بیگانگان طی سدههای اخیر همواره کوشیدهاند تا هر دستاورد فرهنگی و بر بنیان دانش و سازه و یافته در تاریخ ایران را موضوعی با کاربرد دینی و مذهبی جلوه دهند.
ایشان با برجسته کردن موارد به ظاهر خوش رنگ و لعابی مانند اینکه شما آریایی هستید، یکتاپرست هستید، زرتشتی هستید و...، توانستهاند ایرانیان را از ماهیت واقعی خود دور سازند.
ایرانیانی که به قول هگل نخستین مردمی بودند که نسبت به هویت خود معرفت پیدا کردند، نخستین خط، شهر، اکتشافات دریایی، فناوریهای نوین و... را پدید آوردند، سرانجام با جادوگری استعمار به گروهی برگزارکنندۀ آیینهای مذهبی فروکاسته شدند.
رجوع به متون و اسناد به روشنی این موضوع را اثبات میکند که شاهان استورهای به عنوان نماد دورههای تاریخی و حتی شاهان دوران مستند تاریخی ایران، هیچیک خدای واحد و مذهب مشخصی نداشتهاند.
مینوی خرد:
پرسش ۲۶، از زمان کیومرث و هوشنگ تا گشتاسپ بیشتر کسانی بودند که نسبت به ایزدان ناسپاس بودند...
پرسش ۵۶، جم و فریدون و کاوس و سروران دیگری که از ایزدان نیرو یافتند، نیامدنشان به بهشت و نیز اینکه نسبت به خدای خویش ناسپاس شدند...
بندهای ۳ و ۴ فرگرد دوم وندیداد:
جم به اورمزد: من دین تو را نخواهم آموخت...
اورمزد به جم: پس زمین مرا بگستران...
دستکم از زمان کیومرث تا گشتاسپ، خبری از دین و یکتاپرستی و اینگونه مضامینی که در عصر حاضر مزیت شمرده میشود، نیست. جالب است که، این شاهان اتفاقا در متون پهلوی از بابت کارهای نیک خود ستوده شدهاند.
همچنین این نکته را باید دانست، کوروش نیز به هیچ دینی باورمند نبود. زیرا سیاست مذهبی آزادمنشانۀ او، با باور استوار به یک دین و خدای ویژه همخوانی ندارد. بنابراین باید پذیرفت، کوروش یا به همۀ خدایان به یک اندازه باور قلبی داشته، و یا به هیچیک از آنها باورمند نبوده است. (تاریخ کوروش هخامنشی، ۱۳۸۹)
کتیبۀ بیستون، پارسی باستان، ستون چهارم، بند ۱۳ (تحریر بابلی - بند ۶۳):
داریوش شاه گوید: از آن جهت اهورامزدا مرا یاری کرد و «خدایان دیگری که هستند»، که پلید نبودم. دروغگو نبودم. تبهکار نبودم. نه من نه دودمانم.
دانستن این نکته مهم است که، یکتاپرستی یک امر متاخر است. گویا این اندیشه تقریبا از اوان دوران ساسانی شکل گرفت و توسط مزدکیها سر از اسلام درآورد. شاید بهتر باشد مخالفان این موضوع سندی بیاورند که پیش از کرتیر موبد ساسانی و احتمالا مانی، سند مکتوب دیگری از یکتاپرستی موجود است.
بنابراین آغاز اندیشۀ یکتاپرستی حداکثر به ۱۸۰۰ سال پیش بازمیگردد. پیش از آن، چنین تفکری به طور عام وجود نداشت. برای مثال، زرتشت گفت اهورامزدا ایزد برتر است، اما میدانیم که در کنارش میترا و وارنا و خدایان دیگر هم همچنان در سپهر اندیشۀ ایرانیان حضور داشتند. او حتی وجود دَئِوَه را منکر نبود، بلکه فقط پیروان او را کافر میدانست.
نکته آنکه، امر یکتاپرستی در جهان امروز است که مزیت شمرده میشود، اما در جهان باستان معنایی نداشته است. همچنین باید پذیرفت، زرتشت و اثراتش در طول و عرض فرهنگ ایران مانند نسبت پوست به مغز است. اما عجیب است که کسانی چون مری بویس بسیار تلاش کردهاند تا تاثیر آن را فراتر آن چیزی که هست، نشان دهند.
از سویی، رقابت زرتشتیان با مسلمانان طی هزار و اندی سال گذشته و وانمود کردن این از سوی ایشان که ما برتر هستیم نیز در این انحراف بیتاثیر نبوده است. زیرا کوشیدند چنین نشان دهند که ما نیز کتابمان آسمانی است، ما نیز به پیامبرمان وحی شده و شگفتتر آنکه حتی مفهوم بهشت و دوزخ که در اصل ریشهای ایرانی با مختصات خود داشته را با مولفههای دین نو تعریف کردند.
در پایان، در استورههای ما رستم از زمان منوچهر با عنوان پناه سواران شناخته میشود. اما از زمان گشتاسپ (اواخر هزاره هفتم) است که به دلیل ماندن بر دین کهن، درگیر جنگ دینی و آشوب در پیرامون خود میگردد.
به ما بر ز دین* کهن ننگ نیست
به گیتی بِه از دین هوشنگ نیست
*دین کهن دقیقا با همان مفهوم و معنای واقعی این واژه یعنی وجدان (دَئنَه) قابل توصیف بوده و با مفهوم و رنگ مذهبی آن در دوران نو متفاوت است.