دکتر جهانشاه درخشانی
اَسْب، جانوری که از دیرباز در امور گوناگون زندگی انسان چون سواری، کشیدن بار، راندن ارابه و سوارکاری مورد استفاده قرار گرفته است.
منشأ اسب اهلی در منطقۀ بزرگی از جنوب ولگا در پایان هزارۀ پنجم (گامکرلیدزه، 38)، اروپای شرقی، حوزۀ شمالی دریای سیاه در نیمۀ دوم هزارۀ چهارم (همو، 38-39) و آسیای مرکزی یا خاور ایران حدس زده شده است. اگرچه با تکیه بر دستاوردهای باستانشناختی و استخوانشناختی، پیشینۀ وجود اسب اهلی را میتوان در جاهای گوناگونی پی گرفت، اما باید یادآور شد که پژوهشهای باستانشناختی انجام گرفته در حوزۀ فرهنگی ایران هنوز در مراحل آغازین است و از این رو، ناگزیر به بهرهگیری از شواهد زبانشناختی هستیم.
اجمالاً بر پایۀ نتایج به دست آمده از بررسیهای باستانشناختی، میتوان اشاره کرد که در میانۀ هزارۀ چهارم، هندواروپاییان موفق به اهلی کردن اسب شدهاند (هارماتا، 361-367). از سوی دیگر در یافتههای باستانشناختی، از لایههای دورۀ نوسنگی مربوط به هزارههای چهارم و سوم، به بازماندههایی از اسب اهلی در شمال بلوچستان برمیخوریم (راس، 296). بررسیهای مربوط به اسکلت اسبهای یافت شده در دشتهای ترکمنستان حکایت از اهلی شدن اسب در آغاز هزارۀ سوم در این منطقه میکند (پارپلا، 205).
شواهد زبانشناختی:
در جستجوی کهنترین نشانههای حضور اسب اهلی در شرق باستان، شواهد زبانشناختی، ما را متوجه خاور ایران و آسیای مرکزی میکند. مسیر گسترش واژۀ اسب در آسیای مقدم و نیز دگرگونی آن در زبانهای اقوام مختلف، تصویر درستی از منشأ هندوایرانی بهرهگیری از اسب را نمایان میسازد.
واژۀ اسب برگرفته از هندواروپایی کهن «اِکوس» است که در سنسکریت به صورت اشوه، در اوستایی و مادی اسپه، لاتین اِکوس، فارسی باستان اَسه و در فارسی میانه به صورت اسپ تحول یافته است (پکرنی، I/301؛ مایرهوفر، واژهنامۀ هندوآریایی، I/139؛ کنت،173).
نام اسب، به احتمال بسیار، با کوچندگانی که ارابۀ سبک رزمی همراه داشتهاند، به سوریه راه یافته است (هلک، 506). واژۀ اسب تنها میتوانسته است همراه با خود اسب به سرزمینهای آسیای مقدم راه یافته باشد. به کمک زبانشناسی به این نکته پی میبریم که واژۀ اسب از فلات ایران، نخست به میانرودان و آسیای خرد، و سپس از راه سوریه و فلسطین، به مصر رفته است. گذشته از نام اسب، واژههای مرتبط با پرورش و شیوۀ استفاده از آن در زبانهای آسیای مقدم نیز مستقیماً با تکیه بر ریشههای ایرانی ساخته شدهاند.
پس از آنکه اسب به عنوان جانوری بارکش به ارابه بسته شد و بدین ترتیب همچون پدیدهای پراهمیت در زندگی روزمرۀ مردم راه یافت، در میان اقوام هندوایرانی رفتهرفته چهرهای مقدس به خود گرفت. بر پایۀ اساطیر، اشوینها (منسوبان به اسب) -دو ایزد اسبسان و اسبران در روشنایی شفق- نزد ملل هندوایرانی ستایش میشدند. این دو ایزد سوار بر ارابۀ زرین سهچرخ که اسبان بالدار آن را میکشند، با تازیانه به پیرامون انگبین میپاشیدند (نک: فرهنگ اسطورهشناسی، V/43-44). اشوینها که به ناستیهها نیز معروفند، در اوستا به نام نانگ هَیثیه خوانده شدهاند و در آنجا مقام ایزدی را از دست داده، و به صورت دیو ظاهر گشتهاند (وندیداد، 9:10، 43:19؛ نیز نک: فرهنگ اسطورهشناسی، IV/411). دراَتهَروَودا از مجموعۀ وداها، آشوینه مسافتی را طی کرده است که اسب در یک روز میپیماید (مکدانل، I/70). همچنین اسب در اوستا به عنوان مَرکب ایزدان سروش، مهر و اَپام نپات آمده است (یسن 577، بندهای 27- 29، مهریشت، بند 136، آبانیشت، بند 72). افزون بر آن، نامهای ترکیب شده با واژۀ اسب، جایگاه این جانور را در میان ایرانیان باستان نمایان میسازد؛ از آن جملهاند نامهای اوستاییِ اَرِجَت-اَسپه (اسبگیر، همان ارجاسب)، ائورود-اسپه (دارندۀ اسبان تیزرو، همان لهراسب)، فریناسپه (دارندۀ اسبان پرورده)، هَئهچَت-اسپه (شویندۀ اسبان)، جاماسپه (دارندۀ اسبان نشاندار)، کرِساسپه (دارندۀ اسبان باریکاندام، همان گرشاسب)، پوروشسپه (دارندۀ اسبان خاکستری)، توماسپه نه یا توماسپه (دارندۀ اسبان فربه)، ویراسپه (دارندۀ اسبان و سپاه)، ویشتاسپه (دارندۀ اسبان رها) (نک: مایرهوفر، نامها...، بندهای 22, 57, 148, 164, 196,216, 266, 308, 370, 379) و نیز نامهای پرشمار دیگر ایرانی باستان (نک: یوستی، 486).
اسب در آسیای غربی:
در حالی که در هزارۀ چهارم در ایران به کهنترین نشانههای اسب اهلی برمیخوریم، در آغاز هزارۀ دوم این جانور در سرزمینهای آسیای مقدم باستان، کماهمیتتر از گاو و خر بود (ولف، 72) و از آن برای سواری یا کشیدن ارابه استفاده نمیشد. در هیچیک از متنهای کهن میانرودان، فلسطین و مصر تا میانۀ هزارۀ دوم اثری از بهرهگیری از اسب وجود ندارد.
هنگامی که اِنمِرکار، دومین فرمانروای اوروک (3000 قم) در ازای خرید سنگ لاجورد و طلا از اَرَته (خاور ایران) ناگزیر از حمل غلات خود به آنجا بود، با وجود طولانی بودن راه از خر استفاده کرد (کوئن، 126، سطر 282، نیز 128، سطر 330). در قانون نامۀ حمورابی (بندهای 7 و 8) نیز که فهرست اموال منقول ازجمله جانوران خانگی، مانند خر، گاو و گوسفند آمده، نامی از اسب برده نشده است (مایر، 23). در مقابل، در متنهای آسیای صغیر (مربوط به 1800 قم) از اسب ارابهکش یاد شده است؛ همچنین یک متن باستانی حتى استفاده از اسب را برای مقاصد رزمی در 1900 قم تأیید میکند (آلبرایت،31). در هر دو مورد، پیدایی اسب در آن منطقه مربوط به زمانی است که ایرانیان در منطقه حضور داشتند.
در میانرودان کهنترین اشاره به اسب، مربوط به زمان شولگی (2038-2030 قم)، فرمانروای سلسلۀ سوم اور است. پس از جنگهای مکرر شولگی با اقوام خاوری، در اواخر حکومت او، در متنی به «غنایم جنگی از سرزمین مردو» اشاره شده که در آن از 6 رأس دوسو، یعنی 6 گورخر نر ایرانی و یک گورخر ماده، سخن رفته است (لیبرمن، 53). بقایای اسکلتهای به دست آمده نشان میدهد که در آن دوره، گورخر ایرانی در میانرودان وجود داشته است (همانجا). لیبرمن (همانجا، به نقل از گلب) یادآوری میکند که احتمالاً منظور از دوسو همان اسب بوده است، با این حال چون در حفاریهای باستانشناختی مربوط به هزارۀ سوم در میانرودان اثری از اسب به دست نیامده، فعلاً این نظریه کنار گذاشته شده است. در عین حال، گاه از شولگی به عنوان فرمانروایی نام برده میشود که در زمان او اسب به جنوب میانرودان راه یافت (کرنلیوس، II(I)/241).
متنهای اقتصادی زمان فرمانروایی شولگی مؤید این نظر است، چه، در این متنها واژۀ سیسی یا انشهسیسی برای نامیدن نوع خاصی از اسب آمده است (سیویل، 122). در اینجا نیز واژۀ سیسی در کنار واژۀ اکدی سیسو، حکایت از ریشۀ ایرانی این واژه میکند. افزون بر آن، سرودی از روزگار شولگی، کهنترین سند بهرهگیری از واژۀ «anše.kur.ra» به معنی اسب شمرده میشود که در بخشی از آن چنین آمده است: «اسبی چابک با دمی در اهتزاز» (نک: فالکن اشتاین، 64-65؛ نیز سالونن، 19).
گفتنی است در نوشتاری تصویری که از دورۀ متقدم سومر برجای مانده است، نشان از چهارپایانی دیده میشود که به گاریهای بارکش بسته میشدهاند و گاه آن را به عنوان نخستین نشانههای حضور اسب در میانرودان تلقی کردهاند. خط تصویری در الواح پیش از سومری، از روزگار جمدت نصر نشان میدهد که انشوکور یعنی خرکوهی در اواخر هزارۀ 4 قم در سومر نیز شناخته شده بوده است (هرتسفلد، امپراتوری ...، 1). در واژۀ «خرکوهی» منظور از کوه، ارتفاعات زاگرس است که از سومر قابل رؤیت بوده است. باید توجه داشت که آنچه در خط تصویری بدان اشاره شده است، خر وحشی و دیگر چهارپایان است، نه اسب (فرهنگ آشوری، II/476-477). متنهای دیگری از درِهِم نیز از جانورانی سخن به میان میآورند که به عنوان «غنایم جنگی مرتو» گرفته شدهاند (بوچلاتی، 241). از این متنها چنین بر میآید که گوسفند و بز تنها سهم کوچکی از این غنایم را شامل میشده، و بقیه گورخر ایرانی بوده است.
اسب در مصر:
وجود عناصر فرهنگی هندوایرانی نزد هیکسوسها، حکایت از ایرانی بودن آنها میکند و شواهد باستانی نشان از آن دارد که هم آنان اسب و ارابه را به فلسطین و مصر برده، و در آن سرزمینها رواج دادهاند. کهنترین نشانی که از اسب در مصر به دست آمده، مربوط به اسکلتی متعلق به حدود سال 1675 قم است. نوع فرسایش دندانها در این اسکلت، گواه بر استفاده از دهنۀ فلزی و افسار است و این ویژگی به خوبی نشان میدهد که از این جانور برای سواری استفاده کردهاند (فرهنگ مصرشناسی، IV/1009). همچنین در آواریس، پایتخت هیکسوس، دندانهای اسبی به دست آمده که مربوط به آغاز روزگار فرمانروایی این قوم در مصر است (همان، IV/1010). این شواهد نشان میدهد که هیکسوسها اسب را به مصر بردهاند، چون پیش از آن مصریها اسب را نمیشناختند (هیز، 57؛ ولف،72) و چنین مینماید که این جانور از فلات ایران به مصر رفته است (هلک، 274).
پس از رانده شدن هیکسوسها از مصر، به انبوهی از متنها برمیخوریم که در آنها به اسب و ارابه اشاره شده است. تقریباً نیم قرن پس از هیکسوسها، هنگامی که تحوتمس شهر مجیدو را در فلسطین تسخیر کرد، بیش از 2200 اسب و شمار نامعلومی کرهاسب به غنیمت گرفت (داینس، 4). همچنین بزرگان شهر افزون بر هدایای گرانبهایی مانند طلا، نقره و سنگ لاجورد، یک ارابۀ رزمی طلایی با اسبانی متعلق به امیر شهر، به او پیشکش کردند. نیز در زمان رامسس دوم (1290-1223 قم) از غنیمتگیری گلههای بزرگ اسب سخن رفته است (همو، 6).
در آلالاخ، شهری در خاور سوریه:
در کنار نامهای افراد، به اسامی عام مربوط به اسب و ارابه نیز بر میخوریم، مانند اَشووَنینی که در آن واژۀ هندوایرانی اشوه به چشم میخورد (نک: مایرهوفر، «واژگان ...»، 144).
افزون بر شواهد لغوی و زبانشناختی، آیین خاکسپاری اسب نیز حکایت از ریشۀ ایرانی بهرهگیری از این جانور در آسیای مقدم دارد. در فلسطین، هیکسوسها اسب و ارابه را با هم به خاک میسپردند. گورهایی از این دست، از دورۀ برنز، در فلسطین بسیار است (استیبینگ، 114-115). هندواروپاییان نخستین کسانی بودند که به این نوع از خاکسپاری دست زدند؛ مردمان تمدن کورگان در آسیای مرکزی و جنوب روسیه، همچنین سکاها، یونانیان میکِنی و سِلتهای اروپا نیز چنین میکردند (همو، 116)، در حالی که چنین آیینی در میان سامیها متداول نبود.
دامنۀ بهرهگیری از اسب در آسیای مقدم با اختراع ارابۀ رزمی، گسترش بیشتری پیدا کرد و بدین ترتیب، سنت تربیت اسب در تمام منطقۀ آسیای مقدم و همچنین در اروپا معمول شد؛ اما ایران همچنان در هزارۀ یکم، مرکز پرورش اسب و صادرکنندۀ اصلی آن به میانرودان، در زمان سَلمَنَسَّر سوم (858-824 قم)، شمشی-ادد پنجم (823-810 قم) و سارگُن دوم (721-705 قم) باقی ماند (هرتسفلد، امپراتوری، 24-27). در پیکرکندههای تختجمشید، اسب از هدایای مادیها، ارمنیان، کاپادوکیان، داهیان، سغدیان، سکاها، سوریان و حتى مردم «پوتایا» (لیبی) است (همان، 6).
پرورش اسب و سنت اسبدوانی در میان میتانیهای ایرانی در آسیای خرد:
از نیمۀ هزارۀ دوم، حکومت میتانی در آسیای خرد در دست فرمانروایانی بود که دارای نامهای ایرانی بودند. افزون بر نامهای شخصی و نام ایزدان، واژههایی از دورۀ میتانی باستان با ریشۀ هندوایرانی در دست است. در سدۀ 14 قم، مهتری به نام کیکولی متنی به زبان «حتّی» برای پرورش و نگهداری اسب نگاشت که در آن واژههای مربوط به اسب و اسبدوانی و اعدادی برای شمارش دورههای میدان مسابقه با ارابه آمده است. این اعداد دارای ریشۀ ایرانی هستند (مایرهوفر، واژهنامۀ هندوآریایی، II/518-519).
مسابقه با اسب و ارابه در ایران خاوری:
اوستا دربارۀ اینگونه مسابقات در خاور ایران بخش جالب توجهی دارد. بر پایۀ آبانیشت (بند 50 بب) کیخسرو از ایزدبانو اَرِدْویسور اَناهیتا میخواهد تا دو آرزوی او را برآورد: یکی آنکه، او فرمانروای تمام سرزمینها شود و دیگر اینکه، در مسابقه با اسب، بر رقیب خطرناکش نرهمنه پیروز گردد. متن اصلی این بخش از اوستا از متنهای دشوار کتاب است و از این رو ترجمههای آن یکسان نیستند (هاوشیلد، 2). به گمان هرتسفلد (سنگنبشتهها...، 170) واژۀ «نوه» در اینجا برخلاف نظر لومل، به معنی نو و تازه نیست و مراد عدد «99» است. این برداشت را هاوشیلد (همانجا) نیز تأیید کرده، و عبارت اوستا را به این صورت برگردانده است: «...که از همۀ گردونهها پیشترین را برانم، در درازنای میدان مسابقه، 9 دور مسیر پرچیندار را بپیمایم...».
با نگاهی به ترجمههای هاوشیلد و هرتسفلد، آشکار میشود که مسابقۀ یاد شده در اوستا شامل 9 گردش دور میدان، با 99 بار گردش در مسابقات ایرانیهای میتانی همسان است؛ میتانیها اینگونه مسابقات را با حداکثر 9 دور برپا میداشتند. ریشۀ این سنت را باید در برداشت آیین زرتشت از نظام آفرینش جهان جست، که در آغاز دارای نظامی 9 هزار ساله بوده است (هرتسفلد، همانجا).
از این بخش اوستا چنین بر میآید که ایرانیان باستان ترجیح میدادهاند که اسپریسهای خود را در کنار جنگل و حتى در میان آن بسازند. پس از گذشت صدها سال، هنوز میدانهای اسبدوانی ایرانیان خاوری و سکاها در حصار درختان انبوه بوده است (هرودت، کتاب IV، بند 76). این حقیقت با شواهد زنده تأیید میشود، چه، همانند مسابقات میتانی، امروز هم در گومیشتپه، مسابقات اسبدوانی با دورهای فرد شماره، از یک دور تا حداکثر 9 دور، معادل با 4/1کمـ برگزار میشود (همو، سنگنبشتهها، همانجا).
مآخذ:
اوستا؛ وندیداد؛
نیز:
Albright, W. F., »New Light on the History of Western Asia in the Second Millennium B. C.«, Bulletin of the American Schools of Oriental Research, 1940, vol. LXXVII; The Assyrian Dictionary, ed. I. J. Gelb et al., Chicago, 1958; Buccellati, G., The Ameorites of the Ur III Period, Naples, 1966; Civil, M., »Notes on Sumerian Lexicography«, Journal of Cuneiform Studies, 1966, vol. XX; Cohen, S., Enmerkar and the Lord of Aratta, 1973; Cornelius, F., Ge
istesgeschichte der Frühzeit, Leiden/ Köln, 1962: Deines, H., »Die Nachrichten über das Pferd und den Wagen in den ägyptischen Texten«, Mitteilungen des Instituts für Orientforschung, Berlin, 1953, vol. I; Falkenstein, A., »Sumerische religiöse Texte«, Zeitschrift für Assyriologie, Berlin, 1952, vol. L; Gamkrelidze, Th. V., »PIE Horse and Cart«, Die lndogermanen und das Pferd, Budapest, 1994; Harmatta, J., »The Emergence of Indo-Iranians: The Indo-Iranians Languages«, History of Civilizations of Central Aisa, 1992, vol. I; Hauschild, R., »Die Tirade von der Wagenwettfahrt des königs Haosravah ... «, Mitteilungen des Instituts für Orientforschung, 1959, vol. VII; Hayes, W. C., »Egypt from the Death of Ammenemes III to Seqenenre II«, The Cambridge Ancient History, Cambridge, 1973, vol. II(1); Helck, W., Die Beziehungen Ägyptens zu Vorderasien ... , Wiesbaden, 1971; Herodotus, The History, tr. A. D. Godley, London, 1957; Herzfeld, E., Altpersische Inschriften, Berlin, 1938; id, Archaeological History of Iran, München, 1935; id, The Persian Empire, Wiesbaden, 1968; Justi, F., Iranisches Namenbuch, Marburg, 1895; Kent, R., Old Persian Grammar, Texts, Lexicon, New Haven/ Connecticut, 1953; Lexikon der Ägyptologie, Wiesbaden, 1984; Lieberman, S. J., »An Ur III Text from Drēhem Recording Booty from the Land of Mardu«, Journal of Cuneiform Studies, 1968-1969, vol. XXII; Macdonell, A. A. and A. B. Keith, Vedic Index of Names and Subjects, New Delhi, 1982; Mayrhofer, M., Die altiranischen Namen, Iranisches Personennamenbuch, Wien, 1979, vol. I; id, Etymologisches Wörterbuch des Altindoarischen, Heidelberg, 1986-1995; id, »Indo-iranisches Sprachgut aus Alalah«, Indo-Iranian Journal, 1960, vol. IV; Meyer, E., »Die ältesten datierten Zeugnisse der iranischen Sprache und der Zoroastrischen Religion«, Zeitschrift für vergleychende Sprachen, 1909, vol. XLII; Parpola, A., »The Coming of the Aryans to Iran and India ... «, Stidia Orientalia, Helsinki, 1988, vol. LXIV; Pokorny, J., Indogermanisches etymologisches Wörterbuch, München, 1959; Ross, E. J., »A Chalcolithic Site in Northern Baluchistan«, Journal of Near Eastern Studies, 1946, vol. V; Salonen, A., Hippologica accadica, Helsinki, 1955; Stiebing, W. H., »Hyksos Burials in Palestine«, Journal of the Near Eastern Studies, 1971, vol. XXX; Wolf, W., »Der Stand der Hyksosfrage«, ZDMG, 1929, vol. LXXXIII; Wörterbuch der Mythologie, ed. H. W. Haussig, Klett-Cotta
سپاس از تارنگار و مقاله زیباتون اگه میشه مقالاتی بیشتر از آقای درخشانی بزارید مخصوصا از اقوام آریایی و مهاجرت هاشون ک در این کتاب اومده