مهرداد ایرانمهر
این روزها گروههای ملیگرای فراوانی در قالب شبکههای اجتماعی وجود دارند. به جز گروههای اندکی که از سوی گروههای سیاسی خارج از کشور پشتیبانی شده و مواضع سیاسی خود را در رنگ و بوی تاریخی به خورد مخاطب میدهند، دیگران اکثرا جوانان علاقمندی هستند که نیتشان انتشار رخدادهای تاریخی ایران است.
اما از آنجا که دهههاست بنیانهای سامانۀ آموزشی کشور توسط استعمارگران پیریزی شده و دانشآموختگان دانشگاهی و حتی مراجعین به کتب حاوی تاریخ موجود، همان چیزی را میخوانند و میآموزند که غربیان نگارش کردهاند، بنابراین حاصل جمع کار این افراد نیز خروجی نامطلوبی به دست میدهد.
یک نمونه از هزاران اینکه، چندی پیش فردی خشکهمذهبی (نه مذهبی) و ایرانستیز به نام س.م حسینی طبق معمول یک گیر به گوشهای از تاریخ ایران داد. آن هم اینکه، زرتشت ایرانی نیست و دلیلش هم سخنان خود ملیگراها، یعنی زرتشت در ایرانوج بوده و طبق تفسیر خود ملیگراها این ایرانوج (خاستگاه ایرانیان) در سیبری میباشد. پس زرتشت هم از اهالی سیبری بوده و ایرانی محسوب نمیشود.
طبق معمول، عدهای پهلوانپنبه که اطلاعات تاریخیشان صرفا از همان منابع پژوهشی غربی تامین میشود، به میدان آمده و گفتند با یک دست حسینی را میخوابانیم. اما حسینی سر حرفش ایستاد و این عده ملیگرای کمسواد هم فقط دست و پا زدند. یعنی پاسخهای بیپایهای که هم نمیتوانستند از سیبری بگذرند و هم اینکه فقط چنین پافشاری میکردند زرتشت هر جا هم که قبلا بوده، اما چون ما امروز اینجا (ایران) هستیم، پس او هم ایرانی است!
وقتی جایی به بیگانه تکیه میکنی و خودت اعلام میکنی از منظر تاریخی منِ ایرانی «تازهوارد» به این سرزمین بوده و به همراه کوچ آریاها(!) به اینجا آمدهام، پیداست که دیگر نمیتوانی ادای صاحبخانهها را در بیاوری، و این جور جاها گیر میافتی.
زمانی که با افتخار پیشانی بر آستان کسانی چون کریستنسن و هینتس و یانگ و بویس و مولر و گیرشمن و هرتفلد میسایی و با افتخار جار هم میزنی، باید فکر این جاهای کار را هم میکردی که ناگهان توسط یک ایرانستیز و بر سر آن اندیشۀ بیهوده «در سیبری بودن ایرانوج و ایرانیان» گیر بیفتی و چارهای جز های و هوی الکی هم نداشته باشی.
بدینگونه ناچار میشوی نصیحتهای دوستانۀ امثال نگارنده را نیز پس از کلی ناسزا و بد و بیراه گفتن، حذف کنی و در آخر هم وادار شوی علیرغم ادعاهایت که گفته بودی «منتظر مخالفین در زیر این پست هستیم»، بیسر و صدا بخش نظرات را نیز از صفحهات برداری. (تصویر)
بسیار واضح است که بر اساس اسناد ملی و تاریخی ایران، جغرافیای خونیرث و ایرانوج همین فلات فعلی ایران است و غربیان هم هر چه گفتهاند از سر بدخواهی و ارائه تفاسیری موهوم بوده است، آن هم بدان جهت که به ما بگویند شما آریاییهایی(!) هستید که هیچ سهمی در سیَلک و شهرسوخته و مارلیک و حسنلو و تپهحصار و شوش و... ندارید.
مطابق متن بندهش: «داراجهرود در ایرانوج است که خانه پوروشسپ پدر زردشت در کرانه (آن) بود.»
وندیداد، بند ۱۱، باب ۱۹: «زردشت در رود داراجه، آن سوی تپه برای اهورامزدا... نیایش کرد.»
یسنا ۱۹، بند ۱۸: «دارِجَه نام رودخانهای در رَغَه (ری) است که در کنار آن خانه پورشسپ پدر اشوزرتشت بر پا بود و زَبَرَنْگْهه نام کوهی در رَغَه است که رودخانه دارجه از آن جاری میشود و رَغا محل تولد دوغدو مادر زرتشت است.»
مدیر آن گروه به اصطلاح ملیگرا، زمانی که گفتم خب والتر هینتس و مری بویس اشتباه گفتهاند که ایرانوج در سیبری بوده؛ گفت «امیر حسین: و در ضمن آیا شما بهتر و بیشتر از پروفسور مری بویس ، والتر هینتس و.... که ما سند آوردیم میدانید؟!».
و سپس بنده را تهدید به اخراج کرد. وقتی خونسردی بنده را دید (مهرداد ایرانمهر: بله، بنده و دوستانم خیلی بهتر از غربیها درباره کشورمان میدانیم. میدانیم که وقتی تفسیر کریستنسن از فرگرد یکم وندیداد را بپذیری، با خونیرث و ایرانشهر بیگانه میشوی و خاستگاهت میرود به جنوب سیبری)، بیشتر عصبانی شد و در پاسخ یکی از مخاطبین که از رفتار مدیریت متعجب شده بود، با دلخوری تکرار کرد که او (بنده) میگوید از هینتس و بویس بیشتر میفهمد.
روزی دکتر علیقلی محمودی بختیاری در سخنرانی خود در انجمن مهرگان گفتند، در نشستی سخنرانی میکردم و به منوچهری ایرادی گرفتم. کسی گفت یعنی شما از منوچهری بیشتر میفهمید؟ گفتم بله، من بیشتر میفهمم. چون هزار سال گذشت و اگر ما از پدرانمان بیشتر نفهمیم، تن آنها در گور میلرزد.
به هر روی، این روزها نامهای دهانپرکنی چون اندیشکده وهومن، آتشکده فروزان، هخامنش پیروز، ایرانوج پارسی، زرتشت آریایی و... در فضای مجازی فراوان است و متاسفانه با تقلید محض از آنچه غربیان گفتهاند، در حال نشر اکثرا مطالب غیرواقعی آن هم با عنوان تاریخ ایران هستند.
چند سالی است که دکتر زهره زرشناس، مقطع دکترای مطالعات تاریخی با شیوۀ ایرانی را در بنیاد ایرانشناسی راهاندازی کردهاند. اما متاسفانه باید دانست، به قول دکتر جهانشاه درخشانی «اگرچه دانش امروز دیگر بر دیدگاههای با خاستگاه اروپایی بهایی نمیگذارد، اما هنوز هم بازتاب آن دیدگاهها در اندیشهها ریشهای ژرف دارد».
همچنین به علت نگارش کتابهای فراوان از سوی غربیان در این زمینهها، این پندارها همچنان در ذهن پژوهشگران باقی مانده و در دانشگاهها تدریس میشود. بدتر از آن، کلیۀ پژوهشها و کاوشهای نوین نیز پیرو همینگونه دیدگاهها و تاثیرات برگرفته از آن انجام میگیرد و دادههای به دست آمده نیز بر پایۀ همان فرض تفسیر میگردد.
بنابراین ضمن ارج نهادن به اقداماتی شبیه آنچه دکتر زرشناس در بنیاد ایرانشناسی انجام دادهاند، میدانیم که اینگونه کارها شرط لازم است، اما برای نجات جامعۀ علوم انسانی در حال احتضار ایران، کافی نیست. این کار بزرگ، عزمی جدی و همهجانبه را طلبیده و به نوعی روانشناسی اجتماعی جهت پالودن ذهن جوانان این حوزه، از پنجه انداختنِ صِرف بر منابع پژوهشی غربی نیاز است. همزمان میبایست واهمۀ رجوع به اسناد دست اول و پژوهشهای نوین را نیز نزد این گروه از میان برد و خودباوریِ اقدام به تحلیل آن اسناد و شواهد را به هر طریق ممکن تحریک نمود.
یک مسالۀ عجیب دیگر آنکه، ذهن دانشجویان رشتۀ علوم انسانی در دانشگاههای غربزده ما و به ویژه رشتۀ تاریخ از ابتدا اینگونه منجمد و شستشو میشود که شما فقط باید متون مربوط به منابع همین رشته را بخوانید و مطالعۀ سایر رشتههای مرتبط به شما ارتباطی نداشته، چه برسد رشتههای غیرمرتبط.
بنابراین این سخن گهگاه و آن هم همراه با دلهره و تحفظ از سوی برخی استادان این رشتهها شنیده میشود که، شاید نیاز است در آینده گاهی سراغ مطالعات «بینرشتهای» نیز رفت. یعنی حتی از مطرح کردن امری واهمه دارند و با ترس و لرز بیانش میکنند که اساسا پیشنیاز هر مطالعۀ سالم و درست در حوزه دانش است.
چند سال پیش، روزی در یکی از مجموعه برنامههای ایرانوج در خدمت دکتر احسانی بودیم. ایشان زمانی که در بخشی میخواستند موردی از واژگان سومری بگویند، چند بار و با لبخندی تلخ تکرار کردند که «میدانم باز داستان میشود». این بدان لحاظ بود که ایشان از شاگردان دکتر زهره زرشناس، دکتر کتایون میرزاپور، دکتر ژاله آموزگار، دکتر محسن ابوالقاسمی و چند تن دیگر از این استادان بودند، و طبق معمول بارها چنین تحت فشار قرار گرفتهاند که «شما میخواهید دربارۀ ایران مطالعه کنید، این چه ارتباطی به سومر دارد؟».
اما روشن است که مطالعه پیرامون تاریخ، فقط با انباشت دانشهایی چون استورهشناسی، دیرینهواشناسی، زبانشناسی، سندشناسی و نقد منبع، رویانشناسی (ژنتیک)، اخترشناسی، باستانشناسی، انسانشناسی و... میسر خواهد بود.
یک مشکل دیگر امروز علوم انسانی بیرمق ما، علاوه بر منابع دانشگاهی غربی و موارد فوقالذکر، دانشآموختگانی هستند که در ابتدای ورود به دانشگاه، هویت ملی نزد ایشان سر بریده میشود. در کمال شگفتی، دلیلش را نیز چنین عنوان میکنند که برای تحقیقات آکادمیک باید تعصب را از خود دور کرد و نیز آنکه سراغ اسناد رفتن کار ما نیست و برای آموختن باید به منابعی که غربیها طی ۲۰۰ سال گذشته نوشتهاند، رجوع کرد.
همچنین و در همین راستا، روزی یکی از دانشجویان تاریخ دانشگاه تهران به بنده گفت، با آثارالباقیه بیرونی که نمیشود تاریخ گفت برو چند تا کتاب هینتس و بویس بخوان تا چیزی یاد بگیری.
باری، حال با این جوّ وحشتناکی که بر جامعه علوم انسانی کشور حاکم است، انتظار دارید که ایرانوج در سیبری نباشد و در ایران باشد!
خانه از پایبست ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است
(سعدی)
به صفحه تلگرام ما بپیوندید، تاربرگ تاریخ میانه:
بنا بر ترجمه های مختلف از اوستا و البته ترجمه معتبر ابراهیم پورداوود از وندیداد و یسنا ایرانویج نمیتواند در جغرافیای امروز ایران و یا حتی در مرزهای امپراتوری های کهن ایران باشد چرا که هرگز با آب و هوای ایران در هیچ دوره زمانی مطابق نیست،توضیح پاورقی در کتاب وندیداد آقای پور داوود مبنی بر اینکه در روزگار کهن 9 ماه در ایران زمستان بوده،صرفا اظهار نظری شخصی و بدور از خرد است،
یسنا 19-18 نیز به این شکا ترجمه شده است:
کدامند پنج ردان؟
- خانه خدا،دهخدا،شهربان،شهریار و پنجمین آنان زرتشت (در سرزمینهای دیگر،جز ری زرتشتی).
در ری زرتشتی تنها جهار [تن] ردانند.
- کدامند ردان این سرزمین ها؟
- خانه خدا،دهخدا،شهربان،شهریار و پنجمین آنان زرتشت.
بنابراین باز هم محل تولد زرتشت و کسان او به خوبی آشکار نمیشود و با توجه به تاکید کتاب وندیداد در چند جای دیگر از احوالات جغرافیایی محل زیست زرتشت نمیتوان وی را با ادله و دلیل منطقی یک ایرانی به حساب آورد،و یا هر ملیت و قوم دیگر...
پیروز باشید
ببخشید، خودتان متوجه شدید چه گفتید؟