مهرداد ایرانمهر
هیچ انسان خردمندی برین باور نیست که دانستههایش مطلق است.
استادانی هم که ما در این دوره و در حوزۀ علوم انسانی میشناسیم، از این قاعده برکنار نیستند.
روزی دکتر میرجلالالدین کزازی بدون آنکه در حوزۀ هویت ملی و تعاریف آن پیشینۀ خاصی داشته باشد، اعلام کردند که مراد از مفهوم «زبان مادری» همان زبانی است که مادر شخص بدان سخن میگوید!
این گفته، آغاز جنجال قومگراها به سرکردگی پانترکها شد و تمام آنچه دلسوزانی چون حمید احمدی، احسان هوشمند، کاوه بیات و... سالها در این زمینه رشته بودند را پنبه کرد، و آن سخن سست استاد تا مدتها بر سردر تارنماهایی چون آزتیوی و گوناز و... درخشید!
استاد جلال خالقی مطلق همچون سایر ادیبان، بدون آنکه تخصصی در حوزۀ استوره داشته باشند، در نشستی و تنها به استناد یادکرد از چند شباهت، کوروش را همان کیخسرو دانستند!
استاد فریدون جنیدی معتقدند که ایرانوج در تاجیکستان است، نظریه خشک بودن خلیج فارس در دوران یخبندان کار دشمنان ایران است، داراب در شاهنامه نماد کوروشیان است و...!
استاد عباس اقبال آشتیانی مکتوبی دارند که در آن، نیاکان ایرانیان، نوآمدگان از شمال اروپا به ایران دانسته شدهاند!
استاد ابراهیم پورداود باور داشتند که نبردهای مازندران در متون ملی، میان آریاییها و غیرآریاییها و یا مهاجرین باورمند به دین مزدیسنا و ساکنین بومیِ پیرو ادیان کهن رخ داده است!
استاد مجتبی مینوی باور داشتند که ایرانیان کوروش را نمیشناختند و اروپاییها وی را به ما شناساندند!
دکتر هوشنگ طالع برین باورند که جم و جمشید دو شخصیت جدا بوده، و جم در سیبری ساکن و به ایران مهاجرت کرده است!
استاد حسن پیرنیا، دیدگاه مغلوط اروپاییها مبنی بر ورود آریاییها به ایران و انشعاب پارس و پارت و ماد را در میان ایرانیان رواج داد!
دکتر ژاله آموزگار معتقد است که ما خط را از مکه و مدینه گرفتهایم!
استاد احمد تفضلی باور داشتند که زبان دیوانی هخامنشیان آرامی بوده و خط پهلوی نیز از آرامی گرفته شده است!
و البته دیدگاههای نادرست دیگری که این استادان با توجه به اقتضائات زمان خویش بر آن باور داشته و آن را گسترش دادند.
اما چه کسی میتواند منکر خدمات دکتر کزازی به فرهنگ ایرانی و زبان فارسی شود؟
چگونه میتوان زحمات استاد خالقی مطلق در زمینۀ شاهنامه را نادیده گرفت؟
آیا به راستی میتوان تلاشهای استاد جنیدی در آموزش زبانهای اوستایی و پهلوی به نوآموزان را نادیده انگاشت؟
آیا کوشش اقبال آشتیانی در انتشار کتابهایی در زمینۀ تاریخ ایران بیهوده بوده است؟
چگونه میتوان بر کوشش استاد پورداود در ترجمۀ اوستا چشم فروبست؟
آیا شخصیت برجستۀ استاد مینوی فراموششدنی است؟
چگونه کتابهای چندجلدی «تاریخ تجزیه ایران» نوشتۀ دکتر طالع را نادیده بگیریم؟
آیا باید مشیرالدوله پیرنیا را بابت گشودن راهی در پژوهشهای ایرانی نکوهش کرد؟
چگونه بر غور دکتر آموزگار و استاد تفضلی در متون پهلوی چشم ببندیم؟
این بزرگواران هر یک در دورهای و با توجه به توان خویش و اقتضائات زمان خود کوشیدند و راهی جدید بر پژوهشهای ایرانی گشودند. تلاشهایی که هم جای ستایش دارد و هم قابل نقد است.
مشکل از جایی بروز میکند که امروزه عدهای از پیروان هر یک از این استادان بزرگوار، ایشان را عاری از هر گونه خطا و مطلق میپندارند.
اگرچه در این میان و برای مثال، حساب کارهای کسانی چون تورج دریایی، سیروس شمیسا، ابوالقاسم اسماعیلپور مطلق، محمد رسولی، سجاد آیدنلو و خیل کثیری از این پهلوانکهای البته اکثرا با نیت خیر، از این مقوله جداست. زیرا خطاهای این جماعت ثانی، دستکم تاکنون بیشتر از خدماتشان بوده است که قابل چشمپوشی نیست. زیرا ایشان بدون توجه دقیق به اسناد و پیشرفتهای دانش، همان خط غلط گذشتگان در بارههایی خاص را گرفته و پیش میروند. همچنین بیشترشان ایران را مکانی همواره وامگیرنده از دیگران نشان داده و در پی توجیه این فرض سراسر مغلوط میکوشند.
به هر روی، آنچه را نیز که امروزه ما میگوییم، دیگرانی در آینده نقد کرده و کامل خواهند نمود. این از ناگزیرهای زمانه است.