۀ برزیل معنیِ آهن میدهد. جالب است که این نام (برزیل)، در افسانههای کهن ایرلندی (ایر + لند/ LAND) نیز با عنوان «سرزمینی افسانهای در غرب»، فراوان تکرار شده است.(اگرچه گمان نمیرود ایرلندیهای امروزی، از معنای واقعی آن - سرزمین آهن - آگاهی داشته باشند)
پس از سفر دریایی کُلمبِ یهودی و غارت سرزمین سرخپوستان به دست استعمارگران اسپانیایی (اروپایی)، عبارت هممفهوم «برزیل» بر آن سرزمین سرشار از «کانسنگهای آهن»، نهاده شد.
در دنباله، واژۀ سومری «اَنَبرسو(گ/ اَم) - آهن» میتواند از آمیختن دو واژۀ «اَنَه (قلع، آهن شهابی)» و «بَرسو /پَرسو/» ساخته شده باشد، که به معنی «فلز پارسی (قلع)» است.
از سویی نیز همین ریشه (پَرسو)، در هندی باستان به گونۀ «پارسَهوَه (آهنین)» و در پارسی باستان به گونۀ «پَرثَهوَه (از پارت آمده)» جلوه میکند. همچنین واژۀ لاتین «فِرّوم (آهن - Fe) /ف، پ/» نیز برگرفته از «فِرسُم»(دگرگونی میانآواییِ صامت «س» به «ز» و سپس «ر») بوده، که وامواژهای از زبانهای خاور نزدیک و از همان ریشۀ «پرس /پارسَه/» آمده است.(پِرس/ُم/، فِرسُم، فِرزُم، فِرروم، فِرّوم)
سرانجام، واژههای عبریِ «پاراش»، عربیِ «فَرَسو(ن)، الفَرَس»، حبشی «فَرَس» و سباییِ «فرس» همگی به معنای اسب، با نام «پارس»های بومی فلسطین در پیوند بوده و از ریشۀ «پِرس، پَرَسو، پَرَسَه»(رزمندۀ تَبَردار) گرفته شده، که خود از ریشۀ «پَرَسو (تَبَر)» است.
از آنجا که اسب و ارابّه به دست آریاییان به خاور نزدیک آورده شد، و نیز آهن به دست فیلیستیها به فلسطین راه یافته است (این مطلب در تورات نیز آمده)، بنابراین پیوند تاریخی قوم «پرست (نیاکان فیلیستیها)» با واژگان یاد شده، به روشنی پیدا میشود.
***
سومریان، جایگاه «مِه (نیروی الهی)» را در «اَرَتَه (خاور ایران)» میپنداشتند.(لودینگرا، شاعر سومری - ۶۶٠٠ سال پیش: نیاکان ما از جایی به نام «سرزمین مقدس /اَرَتَه/» آمدند، که در شرق اینجاست)
واژۀ «مِه» در زبان سومری، برابر با واژۀ دیگر سومریِ «بَرزَه /پَرسَ.ه/» و واژۀ اکدی «پَرسو(م)» هر دو به معنای «مقام، آیین»، و با واژۀ «پارسَه» همریشه بودند.
در همین باره، واژۀ سومری «/توگ/بَرسی (سربند، کلاه)»(توگ: پارچه) جلوه میکند.
ریشۀ «بَرسی /پَرس.ی/» را میتوان با واژگان بسیاری سنجید، مانند واژۀ اکدیِ «پَرسیگو/م/ (سربند، کلاه)»(اِرینو: گردنبندِ /ایرانی/ - قلاده -، پیشانیبندِ ایرانیانِ خاوری)، واژگان سومریِ «بَرسی (آرد جو)» و «/گیش/بَرسی (پارهچوبی از کشتی)»، و واژگان اکدیِ «پَروتو (گونهای مرمر سفید)»(خاستگاه - منبع - سنگ میانرودان، ایران بوده است) و «پَرسو/م/ (کاروان - پدیدهای ایرانی -)» و «/نا/پَروتو (گونهای سنگ جادویی)» و «پَروتو/م/ (گونهای تیردان)» و نیز «پِرسو/م/ (پَسرفت سِیل)».(سیل از کوههای مشرق - فلات ایران - برمیخیزد)
در دشت میانرودان، سیل از راستای کوهستان زاگرس سرازیر میشده است.(بسنجید با واژۀ اکدیِ «لا-ایر/ی/آنو» یا «لا-ایرانوم» به معنای سیل، در پیوند با سرزمین ایران)
از همین دست، میتوان از واژۀ اکدیِ «پِرسو(م)»(در اینجا به معنای فوج سربازان /کارگران/، مردم سرزمین پَرَشی /پارسها/) نام برد و آن را با واژۀ سومریِ «اِرین (سرباز)»(برگرفته از اَری - آریایی -) سنجید.
همچنین واژۀ سومریِ «اورودو-بَرسی (شال مسی - سرخ -/ برای آذین تندیس)»، که «اورودو (مس، سرخ)» برگرفته از واژۀ ایرانی کهن «رودرَه (سرخ)» و «بَرسی /پَرس.ی/ (شال)» نیز برگرفته از نام سومریِ سرزمین «پَرَشی»(در اکدی، نام قوم کهن و سرزمین «پارس») و در پیوند با واژۀ هندوآریایی کهن «پَرَسو (تبر جنگی)» است. بنابراین، واژۀ «اورودو-بَرسی» در اصل میتواند به معنای «ساختۀ مردم پَرَشی» باشد.
گفتنی است، واژۀ «پَرَهشیتوم» نام گونهای «ساز» است که در متنهای دوران بابل کهن (شهر «ماری») به آن اشاره شده، که از سرزمین پَرَشی آورده میشد. نام این ساز (پَرَهشیتوم)، ما را به یاد نام قوم «پَرَهسی (پارسَهها)» در نوشتههای استرابون میاندازد.
***
با نگاه به آنچه آمد، قومهایی در جهان باستان، از خاور ایران به میانرودان آمدهاند که خود را پَرسَه، پَرسو و پَرتو (پارسَه، پَرثَه) مینامیدند.
بنا بر گزارشی (هرودت، کتاب ٧، بند ١۵٠)، خشیارشا در پیامی به مردم آرگوس (قوم میکِنِه /موکنای/) که در نبرد «تروآ» نقش اصلی را در کنار دیگر دولتشهرهای یونانی داشتهاند، پارسها را از نوادگان پِرسِس فرزند پِرسِهئوس و آندرُمِدا - مدا، مادا - (دختر کِفهاوس) دانسته، و به نیای یگانۀ ایرانیان و یونانیان و همچنین خویشاوندی یونانیان با قوم ایرانیِ «دانو (دانائه همسر دَئِوا /زئوس/ و مادر پِرسِهئوس)» اشاره میکند.(کِفهاوس - کفئوس، سفیوس - شاه اتیوپیِ آسیا /پاریکانی، پارتاکنی؟/)
نک: شاهدهای زبانی و نگارههای کهن، دانشنامۀ کاشان، جلد ٣ - رویههای ١٧۴، ٢٧۶ و ٣۴٣/ ٩-۵-٧ تا ٨.
بنا بر همین گزارشِ هرودت، هلنیها در دوران پیشین، پارسها را «کِفِنی» و نیز مصریان زیستگاه ایشان در شمال فلسطین را «کِفتیو» مینامیدند. اما پارسها خود را «اَرتَهیی» میخواندند. سرزمین «اَرَته» در خاور ایران قرار داشته است. پیش از این هم، «اَرتَهیییوت» نام قومی ایرانی دانسته شده و هِلانیکوس ساکنان سرزمین پَرَشی را «ارتهئیَه» نامیده است.
همچنین یونانیان، ساکنان سرزمین بَریگَزَه را «اَرَتّی»، «آراخوزی» و «گَندارِهیی» میخواندند.(بلخیهای جنگجو در شمال سرزمین ایشان میزیستند /بَختان/)
بدینگونه، پَرَشیها با سه نامِ «پارس /پارسَه/»، «کِفِن» و «اَرتَه»، در تاریخ ثبت شدهاند. همچنین میبینیم که زیستگاه کهن اَرَتهییها (سیستان تا آراخوزی)، اَرَتیها (در همسایگی آراخوزی و قندهار) و پَرَشیها (کرمان و خاور آن)، نزدیکی چشمگیری با یکدیگر دارد.
***
نام سرزمین پَرَشی، باید از ریشۀ آریایی کهن «پَرَسو» به معنی «تَبَر، تَبَر رزمی» گرفته شده باشد. همدیس با این ریشه، واژۀ ایرانیِ «پارَسوَه (تَبَرداران)» است که واژۀ پارسَه از آن گرفته شده است.(چنانکه، نام «ساکسون» به معنی شمشیرداران است /جُنِیدی: نام «سکا» در این واژه دیده میشود/؛ سجادیه: سِمِتِر به معنای چاقو در جراحی، با واژۀ شمشیر ایرانی از یک ریشه است)
واژۀ هندوایرانیِ «پَرَثو»، از دید آواشناسی برگرفته از گونۀ کهن هندواروپاییِ «پِلِکو (کلنگ)» است، که در پیوند با واژۀ اکدیِ «پیلَکو (خنجر، قلم سنگتراشی)»(سنجیده شود با واژۀ «پیلَکوخولی» در متنهای شهر آلالاخ) و واژۀ سومریِ «(گیش)بَل» و نیز «بَلَه (کندن، ابزاری چوبی-فلزی)» میباشد.
از این ریشۀ همباز، واژههای همگونی در زبانهای هندواروپایی فراگشت یافته است: فارسیِ «بیل»، آلمانی کهن «بیهَل»، آلمانی میانی «بیل» و آلمانی امروزی «بَیل».
بدینگونه روشن میشود که، ریشۀ این واژۀ آریایی کهن، از دیرباز به همراه واژۀ «/اِریمگیش/اِریم (ابزاری چوبی-فلزی: تَبَر)» به زبانهای میانرودان /ایران باختری/ راه یافته است.
از سویی، گمان میرود واژۀ فارسی «تَبَر»(برگرفته از تَپَر، تَپَرَه - ارمنیِ «تَپَر») نیز، در پی جابجایی واک «ت» به پیش از «پ»، از ریشۀ «پَرَت» پدید آمده باشد.(سنجیده شود واژۀ پارسی باستانِ «پَرَثو»، آسیِ «فِرِت /پِرِت/»، خُتَنیِ «پَدَه، پَرَتَه» و تُخاریِ «پُرَت، پِرِت»)
بدینگونه، پیوند قومی تَپوران و سرزمین تَپورستان (تَبَرستان، به جنگلهایش شهرت دارد /تَبَر/)، با پَرَشیها و سرزمین پَرَشی آشکار میشود.
در نمودار زیر، تَپورها (مازندریها و گیلها) با دو نمایۀ نزدیک به هم MA و GI در شمال فلات ایران نشان داده شدهاند؛ و چنانچه دیده میشود، ایشان نیز مانند دیگر ایرانیان دارای ساختار ژنتیکی آسیایی غربی (ایرانی) هستند.(رنگ آبی فیروزهای)
این نمودار، برگرفته از پژوهش انستیتو پاستور فرانسه است که با همکاری مرکز مطالعات ژنتیک انسانی هدینگتون انگلستان، دپارتمان بیولوژیک ساپینزا از رم (ایتالیا) و دانشگاه آریزونا آمریکا انجام یافت.(کوینتانا - مورسی، ٢٠٠۴)
مسیر ژنتیکیِ حرکت پَرَشیها به سوی غرب و به ویژه تپورستان، بسیار روشن است. بدینگونه که، نمایههای BA، PA، KA وMK در مازندریها و نمایههای SI، GJ به طور ویژه در گیلها دیده میشود. اما نکتۀ جالب آنکه، خاستگاه مورد نظر پَرَشیها در جنوبخاوری فلات ایران، دقیقا همپوشان با گسترۀ فراوانی این نمایهها است.(دربارۀ نمایه MK و وجود آن در شمال دریای عمان و همچنین مقادیری در میان مازندریها، در نوشتاری جداگانه با نام «اتیوپیا سرزمینی در آسیا، نه آفریقا» سخن خواهیم گفت)
و اما نکتۀ تاسفبار، دیدگاه کسانی است که به زور میخواهند خاستگاه تپورها را به مناطقی در شمالغرب و یا شمالشرقِ دریای کاسپی نسبت داده، و بدون هرگونه دلیل علمی، خطسیرهای گوناگونی نیز برای آن رسم میکنند. اما دلیل روشن ژنتیکی مشاهده شده، به آسانی فرضیۀ زبانی مربوط به پیوند میان واژگان «پَرَت» و «تَپَر» را به اثبات میرساند.
از سویی، زمانی که سخن از سرزمین «مازندران» در شاهنامه به میان میآید، ذهنها به هر سَمتی روان گشته و بسیاری تلاش میکنند تا جایی برای مازندرانِ شاهنامه بیابند! اما نمیدانند که، سفرهای پیاپیِ «سام اژدهاکُش» از زابلستان به مازندران، برای کمکرسانی به آسیبدیدگان از فورانهای بیامان دماوند انجام میگرفته است (گویا ١٠٠٠٠ سال پیش)؛ و شواهد زبانشناختی و ژنتیکی نیز با صدایی رسا، واقعیاتِ تاریخ روایی (استورهای) ایران در این باره را تایید مینماید.
به هر روی، نام «پارس» آنگونه که گمان میرود به معنی «سوارکار و نجیبزاده» نیست، بلکه به معنی «جنگجویان تَبَردار» است.(این معنا، در نام تَپورها حفظ شده است)
***
نام «تراسپی»ها - تیرهای سَکایی - نیز در پیوند با واژۀ «تَبَر» است.(ایشان نام تیرۀ خود را «تَبَری جنگی» هدیه شده از آسمان میدانستند) همچنین در نام شاه هیتی «تَبَرنَش»(تَبَرنَه در زبان خاتّی - آسیای کوچک) نیز، همین ریشۀ «تَبَر» دیده میشود.
واژههای لوویِ «تَپَر (فرمانروایی کردن)» و «تَپَرمَن (فرمانروایی)» نیز یادآور همان افسانۀ تَبَر رزمی (تَپَر) قوم تراسپی است.(متنهای میخی)
همچنین نام شهرهای تبریز از «تَپَریز» و نیز تفلیس، از قوم «تَپور (تَپَری، تَبَری)» برگرفته شده است. نگارش ایلامیِ نام «دَپورائیپ /تَپور-ا-ایپ/» در نوشتههای تخت جمشید نیز برگرفته از «تَپورَه (تپوری)» است.
و اما، سرزمین «تِفرِر /تپرر، دپرر/» که رامسس سوم (٣١۵٠ سال پیش) از آن به نام خاستگاه سنگ لاجورد یاد کرده است، باید در پیوند با «دَپَرَه (کوه سنگ لاجورد)» در نوشتههای بابلی باشد، که هر دو نام برگرفته از همان ریشۀ ایرانیِ «تَپَر، تَپَرَه» بوده است.(«دَبَرَه /دپره، تپره/» در نگارش ایلامیِ گلنوشتههای تخت جمشید)
منظور از سرزمین «تِفرِر» در متنهای مصری و «دَپَرَه» در متنهای بابلی، همان تَپور و تَپورستان (طبرستان) است. اگرچه در اصل، به خاستگاه قوم «تَپور» در خاور ایران اشاره میکند.(کهنترین ردپای سنگ لاجورد در مصر، به دوران پیشدودمانی - پیش از فرعونها - میرسد و از گورهای گِرزین یا دوران دوم نَقادِه - ۵۴٠٠ سال پیش - در مصرِ فرازین /جنوب/ به دست آمده است. با توجه به این نکته که، جایگاه یگانه کانسنگ لاجورد در جهان باستان، ایران بوده است)
در همین راستا، واژۀ هندوآریایی «پَرَسو، پَرسو (دنده، داس)» پس از تبدیل و جابجایی قاعدهمند واکها، به گونۀ فارسی نو «پَهلو (کنار - بغل)» در آمده است. همچنین نام قوم «پَرثَه (پارت)» برآمده از «پَرسَهوَه (پارسَه)» میباشد.
***
در سرزمینهای خاوری (هند) نیز، در ریگوِدا - ٣۴٠٠ سال پیش - از قومهای ایرانی که در پیوند با واژۀ هندوآریایی «پَرَسو (تَبَر)» هستند، نام برده شده است. در بخش ماندالای ششم، از رخدادهای تاریخی در آراخوزی و زَرَنگ (باختر هندوستان)، سخن به میان آمده است.(جنگ دیوُداسَه با پانیها و برسَیَه /پرسَ.یَه/)
در سرودی برای «سَرَسوَتی»، نام قومهای پارت و پَرسو در کنار قومهای خاوری ایران آورده شده است.
همچنین این نامها، که در پیوند با ریشۀ «پارسَه» است: پارَسَویَه از نوادگان پَرَسو و پَرسو، همسنگِ واژۀ مادی پارسَه که برگرفته از واژۀ «پارسوَه» است، و نیز «پَرسومانَوی» دخترِ مَنو.
نام ودایی «پَرسوس» با نامهای «پرثوس/ پارثَوَه (پَرثَه، پارت)» و «پَرسوس (پارسَه)» پیوند دارد. همچنین نام قوم «پاراوَتَه/ پَراوَتَه (مردم سرزمینهای دوردست، پَرت - افتاده -)»(در وِداها؟) نیز نمایانندۀ «پَرَثَوَه (سرزمین پارت)» است.(جابجایی «وَ» و «تَه»، مانند فراگشت تَپَر و پَرَثو)
واژۀ «پَروَتَه (- خدای - کوهستان)» در پیوند با «ایندرَه/ ایندرا»، به باختر هندوستان (فلات ایران، پارت) اشاره دارد.(اوستاییِ «پُئوروتَه/ پوروتَه، پَروَتَه» و هندی کهنِ «پَروَتَه: کوهستان /پارت/») این نام، آشکارا با نام قوم «پَروتَی (جنوب خاوری ایران، شمال گِدرُزی)» که در متنهای باستانی اروپا هم آمده، یکی است.
در همین متنها، از قوم «پَروتیان - از ایالت آریا» نیز سخن به میان آمده است.(اَپَروتَی/ آپارتی، ایرانیِ «آپَروَتَه»)
***
روی هم رفته، شاهدهای زبانشناختی نشان میدهد که نام «پارس» در پیوند با ریشۀ هندوآریایی کهنِ «پَرَسو (تبر جنگی)» است. این قومها (پَرَشی و پَرثَه) در نیمۀ هزاره دوم پ.م (٣۵٠٠ سال پیش)، در سرزمینهای باختر هند (خاور فلات ایران) میزیستهاند.
بدین رو، با نگاه به جایگاه سرزمین «پَرَشی (پَرَهشو در متنهای اکدی)»(خاور انشان، فارس و پیرامون کرمان)، به گونهای همپوشانی جغرافیایی نیز دست مییابیم. همچنین، اینها با قوم «پَرهَسی» که استرابون به آن اشاره کرده، یکی هستند.
هنگامی که پارسها در ٨٣۵ پ.م به شهر «بیت هانبان» تاختند، آشوریان آنان را «پَرسووَه» نامیدند.(نام سرزمین) ایلامیان نیز که در کنار پارسها با آشوریان میجنگیدند، همان نگارش واژگان آشوری برای نوشتن نام بابلی کهنِ «مَرهَشی (پَرَشی)» را برای نامیدن همپیمانان پارسی خود به کار بردهاند.(همسان با متنهای هیتی در بُغازکوی)
ازین رو، میتوان واژگان اکدیِ «پَرَشو»، آشوریِ «پَرسووَه» و پارسی باستان «پارَسه» را یکی انگاشت. اشاره به این قوم، در اوستا نیز در پیوند با «پِرِثو زرَیَه (دریای پارس)» آمده است.(زرَیَه: دریا - تبدیل «ز» به «د»)
همچنین نام فرمانروای سرزمینِ «بَرشووَه (پَرشووَه، پَرَشی)»، به گونۀ «اَریَه» آمده است.(پیرامون ٧١۵ پ.م، به سارگن دوم باج میداده است) و نیز نام مردی از شهر نوزی، به گونۀ «اَریپَرَشی» به معنای «آریایی از پَرَشی» دیده میشود.
***
پارسها، بومیانِ سرزمین «پارسَه» بوده و نام خود را بر آن نهادهاند.(معمولا نام قومها بر سرزمین نهاده میشود، مانند سرزمین ایران)
امروزه "فرضیهای اثبات نشده" میگوید، «پارسها نام قوم خود را از نام سرزمینی بیگانه گرفتهاند، که خود بعدها به آنجا کوچ کردهاند».(هرتزفلد، ١٩۶٨ - ١٨۶) اما این نظریه، از همان آغاز بر پیشفرضهایی نادرست بنا شده است. زیرا بر گمان گمراهکنندهای تکیه دارد که جایگاه جغرافیایی سرزمین «پَرَشی (در متنهای کهن اکدی)» را به جای خاور ایران، در باختر ایران میپندارد.(پیرامون آب شیروان در شمال تا دشتهای خوزستان)
بر پایۀ «فرضیه کوچ آریاییان»، پارسها هنگام کوچ از خاستگاه شمالی خود به سرزمین پارس، از پهنۀ فوق گذشته و بدینگونه نام آنان برای نخستین بار، در متنهای آشوری آمده است. اما پژوهشهای نوین، جای سرزمین پَرِشی (پَرَشی، مَرهَشی) را در خاور اَنشان (سرزمینهای خاوری فلات ایران) نشان میدهد.(اشتاین کلر، ١٩٩۴)
ازین رو، پارسها نمیتوانستهاند به هنگام کوچ فرضی خود از شمال و شمالباختری فلات به سوی سرزمین پارس، از «پَرَشی» که در خاور ایران است، گذر کرده باشند. به همین رو نیز، نمیتوانستهاند نام خود را از آن سرزمین وام گرفته باشند.*(ریشۀ ایرانیِ «پارسَه» و «پَرثَوَه»)
***
پارسها، پَرَسیها، پارتها، پَرَچیها (باختر کابل) و نیز بلوچها، همگی از پَرَشیهای کهن برآمدهاند. اینها در آغاز، ساکن جنوب خاوری ایران بودهاند.(پَرَشی/ بلوچ: اِعمال قاعدۀ تبدیل «پ» به «ب»، « ر» به «ل» و «ش» به «چ»)
سپستر، تَپورها که با اَمَردها در پیوندند، از پَرَشیها شاخه گرفتهاند. پِرِسیها (فیلیستی/فلسطینی/ها) هم از شاخۀ باختری پَرَشیها بودند. همچنین قومی وابسته به ایشان با نام «هَخا» نیز در تاریخ خاور نزدیک سر بر میآورد، که بعدها با نام «اخاییاُی (آخهایی)» یکی از تیرههای اصلی مردم یونان به شمار میآید.(آگاممنون، اخامِمنُن: ممننِ آخهایی - اژهایی - /هخایی/)
قوم سِلتیِ «پَریسیی» که دستکم از ٢٣٠٠ سال پیش در شهر پاریس میزیستند و نیز پروسهای آلمانی که از آنان هستند، در پیوند قومی با پارسها بودهاند. همچنین در گذرگاه کوچ این مردمان به باختر، شهرهایی مانند پریشتینا (پایتخت کوزُوو) و پاریس نیز نام خود را از ایشان گرفتهاند.
شهر پاریز (در سیرجان) هم وابسته به نام قوم پارس است. دستکم بخشی از پارسهای کهن، خود را «پاریز» یا «پاریس» مینامیدند. نام «پاریس» همسر تروآیی هلن نیز از همین دست میباشد.
در متنهای ایلامی نیز، از سرزمین «پارسَه» با نام «پاریسَّه» یاد شده است. همچنین شهر «پاریسَهیا» در سندهای دورۀ بابل پسین نیز از همین ریشه است. در نامهای شخصی ایرانیان باستان نام «پاریسَکَه» دیده میشود، که در نگارش اکدی به گونۀ «پاریسَکَه (پارسی کوچک)» آمده است.
***
قوم «فریسی (برگزیده، ممتاز)»(در عبری، پِروشیم) نیز در پیوند با پرستها (فلسطینی، پارس) بودهاند. این فرقۀ قومی - مذهبی، ساکن فلسطین و بنیانگذار جنبشی دگراندیشانه در میان یهودیان بوده است، که از ٢١۵٠ سال پیش به برخورد با فرقهای یهودی و بنیادگرا به نام کاسیت (زُهدپیشگان) پرداخت.(در آینده، به بررسی واژه و قوم «کاسی /کاشی/» میپردازیم)
فریسیها خواستار دگرگونی در زندگی آیینی کاهنان (در عبری، «پَریشَه») بودند. دبیران فریسی، تورات را با بینشی یونانی - زرتشتی تعبیر میکردند. بسیاری از فریسیهای فلسطین، سپس به مسیحیت گرویدند.
نام «فریسی»(در عبری، پروشیم و پِریشه/ به معنای ویژه، رجحان دادن)، ریشه در واژۀ آریایی «پرتَک»(هندوآریایی کهنِ «پرت + اَک») دارد. واژۀ «پرتَک» نیز برگرفته از ریشۀ هندواروپاییِ «پَر، پِرک، پِرگ (زدن)» بوده و در پیوند با واژۀ هندوآریایی کهنِ «پرت (جنگ)»، هندوایرانی «پِرِت (جنگ)»، (فعل) ایرانیِ کهن «پَرت (پارتیِ ن.برد و فارسیِ نَبَرد)»، هندوآریایی کهن «پرثو»، ایرانی و اوستایی کهنِ «پِرِثو (پَهن)» و ایرانی کهن «پرثَککر (جدا)» میباشد.
از معنی این ریشه، مفاهیم «(ضربه) زدن» و «شکافتن» برخاسته است.(سنجیده شود با واژۀ هندوآریایی کهنِ «پَرَس/ دور»، لاتین «پَرس/ بخش»، فارسیِ «پَرت/ دور انداختن»، انگلیسی امروزینِ «پارت/ بخش» و «اَپارت/ جدا») و سرانجام این معانی، مفاهیمی چون «تمیز دادن» و «ترجیح دادن» یافتهاند.(سنجیده شود با واژۀ فارسیِ «پارسا/ زُهدپیشه» در کنار معنی واژۀ «پارسی»، همچنین نام قوم «فریسی/ ممتاز»)
واژههای هندوآریایی کهنِ «پَرَسو (تَبَر رزمی)» و «پَرسو (دنده، خنجر)»، ایرانی کهنِ «پارسوئَه» و پارسی باستان «پارسَه (پارس)» نیز از همین ریشهاند.
ازین رو، گمان میرود که وامواژههای اکدیِ «پَراسو(م)/ بریدن، تعیین کردن»، «پِرسو(م)/ جدایی»، «او-پَریس (بُرش زدن)» و «ایپ-پَرَسو (جدا شده)»، و نیز «پَراصو (نیایش)» و «پَرصوم (نیایشگاه)» از همین ریشۀ آریایی برخاسته باشند.
***
در اینجا، پیوند و همریشگی واژۀ اوستایی «پِرِثَو - پِرِثو (پَهن، فراخ)» را با واژۀ هندوآریایی کهنِ «پَرَسو (تَبَر)»، مادی «پارسَه»، پارسی باستانِ «پَرَثو (تَبَر)» و فارسی «پَهلو (کنار، دنده)» بررسی میکنیم.
نخست سنجیده شود واژههای هندوآریایی کهنِ «پَرسو (دنده)»، هندوایرانی «پِرِسومَسَه (اندازۀ دنده)» و اوستایی نو «پَرِسوی/ پِرِسو (دنده)» که همگی از یک ریشهاند. در برابر، سنجیده شود واژههای هندواروپایی «پِث، پِتِه (گستردن، پهن کردن)» و «پلات (پَت و پَهن)»(انگلیسیِ «پلِیت /فلات/»)، آریایی «پلِث»، اوستاییِ «پِرِثو (پَهن)».
از سویی، سنجیده شود واژههای هندواروپاییِ «پلا/ پِلَه (کوبیده، پهن کردن)» و «پِر/ پِرگ (زدن)»(تبدیل به اوستاییِ «پِرِت /نَبَرد/») در پیوند با «پلاک/ پلِک (ضربه)»، پیشهندواروپایی کهنِ «پِلِکو (کلنگ دوسر)» و هندوایرانی «پَرَث (تَبَر) /تبدیل به نام پارس شده است/».
همگی این ریشهها (از مفهوم «جدا کردن»)، با تبدیل به واژۀ «تَبَر»، سپس مفهومِ «زدن» و آنگاه «پهن کردن»، و از صَرف مفهوم فعل «زدن» برخاستهاند. در بالا دیدیم که، مفاهیم «دور کردن» و «پَرت کردن» نیز از همین مفهومِ «جدا کردن» برگرفته شدهاند.
نامهای پارس و پارث - و دیگر قومهای خویشاوند - نیز همگی از همین ریشهاند. اما شاید نتوان گفت که مفهوم واژۀ «پِرِثو»، به درستی یک نسبت قومی بوده است یا نمایانگر صفتهایی چون «جدا» و «پَهن»؟
از این رو، جای اندیشه هست که آیا برای واژههای اوستایی «پِرِثو درَفشَه» و «تَنو پِرِثو»، تعابیر «دارندۀ درفش پَهن» و «تَن از دست داده» درست است یا «دارندۀ درفش پارسی» و «پارسی تَن»؟
به همین گونه، نامهای اوستاییِ «اَفسمَن (بِیتی از شعر)» و «اَرشتی (نیزه)» در ترکیبهای «پِرِثو اَفسمَن» و «پِرِثو اَرشتی»، آیا معنیِ «کسی که قطعات موزونِ بلندبالا (پَهن) میسراید» و نیز «دارندۀ نیزه پَهن» میدهند یا «سرایندۀ شعر پارسی» و «دارندۀ نیزه پارسی»؟
بنابراین، شاید که منظور از عبارت اوستایی «پِرِثو اَئینیکَه» که بیشتر «سپاه گسترده» و «سنگر فراخ سپاه» ترجمه شده است، همان «سپاه پارسی، جبهۀ پارسها» بوده باشد.
به همین گونه، عبارت اوستایی «پِرِثو زرَیَه (دریای فراخ)» که تاکنون با «دریای خوارزم (دریاچۀ آرال)» یکی دانسته میشد، زیرا پنداشته میشود رود «وَنگهوی /دائیتیا/ (داییتی نیک)» به آن دریا میریخته است. اما همین واژۀ اوستایی (پِرِثو زرَیَه)، چنانکه در بالا هم آمد، ممکن است به مفهوم «دریای پارس (خلیج فارس)» بوده باشد.(اینها همه، با نگاه به جایگاه پَرَشیها در خاور فلات ایران و ردهبندی زبان اوستایی در دستۀ زبانهای ایرانی شرقی، تفسیرپذیر خواهد بود)
رود «دائیتیا (داییتی نیک)» در پندار آریاییان، «جایگاه آفرینش» به شمار میرفت.(برخی، آن را با «آمودریا» یکی میدانند)
اما باید دانست، در روزگار کهن یعنی دورانی که سطح آب دریاها بسیار پایینتر بود، «دائیتیا» نام رودی بوده است که از پیوستن سه رود دجله، فرات و کارون به وجود آمده و پس از گذر از کف خشک خلیج فارس، به دریای عمان کنونی میریخته است.
همین پهنه که در آن دوران «وُئوروکَشَه (فراخ کَرت)» نام داشت، پس از بالا آمدن آب دریاهای آزاد، تبدیل به خلیج فارس کنونی شد.
پژوهشهای «دانشگاه بیرمنگام»، از وجود سرزمینی متعلق به هزارههای دور در زیر آبهای کنونی خلیج فارس گزارش میدهد.
بر پایۀ این بررسیها، این دشت سیلابیِ بارور، به اندازۀ «خراسان کنونی» گستردگی داشته و در پی سیلابی بزرگ نابود شده است. کاوشها نشان میدهد که این گستره، نزدیک به ٨ هزار سال پیش توسط اقیانوس هند فرو خورده شده است.
دانشگاه بیرمنگام - ٢٠٠٩، مجلۀ current Anthropology
در پایان،
چنین گمان میرود که ایرانیان خود در دوران پسین، از معنای آغازین واژۀ «پِرِثو» دور شدهاند. برای نمونه، نام اوستایی «وُهو پِرِسَه (نیک پُرسنده)»، در اصل به معنای «پارسی خوب» بوده است.(مثال: واژۀ «دایه (پرستار بچه)»، در حقیقت برگرفته از قوم «داهی» است. اما امروزه کمتر کسی از ریشۀ واقعی آن آگاهی دارد)
* تاریخ کوروش هخامنشی، دکتر شروین وکیلی - رویههای ٣٩ و ۴٠:
در تبارنامۀ کوروش بزرگ، دو نامِ کوروش و کمبوجیه بسیار تکرار میشود. این دو، نامِ مناطقی هستند که در گسترهای از قفقاز تا هندوچین کشیده شدهاند. نام کوروش در متنهای سانسکریت، به صورت «اوتارا - کوروس» دیده میشود، که نام شخصیتی بوده و سپس نیز به منطقهای در هیمالیا اطلاق شده است. همچنین در حماسۀ مهابهاراتا، نبرد پانیپات در منطقهای میان سند و گنگ به نام «کورو - کَشترَه (دشت کورو)» رخ میدهد. نام کمبوجیه هم در متنهای هندیِ به جا مانده از «آشوکا مائوریه (نخستین شاه هند)»، به صورت کامبوجا دیده میشود. آشوکا میگوید، اینها (کامبوجاها) مردمی مهاجر هستند که از سوی غرب (ایران) به آنجا کوچیدهاند...
(ایرانمهر - گردآورندۀ متن: تا اینجا، اطلاعات و مستندات اثباتیِ قابل تاملی پیرامون حضور تاریخی پارسها در جنوب خاوری فلات ایران، از پژوهش دکتر وکیلی دریافت میگردد. اما از آنجا که ایشان نیز به مانند خیلیهای دیگر در محافل دانشگاهی کشورمان، فرضیۀ نوظهور، پرابهام و اثبات نشدۀ «کوچ آریاییان از سرزمینهای سرد شمالی به ایران در آغاز هزارۀ دوم پیش از میلاد» را اصلی پذیرفته شده، میانگارند؛ بنابراین برای تفسیر دادههای تاریخی فوق، و نیز برای آنکه خللی هم در ارکان فرضیۀ کوچ ایجاد نگردد، در دنباله دست به توجیهات شگرف و دور از ذهنی میزنند.)
وکیلی (همان): ...چنین به نظر میرسد که این دو قبیله - کورو و کمبوجی -، همزمان با پارسها از شمال به نواحی جنوبشرقی ایران (سند) کوچیده و در فاصلۀ ٣٠٠٠ تا ٢٧٠٠ سال پیش، - در راه کوچ خود به زاگرس - قوسی را در نیمۀ جنوبی ایران طی کردهاند.(!)
منابع دفتر یکمِ دانشنامۀ کاشان - جلد ٣
- منابع دفتر یکمِ کتاب «آریاییان، مردم کاشی، اَمَرد، پارس و دیگر ایرانیان»، دکتر جهانشاه درخشانی (به جز پینویسها/ پاورقی):
فهرست اختصارات، فهرست منابع فارسی و عربی، فهرست منابع لاتین، و نمایهها شامل «نمایۀ عمومی، نامهای جغرافیایی، نام قومها و ملتها، نام خدایان و ایزدان، واژهها و نامهای آریایی کهن، واژهها و نامهای آریایی در زبانهای بیگانه، واژهها و نامهای ایلامی، واژهها و نامهای سومری، واژهها و نامهای اکدی، واژهها و نامهای سامی باختری، واژهها و نامهای مصری»، به عنوان دفتر دوم و جلد 4 این دانشنامه (۴٨٢ صفحه) به طبع رسیده است.
- دانشنامۀ کاشان، جلد ٣ و ۴:
http://s5.picofile.com/file/8152059492/ariayiyan_dar_manabe_kohan_khavar_nazdik_dar_sevvomin_va_dovoomin_hezare_pish_az_milad.pdf.html
اسلاو و خسته نباشی، مطالبات که نوشتی نمیشود صحت داشته باشد، چون اولا تا زمانی که کوروش دوم قدرت گرفت، پارس قدرت آنچنانی نداشته است، و مادها حکومت میکردند و فرهنگ مادی بر پارس غلبه داشت، هرادوت میگه ایناها. زبان هم رو میدونستند، و باز هرودت میگه که سکاها از نژاد ماد بودند اما با هم اختلاف داشتند، بعد قومی که به فلسطین رفت نه پارس بلکه فنقیهها بودند، بعد شماها سعی کردید همه چیز رو به اسم پارس بروسنی و از شرق و غرب همه رو پارس یا مشابهه اسم پارس میدونی، به گواه تاریخ پارسیان پوست تیر داشتند و مادها و سکاها پوست روشنی، در حقیقت پارسها از جنوب شرق از هند وارد ایران شدهاند، و نزدیکترین قوم به اون پارسها همین پشتوهای آفغانستان هستند، که پشتو همون پارسوا هست! پارسهای اون موقه جمعیت یازدی نداشته که به همه جا سر بزنه و هر چی هم کرده به وسیله ماد بوده و اگر خیانت خود مادها نبود, پارس هیچ وقت قدرت نمیگرفت، هرودوت خیلی خوب به این نقطه اشاره کرده!
به اسناد مراجعه گنید.
بادرود بسیار آموزنده و دانشیک بود
امیدوارم سخنان شما
گسترانیده شود چونکه تاریخ و پیشینه ما ایرانیها در گرو همین نام پارس و پرثوه پرشی میباشد و همین هم پیوند مارا نیرومندتر میکند
کذب هست، کذب بودن اغلب این تفسیرهای من درآوردی تاریخی، با سند اثبات شده است،
مثال :
طبق اسناد تاریخی و اکتشافات اخیر، خاست گاه آریایی ها در ایران بوده است، هنوز مناطقی مانند تپه های باستانی آریا و شهر زیر زمینی آریاییان که قدمتی هشت هزارساله دارند، وجود دارد و در اکتشافات اخیر به ثبت منابع ارگنسی رسیده است،،
آریایی ها ساکنان اصلی ایران بودند..
با سلام ممنون از مطلب خوبتون خواهش میکنم اگه میشه مطالبی در مورد تفسیر شاهنامه بزارید چون چند وقته خوندن شاهنامه بدون اینکه بدونم این اساطیر برای چه دوره از تاریخه برام آزار دهنده ناخوشایند شده
برنامههای صدای امید، بخش ایرانوج را پیگیری نمایید.
http://sedaomid.ir/index.php/tark/2016-03-03-15-28-25.html