مهرداد ایرانمهر
مشکل پوزیتیویستها اینست که غالبا تاریخ را به شکل یک ابزار تصور کرده و اغلب قائل به وجود فایدهای از آن در جهت منافع خود هستند. بنابراین آن را طوری تفسیر میکنند که با اهداف و منافع بعضا سیاسیشان همخوان باشد.
در مبانی علم تاریخ، دخالت سیاست در گزارش رویدادهای تاریخی را "تحریف تاریخ" و نتیجه حاصله را "تاریخ بد" مینامند.
به طور کلی، زمانی که یا فهمی از استوره وجود ندارد و یا منافع یک گروه طوری ایجاب میکند که به جهت رسیدن به آن منفعت فرضی، حقایق تحریف شود، شاهد سر بریدن ذات استوره خواهیم بود.
آنگاه به جای فهم صحیح معنا و مفهوم واقعی استورهها، تلاش میشود تا مابهازاهای عینی برای هر یک از آن مفاهیم تراشیده شده و به طور مصنوعی بر روی هم سوار شود.
این سخن چون پوست و معنی مغز دان
این سخن چون نقش و معنی همچو جان
مولوی
باید دقت کرد که، استورهها نسخههایی پیچیده در هزارتوی زمان و حاوی پیامهایی از نحوه زندگی انسانها در زمانهای دور هستند. پس شناخت آن، نیازمند درک صحیج از مفهوم استوره و بهکارگیری انباشت دادهها در تفسیر واقعی آن است تا پیام نهفته در دل داستان به همان شکلی که باید بیرون کشیده شده و نمایان شود.
دقت به تمام زوایای بحث، تطبیق دادهها و اسناد، پرهیز از سلیقهمحوری و سیاسیکاری، استفاده از یافتههای دانشهای نوین و بسیاری ظرایف دیگر، میتواند به حل نسبی موضوع و تفسیر درست از استوره کمک نماید.
باید دانست و پذیرفت که استوره حاوی پیام است و نیاز به شناخت دقیق و صحیح دارد. بخشی از آن با افسانه آمیخته و سوی دیگرش در دل تاریخ پیچیده است. بنابراین اینگونه نیست که نیاکان برای سرگرمی و ارضای ذوق خیال، دلخواستههایشان را به اشکالی در قالب افسانه و داستان نقل کرده باشند. برداشت اخیر. بیشتر مختص محافل دانشگاهی است که نه تنها افکار پوزیتیویستی دارند، بلکه غربگرا و علیرغم ظاهر، در باطن ضدایران و دشمنان پنهان فرهنگ ایرانی نیز هستند.
بدین روی، باید با دقت فراوان به روند فراگشت استورههای تاریخی نگریست. استوره هر چه از زمان وصل به تاریخ دورتر باشد، بیشتر رنگ افسانه به خود میگیرد و کلید گشایش آن نیز به دست دانش انسانشناسی است. سوی نزدیکتر آن نیز با تکیه بر مطابقت و دقت در اسناد نقلی موجود تا حدودی قابل حل و تفسیر خواهد بود.
برای مثال، در این باره میتوان به مقایسه دو استوره یکی جمشید و دیگری کیخسرو اشاره کرد. استوره جمشید از زمان ما دورتر و کیخسرو نسبتا نزدیکتر است. در داستان جمشید، علاوه بر نشانههای انسانشناسی، با مواردی افسانهای و فارغ از زمان و مکان مانند نشستن بر تختی پرنده که بر دوش دیوان سوار بوده، مواجه هستیم. در این باره، متون همپایه با متون ملی در قلمرو میانی نیز مانند اسناد هندی و استورههای اژهایی و اسکاندیناوی برای فهم و رمزگشایی موضوع به کار میآیند.
این روند از فریدون تا میانههای دوران کیانی تغییراتی محسوس از خود نشان داده و در داستان کیخسرو با جنبههای آیینی در زندگی جوامع انسانی برمیخوریم.
برای فهم استوره کیخسرو، متون منظوم و منثور به جا مانده برای تفسیر آن دوره، در کنار دانشهایی چون دیرینهواشناسی و اخترشناسی برای توضیح چگونگی پایان پادشاهی این شاه کیانی که در اسناد ایران دوره اسلامی به کیخسرو مبارک معروف است، به کار میآید.
بنابراین تلاش برای گذاشتن تاج بر سر این شخصیتهای استورهای و کوشش برای شخص حقیقی جلوه دادن آنها، همانند کلاه گذاشتن بر سر خودمان و نادیده گرفتن واقعیات است.
جهان پر شگفتست چون بنگری
ندارد کسی آلت داوری
که جانت شگفتست و تن هم شگفت
نخست از خود اندازه باید گرفت
دگر آنک این گرد گردان سپهر
همی نو نمایدت هر روز چهر
نباشی بدین گفته همداستان
که دهقان همی گوید از باستان
خردمند کین داستان بشنود
به دانش گراید بدین نگرود
ولیکن چو معنیش یاد آوری
شود رام و کوته کند داوری
تو بشنو ز گفتار دهقان پیر
گر ایدونک باشد سخن دلپذیر
شاهنامه فردوسی
تاریخ استورهای ما حکایات و روایاتی دارد از دل جوامع بشری و از بدو تشکیل آنها به شکل تقریبا کنونی که مختص انسان نوین است. این تاریخ، با افسانه کیومرث و سپس نخستین زن و مرد یعنی مشیه و مشیانه آغاز شده و تا فراز تاریخ مدون در زمانی میان دوره گشتاسپ در هزاره هفتم تا بهمن و دارابِ شناخته شده در متون ادامه مییابد.
در واقع، کیومرث نخستین انسان نیست. بلکه او نیرویی است که انسان راستقامت را از زندگی دوران قدیم که گام در آسیای غربی نهاده بود، به سوی زندگی شناخته شدهء انسان نوین سوق میدهد.
چو زین بگذری، مردم آمد پدید
شد این بندها را سراسر کلید
شاهنامه فردوسی
این گلشاه یا سرور کوهستان، نماد آغاز غارنشینی و تلاش انسان برای تداوم و گسترش زندگی محسوب میگردد.
توصیف کیومرث در متون پهلوی، به خوبی میتواند ماهیت این شخصیت را برایمان معنا کند:
"بلندای کیومرث شش نای، و درازا و پهنای او به یک اندازه بود. کیومرث به مدت سه هزار سال پس از خلقت بیحرکت بود و وظایف دینی انجام نمیداد ولی به آن میاندیشید. تا اینکه اهریمن به همراهی دیوان بر جهان تاخت از آن پس کیومرث فناپذیر شد و پس از آن تازش به مدت سیسال بزیست. چون کیومرث مُرد، بر سمت چپ افتاد و نطفهٔ او بر زمین ریخت..."
در این باره میتوان به این موارد نیز اشاره کرد،
-داستان افسانهوار سیامک و نشاک و نبرد او با خزوره که با رجوع به اسناد میتوان دریافت از ناحیه وروبرشتی دچار آسیب شده بوده است،
-فرواک و آغاز نطق و کلام قاعدهمند و پایدار در میان انسانها با گوش فرا دادن به پژواکها در کوهستان،
-هوشنگ و مهار آتش و آشنایی با فلز و ساخت خانههای اولیه (ترک غارها) و نیز گسیل جمعیتها از کوه به دشت و سوار شدن مردمان بر پشت گاو استورهای سریشوک برای رفتن به شش کشور پیرامون خونیرث در زمان او،
-تهمورث و بهکارگیری فناوری هوشمندانه در ابزارسازی و تداوم آمیختگی و همزمان سرکوب دیوان شمالی که از زمان هوشنگ آغاز شده بود،
-دوران تابندگی منتسب به جمشید شامل رشتن و بافتن و استخراج فلز و معماری و افزایش جمعیتهای انسانی و تفکیک وظایف میان ایشان و سپس گذر از آسیب دیو ملکوس با سکونت در ور با مختصات فروار و پیرامون فروار،
-فریدون و گذر از دوران ضحاک و بازگشت از کف نمناک کرته-یوگه به دل فلات و آنگاه سهبهرگی در خونیرث،
-منوچهر و شکلگیری تدریجی جمعیتهای ایرانی و تعیین حدودی مرزهای ایرانشهر و پایان درگیریها با رفتگان و راندگان در سرزمین میانی تا طی دوره نوذر و زو و احتمالا آغاز آشنایی با فناوری قنات،
-کیقباد و آغاز دوره کیانی در کشاکشهای ادامهدار با دیوان مزندر و ادامه نقشآفرینیهای سکاهای سیستان در قالب خاندان سام نیرم و اینک رستم دستان،
-دوران پرماجرای کیکاووس و داستان آیینی سیاوش تا نگاه به سفرهای دریایی جنوب و رخنه در سرچشمههای آمو-زریه و حکایات غریب آن،
-دوران پرفراز و نشیب کیخسرو و درگیری با آخرین دیوان بازمانده در دژ بهمن و سرزمین مزندرها و پایان زد و خوردها میان فرزندان ایرج و تورج تا به آغاز پایانی بر حضور شکوفای جمعیتهای نشت یافته از زاگرس در غرب فلات،
-لهراسپ و تاثیر اختران بر فروپاشی شکوه تمدن انسانی و گریز ناگزیر به شرق فلات در حین قطع اتصال تباری میان دوران کیخسرو و لهراسپ،
-آغاز دوران آشنای گشتاسپ و همزمان شکوفایی تمدنهای آغازین پیرامون دریاچههای میانی فلات و شهرنشینی تا عبور زرتشت از دریایی میان ری و بلخ با نام احتمالی کیانسه یا دریای قم،
-گم شدن هزارهها با نماد کشته شدن اسفندیار و خاموش ماندن اسناد در دورهای حدودا ۳ تا ۴ هزار ساله میان داستانهای بلخ تا برافتادن تمدن سیستان به دست بهمن و سرانجام بازگشت جمعیتهای موثر به غرب فلات در قالب حضور همای در کرانههای دجله،
-همچنین استمرار گم شدن هزارهها از داراب تا دارا و آنگاه آغاز تاریخ در دوران نوین.
استورهها از معنایی ژرف با دقتی نسبی در بیان روایات برخوردارند. بر ماست تا با نگاهی دقیق و حکیمانه، حقایق را از دل آنها بیرون کشیده و پیش چشم نهیم.
مقدمۀ شاهنامه ابومنصوری:
پس این نامۀ شاهان گرد آوردند و گزارش کردند و اندرین چیزهاست که به گفتار مر خواننده را بزرگ آید و به هر کسی دادند تا ازو فایده گیرد و چیزها اندرین نامه بیابند که سهمگین نماید و این نیکوست چون مغز او بدانی و ترا درست گردد و دلپذیر آید چون کیومرث و طهمورث و دیوان و جمشید و چون قصه فریدون و ولادت او و برادرش و چون همان سنک کجا آفریدون بپای بازداشت و چون ماران که از دوش ضحاک برآمدند این همه درست آید بنزدیک دانایان و بخردان بمعنی. و آنکه دشمن دانش بُود این را زشت گرداند. و اندر جهان شگفتی فراوانست.