ایران آینده

ایران آینده

بازنگری در تاریخ قلمرو میانی
ایران آینده

ایران آینده

بازنگری در تاریخ قلمرو میانی

رد نظریۀ کوچ آریاها با استناد به فرگرد دوم وندیداد


مهرداد ایران‌مهر


در اینجا، کاری به فرضیۀ کوچِ «سُفالی-آریایی»(گیرشمن و شُرکا) که طی یکصد سال گذشته پایۀ تاریخ موجود در کتاب‌ها و دانشگاه‌های کشورمان را شکل داده و بدون ارائه هر گونه سند و مدرکی همچنان تعریف و تکرار می‌شود، نداریم.


زیرا دلایل پیشنهادی این نظریۀ اثبات‌نشده نیز مانند مشکلات کلّی نظریۀ «کوچ به ایران...»، از پشتیبانی اسنادِ هواشناسی، استوره‌شناسی، زبان‌شناسی، باستان‌شناسی، انسان‌شناسی و ژنتیک محروم است.


http://www.cgio-academy.info/index.php/daneshdini/256-dinha/zartoshti/315-aeinezartoshti



اگر تنها اندکی با دقت به اسناد ملی و تاریخ روایی ایران نگاه شود، دیگر نیازی به برخی فلسفه‌بافی‌های پیچیده و نیز بالا و پایین کردن‌های سرگیجه‌آور برای روایت تاریخ نخواهد بود.

چنانچه «روش تحقیق» داشته و از آن پیروی نماییم، هیچگاه دچار خطا نمی‌شویم. اما اگر نخست مومن به یک نظریه شده و سپس بخواهیم در اسناد به دنبال مدارک مثبته برای آن بگردیم، از همان آغاز سقوط کرده‌ایم. زیرا تا هر کجا که «اسناد» کمابیش نظریه‌مان را در مسائل بدیهی پشتیبانی نمایند، آن را در بوق و کرنا می‌کنیم؛ اما همین که یک جای سند با نظریۀ ما جور درنیاید، آن را نادیده گرفته و یا بدتر از همه به تخطئه‌اش می‌پردازیم. در حالی که سند همیشه درست بوده و هست.

از این رو، این ما هستیم که باید نظریه‌مان را به بوتۀ نقد و آزمایش اسناد بگذاریم؛ نه آنکه به تناسب همراهی و یا همراهی نکردن اسناد با نظریه‌مان، آن‌ها را درست یا نادرست بخوانیم.


در همین باره و برای آغاز بحث، پرسشی را مطرح می‌کنیم؛

در شرایطی که گزارش‌های کهن مربوط به دوران «تهمورث»، در فضا و جایگاه البرز می‌گذرد؛ جمشید در فرضیۀ موسوم به «کوچ از ایران‌وج به ایران»، در جنوب سیبری چه می‌کند؟(مگر آنکه فرگرد دوم وندیداد را از پایین به بالا بخوانیم!)


در گزارش منظومه‌ای در روایات فارسیِ داراب هرمزدیار (گویا از یک ماخذ قدیمی‌تر پهلوی اتخاذ شده)، آمده است:

«... اهریمن، تهمورث را در نشیب البرز بر زمین زد و او را بلعید ... خبر مرگ او را "ایزد سروش" به جمشید رسانید و بدو گفت: چارۀ بیرون آوردن تهمورث از شکم اهریمن، اینست که سرود بخوانی تا او نزد تو آید. زیرا اهریمن شیفتۀ سرود و غلامبارگی است ... جمشید، تهمورث را از شکم اهریمن بیرون کشید و خود از پیش او بتاخت. اهریمن هم نومیدانه به دوزخ گریخت. سپس جمشید به بالین تهمورث آمد و دستور داد برای وی استودانی بسازند و او را (بر فراز البرز) در آن قرار دهند».


بر پایۀ این روایت، آخرین گزارشی که از تهمورث زیناوند (هوشیار) در اسناد کهن می‌بینیم، در البرز است. همچنین روشن است که، دورۀ مربوط به جمشید نیز از همین زمان و مکان، یعنی از مرگ تهمورث در البرز، آغاز می‌گردد.

در متن می‌خوانیم «... خود (جمشید) از پیش او (اهریمن) بتاخت. اهریمن هم نومیدانه به دوزخ گریخت»؛ یعنی اهریمن به اپاختر (شمال) گریخته، و جمشید از او دور شده (از پیش او بتاخت) و به آنجا نرفته است.

در پس این روایت، ما با سند دیگری دربارۀ جمشید روبرو نمی‌شویم؛ تا آنکه به گزارش فرگرد دوم وندیداد می‌رسیم. بنابراین منطقی‌ترین نتیجه اینست که، رخدادهای مربوط به «دورۀ جمشید» از مَطلع گزارش فرگرد دوم وندیداد آغاز شده و طبعا مکان آن هم می‌بایست «البرز» بوده باشد. زیرا هیچگونه گزارش و یا نشانه‌ای مربوط به زمان پس از مرگ «تهمورث»، که نشان دهد جمشید البرز را ترک گفته و رهسپار سرزمین‌های شمالی شده است، در دست نیست.


بدینگونه، روایت رخدادهای مربوط به روزگار جمشید، از گزارش «فرگرد دوم وندیداد» آغاز می‌گردد.

(از آنجا که مباحث پیش رو، دوران پیش از ایرج و منوچهر را روایت نموده و طبعا هنوز «جمعیت ایرانی» و «مرزهای ایرانشهر» شکل نگرفته است؛ بنابراین مسائل مطروحه، در حوزۀ دانش انسان‌شناسی بررسی می‌گردد، نه ایرانشناسی)



در ذیل، چکیده‌ای از برخی بندهای فرگرد دوم را همراه با شرح و توضیح می‌آوریم:


بخش یکم


۱ زرتشت از اهوره‌مزدا پرسید:

نخست با کدامیک از مردمان همپرسگی کردی؟


۲ اهوره‌مزدا:

«جم هورچهر خوب‌رَمه» نخستین کس از مردمان بود که پیش از تو، با او همپرسگی کردم...


۳ ...

پاسخ جم به (خواستۀ) اهوره‌مزدا:

من زاده و آموخته نشده‌ام که «دین‌آگاه و دین‌بُردار تو» باشم.

*مینوی خرد؛ پرسش26، بندهای4-2:

«چرا مردمی که در زمان کیومرث و هوشنگ (و جمشید) ... بودند تا زمان گشتاسپ، چنین کامکار بودند ... (حال آنکه) بیشتر کسانی بودند که نسبت به ایزدان ناسپاس بودند».


۴ اهوره‌مزدا به جم:

... پس جهان مرا فراخی بخش، پس جهان مرا ببالان و به نگاهداری، سالار و نگاهبان آن باش.

*در بندهای پسین، روشن می‌شود که منظور از «جهان من (را)» چیست و کجاست.(آسیای غربی/فلات ایران= نخستین قدمگاه انسان پس از آفریقا)


۵ جم هورچهر:

من جهان تو را فراخی بخشم. من جهان تو را ببالانم و به نگاهداری، سالار و نگاهبان آن باشم.

به شهریاری من، نه باد سرد باشد، نه گرم، نه بیماری و نه مرگ.

*یادآورِ آتلانتیس/ آرمانشهر افلاطون (اتوپیا). در استوره‌ها، تریتون (فریدون) فرزند پوزیدون، ساکن آن است.


۶ پس من -که اهوره‌مزدایم- او را دو زین بخشیدم:

«سوورا»ی زرّین و «اَشترا»ی زرّنشان.

*امروزه نمی‌دانیم کاربرد این دو افزارِ شگفت‌انگیز چه بوده است. اما به کار بردنِ صفات «زرّین» و «زرّنشان» برای این افزارها، نشان از اهمیت والای آن در دوران مورد نظر است.


۷ جم، برندۀ شهریاری است.

*اندیشه‌برانگیز آنکه، درست در پی بخششِ انجام یافته در بند 6، رخداد بند 7 رخ می‌دهد.


۸ آنگاه به شهریاریِ جم، سیصد زمستان به سر آمد و...

*در اینجا، منظور از زمستان «سال» است. زیرا نوروز پس از پایان سرما و بیرون آمدن از «وَر»، اعلام شد. بنابراین، در اینجا واحد شمارشِ سال «زمستان» است.


۹ پس من به جم هورچهر آگاهی دادم:

این زمین پر شد و بر هم آمد از رمه‌ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان و آتشان سرخ سوزان. و رمه‌ها و ستوران و مردمان، بر این [زمین] جای نیابند.

*شرایط مساعد زندگی و آب‌وهوا (پیش از یخبندان)، باعث رشد تجمعات جانوری و انسانی شده است.


۱۰ آنگاه جم به روشنی، به سوی نیمروز، به راه خورشید فراز رفت. او این زمین را به «سوورا»ی زرین بَرسُفت و به «اشترا» بشِفت و چنین گفت:

ای سپندارمذ (ایزدبانوی نگهبان زمین)؛ به مهربانی فراز رو و بیش فراخ شو که رمه‌ها و ستوران و مردمان را برتابی.

*نیمروز: جنوب (در نیمکرۀ شمالی زمین، زمانی که در میانۀ روز به سوی آفتاب حرکت کنیم، به جنوب می‌رویم)

**کاربرد نامشخصِ دو افزار سوورا و اشترا!


۱۱ پس جم این زمین را یک‌سوم بیش از آنچه پیش‌تر بود، فراخی بخشید و بدانجا رمه‌ها و ستوران و مردمان فراز رفتند، به خواست و کام خویش، چونان که کام هر کس بود.

*به خواستِ جم و یاری ایزد سپندارمذ، زمین به اندازۀ یک‌سوم مساحتِ «سرزمین اولیه»، به سوی جنوب فراخ شد.


۱۹-۱۲ (گذشتنِ ششصد و نهصد زمستان/ گسترش زمین به اندازۀ دو‌سوم و سه‌سوم...)

*همان رخداد بندهای 11-8 تکرار شده و سرانجام پس از نهصد سال، «(این) زمین» نو، مساحتی برابر با سرزمین اولیه‌ای که در آن می‌زیستند، پیدا می‌کند.(سرزمین محل زندگی‌شان «دو برابر» می‌شود)


۲۰ ...

و بدانجا رمه‌ها و ستوران و مردمان فراز رفتند، به خواست و کام خویش، چونان که کام هر کس بود.

*نام جمشید در اوستایی، «یمَه‌خشَیتَ» به معنای همزاد روشنایی است. این نام، کنایه از همین بند 20 (به علاوۀ بندهای 11، 15، 19 و 41) بوده و نشان‌دهندۀ زندگانی به کامِ (فرهمند) مردمان در این دوره است.(دورۀ تابندگی)



بخش دوم


۲۱ دادار اهوره‌مزدا در ایران‌وجِ نیک‌آفریده به وه‌داییتی، با ایزدان مینوی ناموَر، انجمن فراز برد.

جمشید خوب‌رمه در ایران‌وجِ نیک‌آفریده به وه‌داییتی، با برترین مردمان (مردم گرانمایه) ناموَر، انجمن فراز برد.

... (و) بدان انجمن(ها) در آمد(ند).

*پس از سه بار فراخ شدن زمین و حرکت به سوی جنوب، سرانجام گروه‌های پیشاهنگ به دائیتیا (در ایران‌وج) می‌رسند. یعنی ایشان حرکت خود را نه به صورت «کوچ» از مبدأ یک سرزمین شمالی به قصد فلات ایرانند؛ بلکه به شکل «گسترش» اولیه از بخش‌های شمالی‌تر در محدودۀ جنوب البرز، به سوی بخش‌های جنوبی‌ترِ همان سرزمین آغاز می‌نمایند.

**در این بند، ترجمۀ مشورتی با «دکتر آزاده احسانی» از روی متن اوستایی (ترجمۀ واژه به واژه)، به کار رفته است.

 

 

۲۲ اهوره‌مزدا به جم:

بدترین زمستان بر جهان اَستومند فرود آید که آن زمستانی سخت مرگ‌آور است.

آن بدترین زمستان بر جهان استومند فرود آید که پربرف است. برف‌ها بارد بر بلندترین کوه‌ها به بلندای اَرِدوی.

*ایشان، هیچگاه بر اثر فشار «سرما» به سوی جنوب حرکت نکرده‌اند. بلکه مطابق با نیمۀ دوم بند 5، اتفاقا در شرایطی رامش‌بخش گسترش می‌یافته‌اند؛ و تازه در اینجا (بندهای 22-21) است که گزارش آمدن سرما به ایشان داده می‌شود.

**اَستومند: گیتَوی، مادّی (در برابرِ مینَوی)


۲۳ آفریدگان، از سه اینگونه جاها برسند: آن‌ها که در بیم‌گین‌ترین جاهایند؛ آن‌ها که بر فراز کوه‌هایند و آن‌ها که در ژرفای روستاهایند بدان کنده‌مان‌ها.

*نشان از تجمع حداکثری جمعیت‌ها در مکان بند 21.

**واژۀ اوستایی برای «گوسفند»، در اینجا به کار نرفته است.


۲۴ پیش از [آن] زمستان، در پی تازش آب، این سرزمین‌ها بارآور گیاهان باشند. از آن پس که برف‌ها بگدازند، اگر ایدر جای پای رمه‌ای در جهان استومند دیده شود، شگفتی انگیزد.

*پیش‌تر، آن سرزمین‌ها بارور و پر از گیاه بودند. اما پس از بروز آن سرمای سخت و آنگاه زدودن برف‌ها، نسل بسیاری جانوران از میان می‌رود. به گونه‌ای که حتی دیدن جای پای یک چارپا، شگفت‌انگیز و باورنکردنی جلوه می‌کند.

 

 

۳۰-۲۵ (شامل مجموعه دستورهایی است که «جم» انجام آن‌ها را از بند 31 آغاز می‌کند)


۳۳-۳۱ (ساخت «وَر»...)(توضیح در نوشتاری دیگر)

*بر خلاف باور عمومی، این سازه یا پناهگاه، «زیرزمینی» نبوده است.


۳۴ پس بدانجا (پیرامون و درون «وَر»؟) آب‌ها فراز تازاند در آبراهه‌هایی به درازای یک هاسَر.

... و بدان، مَرغ(زار)ها برویانید همیشه سبز و خرم، همیشه خوردنی و نکاستنی.

... و بدانجا خانه[ها] بر پای داشت؛ خانه[هایی] فراز اشکوب، «فروار» و پیرامون «فروار».

*نکتۀ بسیار مهمی در این بند نهفته است. بدینگونه که، جم پس از ساخت «وَر»، آب روان را در آبراهه‌های آن به جریان می‌اندازد. یعنی در آن زمان «سرما» بر جهان مستولی بوده؛ اما در سرزمین‌های جنوبی فلات، با وجود بارش برف در دوران یخبندان، آب‌ها یخ نمی‌زده و دستکم پیرامون سازه‌های مربوط به «وَر» مَرغزارهای همیشه‌سبز وجود داشته است.


۳۷-۳۵ ... (توضیح در نوشتاری دیگر)


۳۸ ...

هزار تخمۀ نرینگان و مادینگان را به گذرگاه‌های «فرازترین» جای، ششصد تا را بدان «میانه» و سیصد تا را بدان «فرودین»، فراز برد.

آن‌ها را به «سوورا»ی زرّین بدان «وَر» براند، و بدان «وَر» دری و روزنی خودروشن از درون بنشاند.

*به جم گفته می‌شود تخمۀ نرینگان و مادینگان از هر گونه را به گذرگاه‌های گوناگون «وَر» منتقل سازد.(توضیح در نوشتاری دیگر)


۴۰-۳۹ (روشناییِ «وَر» و...)(توضیح در نوشتاری دیگر)


۴۱ ... و این مردمان در آن خانه‌های «وَر» جَمکرد، نیک‌زیست‌ترین زندگانند.

*علیرغم نابودیِ یادآوری شده در بند 24، اما در خانه‌های «وَر» زندگیِ کمابیش خوبی برای باشندگان جریان دارد.(بر خلاف زنده‌ماندگان احتمالیِ بیرون از منطقۀ ساخت «وَر»)


۴۲ (بُردنِ دین به «وَر»...)

«کَرشِفت» مُرغ.


۴۳ (مهتر و رَد «وَر»...)

«اوروَتَت‌نَرَ»...

*فرمانروایی پوزیدون بر آتلانتیس.(نک: اطلس، آرمیده در دل پرشی زریا)



بند «43»، واپسین بند از فرگرد دوم است. مطابق فرض باورمندان به نظریۀ کوچ، که «دائیتیا» را همان جیحون آسیای میانه می‌دانند، جم سه بار از ناحیه‌ای مجهول (جنوب سیبری!) حرکت خود را آغاز کرده و در پایان به دائیتیا می‌رسد و «وَر» می‌سازد. از سویی می‌دانیم، پس از بند پایانی فرگرد دوم (43)، دیگر گزارشی مبنی بر حرکت یا گسترش به سوی جنوب به چشم نمی‌خورد.

پس پرسش اینجاست که، در نظریۀ «باورمندان به کوچِ دوران جمشید از آسیای میانه به داخل فلات ایران»، سرانجام این ورود چه زمان و در کدامین سند تاریخی رخ داده و ذکرش آمده است؟

 


 

بررسی موضوع از نگاهی دیگر؛


در موضوعات مربوط به مباحث زیستی، دانشمندان عموما رشد و نمو مطلوب جمعیت‌های مختلفِ جانوری و گیاهی در نیمکرۀ شمالی را، میان مدارهای 25 تا 39 درجه می‌دانند. بنابراین چنین امکانی، در مدارات «زیر 25 درجه» که اکثر بیابان‌های بزرگ جهان در آن قرار دارد و نیز «بالای 39 درجه» که سرمایی فزاینده با بزرگ شدن عدد مربوط به عرض جغرافیایی در آن بروز می‌کند، کمتر وجود دارد.

پس نتیجه می‌گیریم، چنانچه شکل‌گیری تجمعات رو به تزاید جانوری و گیاهی (مطابق بندهای 20-5 فرگرد دوم)، بخواهد در سرزمین‌های بالای مدار 39 درجه شمالی رخ دهد، با منطق موجود بیگانه است.


در اسناد ملی ایران، از جایی به نام «کنگ‌دژ» یاد شده که در محدودۀ جنوب‌خاوری فلات ایران (مرز ایران‌وج) قرار داشته است.(کنار دریاچۀ کیانسه/ هامون)

در بخش تعلیقات مینوی خرد می‌خوانیم:

«در بندهش و روایات پهلوی آمده است؛ اگر خری در آن (زمین کنگ‌دژ) بول کند، در یک شب گیاه به قامت مردی از آن بروید».(ترجمۀ احمد تفضلی، پرسش61-بند13)

از این متن، چیزی جز «باروری زمین منطقۀ مذکور» به ذهن متبادر نمی‌گردد. بنابراین، حضور نخستینِ جم در البرز و سپس حرکت به سوی چنین سرزمین‌هایی در جنوب، کاملا از توجیه ذهنی برخوردار است. ضمن اینکه، همۀ این مناطق میان مدارهای 25 تا 39 درجۀ نیمکره شمالی قرار دارد.


شاید گفته شود، پس چگونه قارۀ اروپا که در مدارهای بالای 39 درجه جای گرفته، اینچنین جنگلی و حاصلخیز است؟

نخست آنکه، جنگلی بودن و خاک اسیدی (هوموس) داشتن، به هیچ وجه نشانۀ باروری و حاصلخیزی نیست. دیگر، دو اقیانوس آرام و اطلس، تا حدود 5 میلیون سال پیش از طریق آبراهه‌ای در محل کنونی آمریکای مرکزی به یکدیگر راه داشتند. سپس، خشکی‌های دو قارۀ آمریکای شمالی و جنوبی توسط رسوبات موجود به یکدیگر متصل گشته و بدینگونه جریان آبی «گلف‌استریم»(در اقیانوس اطلس) شکل گرفت.

پیامدهای این رخداد، یکی سردتر شدن ناحیۀ قطبی و طبعا تشکیل کلاهک یخی قطب شمال و دیگر معتدل‌تر شدن آب و هوای بخش غربی اوراسیا (قارۀ اروپا) بود. وگرنه، آب و هوای اروپا هم در اصل باید مانند خشکی‌های هم‌ارز خود در کانادای کنونی، سردتر از امروز ثبت می‌شد.


در این میان، قزاقستان کنونی نیز که در مدارهای بالای 39 درجۀ شمالی قرار داشته و در فرضیۀ «کوچ» نامزد خاستگاه نخستینِ مردمان موسوم به آریایی می‌باشد (شمال سُغد)، شرایطی مشابه کانادا دارد نه اروپای کنونی. و البته چنین شرایطی، به هیچ وجه با رامش‌بخشیِ نسبت داده‌شده به «ایران‌وج» در متون، سازگار نیست.

«۵ جم هورچهر: ... به شهریاری من، نه باد سرد باشد، نه گرم، نه بیماری و نه مرگ».

 

سرزمین‌های میان مدارات 25 تا 39 درجه نیمکرۀ شمالی، به «نوار تمدنی» شهرت دارد.

این نوار، شامل سرزمین‌های «جنوب چین، شمال هند، جنوب فلات ایران، جنوب میانرودان، شمال مصر و آمریکای مرکزی» است. شاید نیاز به توضیح نباشد که تمام «تجمعات تمدن‌ساز بشری» نیز در همین سرزمین‌هایی که ذکر آن آمد، پا گرفته و گسترش یافته‌اند.


مدارهای بالای این نوار (تا مرز قطب شمال)، شامل سرزمین‌های «مغولستان، جنوب قزاقستان، بلغارهای اورال (ولگا)، اروپا و آمریکای شمالی» می‌باشد. یعنی سرزمین‌هایی با تراکم اندکِ جمعیت‌های جانوری و گیاهی، که هیچگاه نیز رویشگاه شهرنشینی و تمدن در جوامع بشری نبوده است. مدارهای پایین نوار هم، شامل بخش‌های «جنوب‌غرب اقیانوس آرام، مرکز هند، عربستان، صحرای آفریقا و آمریکای جنوبی» می‌باشد، که البته حال و روز بهتری از مدارات بالای 39 درجه ندارد.(تمدن مناطق شمالی قارۀ آمریکای جنوبی، حاصل نشت تمدن یوکاتان به آنجاست/ مشابه بروز همین رخداد، از آسیای غربی به اروپا)


می‌دانیم که منطقۀ استوا هم هیچگاه میزبان هسته‌های اولیۀ تمدن بشری نبوده است. در همین راستا، نیمکرۀ جنوبی زمین نیز از خشکی‌های کمتری نسبت به نیمکرۀ شمالی، که لازمۀ حضور انسان است، برخوردار می‌باشد.

 

 

نکتۀ دیگر دربارۀ باور باورمندان به نظریه «خاستگاه آسیای میانه‌ایِ ایران‌وج» اینست که، ایشان مدعی‌اند بر پایۀ «فرگرد یکم وندیداد (4 بند نخست)» سرما بر منطقه‌ای به همین نام (ایران‌وج) در جنوب سیبری چیره گشته و بنابراین مردم آن ناچار به سوی منطقۀ سُغد کوچیده‌اند که به عنوان سرزمین «بند 5» در آن سند ذکر شده است!(توضیح: بر پایۀ فرگرد دوم، گسترش این مردمان به سوی جنوب، بر اثر بروز و فشار سرما نبوده است)

به زبان ساده، یعنی سرزمین «ایران‌وج» مورد ادعای ایشان، به احتمال زیاد در دشت‌های شمال سغد (جنوب قزاقستان کنونی) واقع است. اما شگفتا، مختصاتی را که بیشتر این مدعیان برای آن سرزمین ذکر می‌کنند، منطبق بر تاجیکستان کنونی در جنوب‌شرق سغد می‌باشد. یعنی حتی اگر به فرض هم بپذیریم که این مردمان ایران‌وجِ مثلا آسیای میانه‌ای (دشت‌های تاجیکستان)، بر اثر سرما کوچ کرده و به سوی سغد رفته‌اند، باید بدانیم این مسیر جهتِ «شمال‌غرب» را نشان می‌دهد نه جنوب!


توضیح دیگر، فرگرد دوم وندیداد از نظر «زمان رخدادها» بر فرگرد یکم مقدم است. زیرا در آن (فرگرد دوم)، شاهد همپرسگی اهوره‌مزدا با زرتشت دربارۀ همپرسگی متقدم‌تر با جمشید هستیم.(بند2) همچنین در آغاز فرگرد یکم (بندهای 4-1)، اهوره‌مزدا در حال بازگویی چکیدۀ کوتاهی از برخی رخدادهای فرگرد دوم و سپس نیز بازگفت فهرستی از نحوۀ آفرینش دیگر سرزمین‌ها است.


(نک: بررسی بوم‌نگاری فرگرد یکم وندیداد)

 



 

باورمندان به «فرضیۀ اثبات‌نشده کوچ آریاها»، در حالی فرگردهای یکم و دوم وندیداد را به عنوان یکی از اسناد مثبته ادعایی خویش در این باره ذکر می‌کنند که، در این متون هیچگونه اشارۀ مستقیم و یا غیرمستقیمی به اشخاص یا جمعیتی موسوم به «آریایی» نشده است.

از سویی، طبق فرگرد دوم وندیداد، ایران‌وج و یا دستکم بخشی از آن باید در کنار دائیتیا باشد. حال طبق نظریۀ باورمندان به کوچ، نه دشت‌های شمال سغد و نه تاجیکستان کنونی، هیچیک در کنار «جیحون آسیای میانه» نیست.


همچنین، گمانه‌های باستان‌شناسی در منطقه‌ای معلوم برای یافتن بازمانده‌های سازه‌ای که شرح آن در فرگرد دوم آمده است (ور جمکرد)، نباید چندان سخت باشد. زیرا طی دو سدۀ گذشته، باستان‌شناسان توانسته‌اند کرانه‌های دو سوی نیل را زیر و رو کرده و هزاران محوطۀ باستانی بیابند. اما در طی همین مدت، با وجود اینکه فقط بررسی کرانۀ شمالی رودی به نسبت کوچک (جیحون آسیای میانه)، مد نظر باورمندان به کوچ (زمان جمشید) برای یافتن آثار باستانی ادعایی بوده؛ تاکنون حتی یک خشت هم که منطبق بر زمان مربوطه باشد، به دست نیامده است.

 

باور به «کوچ مردمانی از آسیای میانه به داخل فلات »(حال هر زمانی که برای آن در نظر بگیریم)، بیشتر نوعی بیماری است که در یکصد سال گذشته میان پژوهندگان تاریخ ایران رواج یافته است.

آنچه از مفهوم واژۀ «immigration»(گسترش) در زبان فارسی دستگیر می‌شود، با مفهوم واژۀ «کوچ» یکسان نیست. «کوچ» یک ترجمۀ ساده و لغوی است؛ اما معنا و مفهوم واژۀ «گسترش» در دانش‌های مربوطه، نشان‌دهندۀ پراکنش تجمعات انسانی و جانوری می‌باشد.(اوستاییِ فر-شو-ست) مفهوم واژۀ کوچ در زبان فارسی، بیشتر حرکت دسته‌جمعی عشایر و تَرک کامل جایگاه قبلی را به ذهن متبادر می‌سازد، که با مفاهیمی چون گسترش و پراکندگی متفاوت است.


برای مثال، واژۀ لاتین «immigration» به طور معمول دربارۀ نظریه «خروج انسان از آفریقا» به کار می‌رود. اما تاکنون هیچ دانشمندی مدعی نشده است که، «انسان‌ها» آفریقا را به قصد آسیای غربی تَرک کرده‌اند. بلکه همواره عنوان می‌شود، گونۀ انسان از شرق آفریقا به داخل خاک آسیای غربی نشت و گسترش یافته است.

 

 


کوتاه سخن آنکه،


چنانچه هوشیار نباشیم، جهانخواران خواب‌های سیاهی برای تاریخ و سرزمین‌مان دیده‌اند. پس از خوراندن فرضیۀ موهوم و زهرآلود «کوچ آریاها از سرزمین‌های سرد شمالی به ایران»، اینک نیز در حال مصادرۀ سازه‌های یافت شده در کف خلیج فارس می‌باشند.


متاسفانه طنز تلخ و سیاهی بر پرده است؛

ناسا (امروز): خاستگاه شما (ایرانی‌ها) کجاست؟

ما: آسیای میانه و جنوب سیبری!

ناسا: سازه‌هایی کهن در کف خلیج (فارس) یافته‌ایم، مال شما نیست؟

ما: نه، نیاکان ما آریایی‌هایی بودند که از سرزمین‌های شمالی وارد فلات ایران شدند.

ناسا: این سازه‌ها ساخت انسان است، نه خرگوش. باید سازندگانش را بیابیم.

ما: خب بیابید!

...

همایشِ دانشگاهی در ایران (15 سال بعد):

سازه‌های کف خلیج فارس مال ما بود، دزدیدند!

 

امروزه انگلیسی‌ها نیز در حال انتقال دیلمون باستانی به شبه‌جزیرۀ عربستان در کتاب‌های مرجع علمی و دانشگاهی بوده، و همچنین محل رودهایی را که از پیوستن آن‌ها به یکدیگر «رود استوره‌ای آفرینش» شکل می‌گرفته است، در زیر شن‌های همان منطقه ذکر می‌کنند.

اما بدبختانه، فهماندن این موضوع به مردم کنونی ایران که «چنین دستکاری‌هایی می‌تواند پیامدهای بسیار ناگوار و ناخوشایندی بر هویت تاریخی و مالکیت سرزمینی آیندگان آن داشته باشد»، امروزه تقریبا امری نشدنی جلوه می‌کند!

 




یاری‌نامه‌ها:


- وندیداد، ترجمۀ استاد ابراهیم پورداوود

- اوستا، به کوشش دکتر جلیل دوستخواه، انتشارات مروارید، 1370

- دادگی، فرنبغ، بندهش، ترجمۀ دکتر مهرداد بهار، تهران، انتشارات توس، 1390

- مینوی خرد، ترجمۀ احمد تفضلی، تهران، انتشارات توس، 1379

- دانشنامه آزاد (ویکی‌پدیا)، وندیداد/فرگرد دوم


http://fa.wikisource.org/wiki/%D9%88%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%AF/%D9%81%D8%B1%DA%AF%D8%B1%D8%AF_%D8%AF%D9%88%D9%85



تصاویر سازه‌های بازمانده در کف خلیج فارس:

)دانشگاه بیرمنگام، نشریۀ live science)




نظرات 4 + ارسال نظر
انوش راوید یکشنبه 4 تیر 1402 ساعت 15:54 http://arq.ir

درود، نمونه کامنت زیر در بخش نظرات ارگ ایران زیاد است، سوء استفاده از این دروغ. باید این گونه سوء استفاده ها را به سیستم آموزشی نشان داد، شاید هم بدین منظور از این دروغ کوچ آریاییها استفاده میکنند. این طرف در انتهایش اهانت داشت که حذف کردم.
....
آریایی ها از سمت هند چندهزار سال قبل به منطقه آمدن و از نظر زبان و فرهنگ هم تشابهات زیادی با هندی های عزیز دارند قبل از آریایی ها این سرزمین در دست ایلامی ها و آشوری هاو سومریان که بخشی از ترک ها بودن چون زبان سومری ها همان زبان ترکی است گفته های پروفسور رحیم اصغری ثابت کرده که سومری ها ترک های قدیم هستن واقعا آریایی ها اصالت آنچنانی هم در منطقه ندارن .پروفسور رحیم آک بایراک چندین مدرک در مورد ترک بودن اصالت اشکانی ها هم در پیجشون قرار دادن که تمام ابهامات رو از بین برده تاریخ منطقه و ایران از اول هم به ترک ها تعلق داشته
بهنام
behnam.azarbaiejan@gmail.com

احمد دوشنبه 17 اردیبهشت 1397 ساعت 03:56

سلام.
توضیحات درباره بند دوم وندیداد جالب بود ولی در زمان تطبیق موقعیت جغرافیایی ایران‌ویج به مناطق مختلفی اشاره کردید الا افغانستان فعلی!
که هم در مدارهای یکسانی قرار دارد و هم باقی شرایط کاملا مطابق است.
هنوز جواب قانع‌کننده ای نیافته‌ام که ثابت کند، مبدا نژاد آریا شرق ایران فعلی و ارتفاعات مرکزی افغانستان نیست. یکی از اصلی ترین مستندات شما کوه البرز است درحالی که کوه البرز در نزدیکی بلخ قرار دارد! و اتفاقا نامگذاری آن رسمی، دولتی و فرمایشی نیست و توسط مردم بدین نام خوانده میشود.بر اساس داستان آرش کمانگیر،"بر فرار کوه البرز در کشور چهارم زادگاه فریدون رفت و تیر انداخت.تیر بر کرانه رود جیحون نشست و جیحون مرز(بین ایران و توران)شد." . کشور چهارم در وندیداد بلخ است، فریدون توسط مادرش بدانجا برده شد و کاملا مشخص است که مقصود همان کوه البرز نزدیک بلخ است و "اتفاقا" جیحون امروزه نیز مرز بین آریانا و توران است. محل زندانی شدن ضحاک نیز دقیقا همانجاست و این از آداب و رسوم مردمان بومی بلخ کاملا هویداست که هرساله در نوروز پرچم بزرگ و چندرنگی را برافراشته و جشن میگیرند و انرا درفش کاویانی مینامند و افسانه جشن نوروز را اینچنین شنیدم. "پادشاه بلخ دیوی را در کوه البرز زندانی کرده و آن دیو تا آخرالزمان زنده است، هرساله جشن میگیریم تا آن دیو به گمان زنده بودن آن پادشاه از البرز بیرون نیاید".این افسانه توسط مردم بیسواد و محلی بازگو میشود درحالی که تطابق حداکثری با داستان فریدون و ضحاک دارد! دوست عزیز شاید درباره تندیس‌های بامیان شنیده باشید که بنام بودا مشهور هستند . باید بدانید که هیچگاه مردم محلی آنان را بنام بودا نشناخته و دلایل زیادی وجود دارد که آنها بودا نیستند!که اینجا مجال شرح‌شان نیست، آن تندیسها (یک‌مرد و یک زن) متعلق به کیومرث هستند(اولین زوج انسانی) و سه تندیس دیگر نیز سه پادشاه از نسل کیومرث که در ایران‌ویج ماندند و جمشید اولین پادشاه از نسل کیومرث که از ایرانویج خارج شد! ایران‌ویج ارتفاعات مرکزی افغانستان فعلی‌ست و ""وور"" یا خانه‌های درون سنگ ساخته شده توسط جمشید قبل از کوچ هنوز در بامیان باقیست!گنگ‌دژ یا کهن‌دژ را نیز که نام بردید، نام قبلی شهر کندز در جوار بلخ و بامیان است که نشاندهنده دقت بالای جغرافیای اوستایی است.در شمارش شهرهای آریانا/ایران در وندیداد مشاهده میشود در حالی که شهر بامیان قدمت بیشتری از (حداقل) بسیاری از شهرهای شانزده‌گانه وندیداد دارد،( حتی صفت بلخ بامی که امروزه نیز رایج است خود مشخص کننده این موضوع است که بلخ زمانی از متعلقات بامیان بوده و بنام "بلخِ بامیان" نامیده میشده و بمرور تبدیل به "بلخِ بامی"شده است)چطور میتوان باور کرد که تمام شهرهای اطراف بامیان از کابل و غزنی و گندهار و زرنگ و هرات و خوارزم و بلخ و سُغد نامبرده شوند اما کوچکترین نامی از بامیان با قدمت بیشتر برده نشود؟!
کاملا واضح است، بامیان اولین شهریست که نامبرده شده بنام آریانویج و تابحال هیچگونه شبهه‌ای درینباره بوجود نیامده است.
درپایان معذرت میخواهم اگر بواسطه محدویت مکان و زمان نتوانستم مطالب را مشروحا بنویسم.

مقالهء مربوط به فرگرد یکم را نیز در همین تارنگار بخوانید. پاسختان را خواهید گرفت

تروند دوشنبه 22 آبان 1396 ساعت 13:19 http://tarvand.blogfa.com

به نظر شما راه خورشید و سمت نیمروز از شرق به غرب نمی باشد. بر اساس منابع پهلوی زاگرس با ابرسین همانند است. شاید اگر کوچی رخ داده باشد از ولایات غربی مثل ماد و پارس به ولایات شرقی مثل پارت و خراسان بوده باشد. بررسی متون تاریخی نشان می دهد همواره تاجیکان خود را ایرانی می دانند ولی نشنیده ام ایرانی ها خود را تاجیک (آسیای میانه) بدانند.
درباره آمل گفتنی است یک آمل در ساحل دریای آمو (آمل) قرار داشته که بعدا به چارجو و اکنون به ترکمن آباد تغییر نام یافته است. گزارش های تاریخی پیرامون داستان های حماسی نشان می دهد که یک مازندر هم در سرزمین شام و فلسطین وجود داشته است.

فرمایشتان شبیه نظرات جناب راوید است.
دربارهء آمو و مزندر در مقالات آینده توضیح داده خواهد شد.

مازنی یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 20:55

آقای ایران مهر من جواب شما میگم به نظر این آقایون عجیب غریب سه البرز وجود دارد که البرز جمشید در هند است!!!اما من یه سوال از شما دارم در حالی که آمل پایتخت فریدون است وساری محل دفن سلم تور ایرج چطور مازندران جایگاه دیو وجادوگر میشه دلیل همانندی این داستان در اساطیر هند وایران چیه مگه هندی ها مازندران دارند لطغا جواب من بدید چون برای من مازندرانی خیلی عجیبه

منتظر مقاله‌ای با نام «پاسخ اسناد ملی ایران به دانش انسان‌شناسی» باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد