گردآوری: مهرداد ایرانمهر
زیاد گوید: شب قادسیه، صبحگاه لیلةالهریر بود و از این رو، آن را شب قادسیه نامیدهاند و چنان بود که کسان خسته بودند و همه شب چشم بر هم ننهاده بودند و قعقاع میان سپاه به راه افتاد و گفت «سپاهی که اکنون جنگ اندازد، پس از ساعتی ظفر بیند. ساعتی پایمردی کنید و حمله برید که ظفر نتیجهء پایمردی است. پایمردی کنید و سستی مکنید».
جمعی از سران سپاه بر اشعث گرد آمدند و سوی رستم (فرخ هرمزد) حمله بردند و صبحدم با گروهی که پیش روی وی بود، درآویختند...
زیاد گوید: دیلمیان (مزدکی) که دعوت مسلمانان را پذیرفته بودند و بیآنکه مسلمان باشند، به یاری آنها آمده و (با ایرانیان) جنگیده بودند، گفتند «برادران ما که از آغاز کار نیایند، جز آنها که مسلمان شوند و مسلمان شدند».
آنگاه کودکان اردو بیامدند و قمقمهء چرمین همراه داشتند و به مسلمانانی که رمقی داشتند، آب میدادند و مشرکانی (ایرانیان) را که رمقی داشتند، میکشتند و شبانگاه از عذیب گوید: زهره به تعقیب جالنوس رفت و قعقاع و برادرش شرحبیل به تعقیب آنها که راه بالا یا راه پایین گرفته بودند، رفتند و در دهکدهها و بیشهها و کنار نهرها آنها را بکشتند و بازگشتند و هنگام نماز ظهر رسیدند و سعد به کسان خوشباش گفت و هر طایفه را ثنا گفت و به نیکی یاد کرد.
سعید بن مرزبان گوید: در آن روز پارسیان پس از هزیمت چنان شدند که هزیمتشدگان میشدهاند. کشته شدند و کار بدانجا رسید که یکی از مسلمانان یکیشان و ساز و برگشان را بگرفت.
گوید: سلمان به روز قادسیه یکهسوار (پیشتاز) مسلمانان بود و از جمله کسانی بود که پس از هزیمت پارسیان، بر آنها که پایمردی میکردند، حمله برد.
یکی دیگر گوید: پس از آن سعد، قعقاع و شرحبیل را به دنبال فراریانی فرستاد که بر راه عبدالرحمان بن ربیعة ذوالنور بود که بر گروهی از پارسیان که بر ضد مسلمانان فراهم بودند، حمله برد و با سواران عویش درهمشان کوفت.
شعبی گوید: سلمان بندهای کسان (سپاه ایران) را بهتر از آن میشناخت که سلاح، بندهای حیوان کشتنی را میشناسد.
از جمله سران فراری این گروهها، هرمزان بود که در مقابل عطار بود و همو که در مقابل حنظله بن ربیع کاتب پیمبر بود و زادبن بهیش که در مقابل عاصم بن عمرو بود و قارن که در مقابل قعقاع بن عمرو بود.
گوید: از جمله کسانی که دل به مرگ داده بودند، شهریار پسر کنارا بود. چهار کس در مقابل سلمان بود و پسر هربذ که در مقابل عبدالرحمان بود و فرخان اهوازی که بمرد و این به سال چهاردهم هجرت بود. آن سال عمر بن الخطاب، سالار حج بود.
-تاریخ طبری، جلد ۵، ۱۷۴۲-۱۷۴۵
به صفحه تلگرام ما بپیوندید، تاربرگ تاریخ روایی ایران: