مهرداد ایرانمهر
وندیداد در اوستا به معنای «قانون ضددیو» و در پهلوی به گونۀ «ویدِو-داد» آمده است.
واژۀ کنونیِ «وندیداد»، از آوانویسی نادقیق تحریر پهلوی ایجاد شده است.
http://www.cgio-academy.info/index.php/daneshdini/256-dinha/zartoshti/314-boomnegary1
در هنگام تدوین و تقسیم دوبارۀ اوستا به نسکها، وندیداد را که دربارۀ آیین پاکی و طهارت و دوری از پلیدی دیوان است، به این نام خواندند. وندیداد تنها نسک اوستای دورۀ ساسانی است که به صورت کامل به دست ما رسیده و نوزدهمین نسک به شمار میرفته است. وندیداد 22 بخش دارد که هر بخش را «فرگرد» گویند.
وندیداد از نسکهای «دادیگ» بوده است. اما فرگردهای 2-1 و تا اندازهای 22-20 ویژگی نسکهای «هادگ مانسریگ» را دارند، چون استورهای هستند. فرگردهای 18-3 نیز همان ویژگی نسکهای دادیگ را دارند، یعنی از قوانین و آداب دین سخن میگویند.
تالیف وندیداد را معمولا به دورۀ پس از هخامنشیان نسبت میدهند، گرچه مطالب آن کهنتر از این زمان است. احتمالا مغان مادی غرب ایران، پس از گرویدن به آیین زرتشت، در تدوین این بخش از اوستا نقش عمدهای داشتهاند. متن وندیداد را از نظر «دستور زبان» متن تحریفشدهای میدانند، چون قواعد دستوری اوستایی آن در مقایسه با دیگر متون همچون یَشتها و یسنا به طور صحیح رعایت نشده است. در هر بخش، زرتشت پرسشهایی از اهورهمزدا میکند و اهورهمزدا به آنها پاسخ میدهد. گویا تدوین کتاب به این صورت نیز، برای آن بوده است تا به مطالبی که الزاما عقاید زرتشت نیست، سندیّت بخشند.
شماری از دانشمندان، «فرگرد سوم» را آغاز وندیداد میدانند. این فرگرد، چهار بخش و 42 بند دارد.
در بخش نخست آن (بندهای 6-1)، از پنج خوشترین جای زمین و در بخش دوم (بندهای 11-7) از پنج بدترین جای زمین نام برده شده است. در بخش سوم (بندهای 35-12) از پنج کسی که زمین را بیش از همه شاد میکنند و در بخش چهارم (بندهای 42-36) از گناه دفن مردار سگ و یا مُردۀ انسان و تاوان بیرون نیاوردن آن، سخن رفته است.
با توصیف بالا، به نظر میرسد «فرگردهای یکم و دوم» از روی سندهای کهن دیگری بازنویسی و به آغاز این نسک (وندیداد) افزوده شده است. زیرا مطالب این دو فرگرد، هیچ ارتباطی با محتوای دیگر فرگردهای این نسک که دربارۀ طهارت و پاکی است، ندارد. اما «کلنز» بدون ارائه هیچ مدرکی، آنها را مقدمهای بر وندیداد دانسته و «کریستنسن» نیز پیرو همین سیاق، جغرافیای توصیفشده در فرگرد یکم را «سرزمینهای اولیۀ ایرانیانِ در حال مهاجرت» فرض نموده است!
***
«فرگرد یکم » 21 بند دارد و دربارۀ سرزمینهایی است که اهورهمزدا آفریده و در برابرِ آفرینش هر سرزمین، اهریمن آفتهایی پدید میآورد.(فرگرد دوم، داستان جمشید است)
سرزمینهای نامبردار در فرگرد یکم (به جز ایرانوج)، عبارتند از:
سُغد، مَرو، بلخ، نِسایَه، هَرات، وَئِهکِرتَه، اورو، خنِنتَ، هرَهوَیتی، هیرمند، ری، چَخرَ، وَرِنَه، هفترود و سرزمین پیرامون آب اَرَنگ.
سُغد:
از آن، به «جلگۀ سغد» یاد شده است. در بُندَهِش به گونۀ «دشت سوری-مانش» آمده و نسخهنویس پهلوی آن را سرزمین آسور با مرکزیت بغداد (خدایانآفریده) فرض کرده است.(پتیارۀ مرگِ گاوان و گوسفندان)
*مهرداد بهار آن را برابر با «گَوَ» اوستایی و همان سرزمین سغد میداند.
مَرو:
از این سرزمین، با پاژنام (صفت) «نیرومند و پاک» یاد شده است.(پتیارۀ آزار پرهیزگاران به دست بدکاران و ستمگران)
بلخ:
این سرزمین را «افراشتهدرفش» خواندهاند.(پتیارۀ سوراخ شدن خانهها)
نِسایَه:
جای آن میان بلخ و مرو دانسته شده است.(پتیارۀ گناه سُستباوری)
هَرات (هری):
شهری به همراه یک دریاچه بوده است.(پتیارۀ شیون و مویه کردن)
وَئِهکِرتَه (کابل):
بَدسایه به تن، نشان داده شده است.(پتیارۀ دیوپرستی خاندان سام)
اورو (...):
دارای چراگاههای سرشار است. در بندهش با نام «مِهنه» آمده، که گندمزار در آن بسیار بود.(پتیارۀ ویرانی دژ و باروی شهر)
*سرزمینی به نام «میهن»(ه ساکن) در نزدیکی کلات نادر وجود دارد، که شاید همین «میهنان» باشد. اما در زامیادیَشت، «اوروای پرچراگاه» در نزدیکی رودهای ناوتاک نام برده شده است. بنابراین گویا اورو، همان «اورغنج» یا جرجانیه پایتخت خوارزم است.
از سویی، رودهای ناوتاک میتوانند همان رودهایی باشند که در روزگاران کهن به دریاچههای کیانسه و سدویس میریختهاند. یعنی شاید که «اورو» در مناطق جنوبیتر بومنگاری فرگرد یکم وندیداد جای داشته است.
خنِنتَ (گرگان):
چشمه و رود بیشمار، و دشت هموار دارد.(پتیارۀ کونمرزی؛ در بندهش «مرد-ویفتگی [لواط]»)
*این سرزمین در بخش خاوری «هرا» بود و به زمانی که نیاکان در دشتهای جنوبی میزیستند، از دربهای دوزخ (سرزمین اهریمن در اپاختر) شمرده شده و محل رفت و شد دیوان بود. «دیوان» گونهای از انسانسایان بودند و به دلیل زندگی در سرزمینهای سرد شمالی، از یاران اهریمن به شمار میرفتند. نوع نزدیکی با جنس ماده در این گونه، مانند بسیاری از جانوران، به شکل طبیعی چهاردست و پا بود. به همین رو، «لواط» به اهریمن نسبت داده شد و گویا این خاطره حتی پس از دستیابی انسانهای جنوبی به این سرزمین، در یادها ماند.
هرَهوَیتی (رُخَج):
با پاژنام «زیبا» آمده و نسخهنویس پهلوی در بندهش، آن را به گونۀ «ارمن» آورده است.(پتیارۀ خاکسپاری مُردگان)
*گمان میرود آگاهی از ترجمۀ هجانویسی ایلامی این نام در کتیبۀ بیستون به شکل «ارائومَتیش»(بابلیِ اروهَتی) و نزدیکی آن به نام ارمن، این ذهنیت را در نگارندۀ ایران باختری پدید آورده است.
هیرمند:
با ویژگیهای «باشکوه» و «فرهمند» از آن یاد شده است. بندهش به درستی جایگاه آن را در سیستان میداند.(پتیارۀ جادوگری)
ری:
گویا سه خاندان، در آن «رَد (فرمانروا)» بودهاند. در بندهش، «سهتخمه» نامیده شده و چنین برمیآید که سه گروه را در آن برجسته میداند. همچنین مکان آن در آذربایجان دانسته شده است.(پتیارۀ برانگیختن سُستباوری)
*بسیاری «زرتشت» را اهل آذربایجان پنداشتهاند. با توجه به متن بندهش و از آنجا که زرتشت از ری برخاسته و «ری» نیز از توابع ماد بوده است، بنابراین میتوان فهمید چه رخدادی میتوانسته این ذهنیت را در نسخهنویس پهلوی پدید آورده باشد.(در روزگاران پسین، بخشهایی از ماد [ماد خُرد] را «آذربایگان» نامیدند)
چَخرَ:
از نیرومندی و پاکی آن سخن رفته است.(پتیارۀ مُردارسوزان؛ در بندهش: خوردن روباه و راسوی پُخته)
*با توجه به توضیحات (پختن اجساد مردگان)، گویا این سرزمین مسکن طوایف غیرزرتشتی بوده است.
بندهش، چَخرَ را با «میزَن» مترادف دانسته است. از کوهی به این نام نیز در مبحث چگونگی کوهها یاد شده که به گونههای میزن و میجین ثبت گردیده، و گویا منظور ولایتی قدیمی بوده که در مجاورت جیرفت قرار داشته است.
برخی پژوهندگان نیز واژهٔ چَخرَ را شکل ابتدایی «شاهرود (چخر-ود)» دانستهاند. به لغت اوستایی، «چخرو-ایتی» و «چخرو-وَتی» است. شاید این منطقه به دنبال یاد از ری و ورنه، شاهراه شرق و غرب میان رشتهکوههای البرز و دریای دشت کویر بوده است. در مهابهارته نیز از سرزمینی به نام «ایکَ-چکرَ (چرخ)» یاد شده که در مجاورت سرزمینهای «ورنورته» و «ایندراپرستان» بود.
وَرِنَه:
از «چهارگوشه» بودن آن سخن به میان آمده و زادگاه فریدون دانسته شده است. در بندهش آمده «... که دُنباوند (دماوند) و ... چهارسوی است. گوید از چهار سوی سرزمین، آب در شهر آید».(پتیارۀ فراوانیِ خونرَوش ماهیانۀ زنان)
*هنگامی که نسخهنویس در جملۀ خود فعل «گوید» را به کار میبرد، معنایش اینست که در زمان وی اینچنین (آبگرفتگی) نبوده است. در اینجا به همین اندازه بسنده میکنیم که، در زمانِ «چهارگوشه بودن» ورنه (دماوند)، آب دریای کاسپی بسیار بالاتر از امروز بوده و خاک استانهای مازندران، گیلان و بخشی از گلستان کنونی زیر آب قرار داشته است. در چنین حالتی و با توجه به جایگاه دماوند در البرز خاوری، آب از درههای موجود به اطراف دامنۀ آن میرسیده است.(اوستایی «اَوُخوَرِنه» برابر با پهلوی «آپخوَر»، فارسی و کُردی «آخور»)(توجه به داستان گرشاسپ و گَندَرو)
برخی «ورنه» را با گیلان یکی دانستهاند، اما هیچگاه دلیلی برای آن ارائه نمیکنند.(صفت «چهارگوش» نیز با مختصات این منطقه جور درنمیآید)
در پایان، زندهیاد احمد تفضلی ترکیبِ «دُروَندان وَرِنَ» در یَشتها را، برای نقل در تعلیقات مینوی خرد، به گونۀ «بدکاران پیرو شهوت» ترجمه کرده است. آیا این ترجمه، با موضوع حضور دیوان مزندر (بزرگ) در البرز خاوری (ورنه، دماوند) و رخداد «دشتان نابهنجار زنان» گونۀ انسان در آن ناحیه، پیوند دارد؟
از اینجا، بندهش دو سرزمین باقیمانده را جایگاه زندگی انیرانیان میداند؛
هفترود (در اوستا):
در بندهش، با نام «هفتهندوگان» آمده و با هندوستان یکی دانسته شده است.(پتیارۀ دشتان [همانند وَرِنَه] و گرمای سخت)
*در منطقۀ پنجاب (سرچشمههای سند)، چند رود کوچک هست که به هم میپیوندند و سِند (تبدیل /س به ه/) را تشکیل میدهند. این ناحیه، درازای اندکی از خاورِ «وئهکرته (کابل)» دارد. از سویی، در زمان تحریر بندهش، هندیان از ایرانیان جدا شده بودند.
پدیدۀ «دشتان» در این ناحیت نیز وجود دارد. اینجا (هفترود) نزدیک پیشانسه است که فریدون در آن با «دیوان» برخورد میکند.
سرزمین پیرامون آب اَرَنگ (رَنگها):
مردمانش «بیسر» نامیده شدهاند. در بندهش، معنای آن را «بدون سالار» آورده است. اما از سویی، گویا به دلیل آگاهی نسخهنویس پهلوی از نام آبشاری در شمال میانرودان (کتیبۀ آشوری)، آنجا را «زیستگاه تازیان» دانسته است.(پتیارۀ زمستان دیوآفریده [گران])
*نخست، منطقۀ شمال میانرودان (جنوب آسیای خُرد) را نمیتوان سرزمین تازیان دانست. بنابراین، شاید آگاهی نسخهنویس بندهش از نام آبشار کتیبۀ آشوری و نیز نبود آگاهی از سرزمین همنامی در شمال منطقۀ آبریز رودهای فرارود، چنین پنداشتی را پدید آورده باشد.
دیگر، پتیارۀ «سرمای گِران»، با شرایط مناطق شمالی «فرارود» همخوانتر از بخشهای شمالی دجله و فرات است.
سوم، منطقۀ «شمال میانرودان» از مجموعۀ سرزمینهای نامبردار در فرگرد یکم، به طرز خیرهکنندهای دور است.
چهارم، باید در نظر داشت که گسترش «آمور»ها (مَردی، اَمَرد) از نواحی خاوری ایران به میانرودان، سوریه، فلسطین و مصر، بسیاری عناصر زبان ایران خاوری را با خود به باختر آسیا برد.(برای نمونه، نام ارنگ)
پنجم ، رود رَنگها با «رَسا» در وداها یکی است.(دانشنامه کاشان، پینویسِ ص322؛ نک: یشت10، بند104)
بنا بر شواهد بالا، درمییابیم که اتفاقا ترجمۀ «بدون سالار» در متن بندهش برای معنای واژۀ اوستاییِ «بیسر»، مناسب و بجا بوده است. زیرا در آن، مردمان کوچرو و غیرشهرنشین سرزمینهای شمال فرارود (اورال-ترکستان شرقی)، انیرانی دانسته شدهاند.
دارمستتر در این باره میگوید: «ترکیب بیسر، ترجمۀ اسروَشه (سرکشی، شورش، نافرمانی در برابر قانون) است ... جغرافیدانان ایرانی از چنین مردمانی نام میبرند و جای آنان را در جزیرههای خاوری نزدیک چین ذکر میکنند».
از سویی، داستان منوچهر و سام با «مهراب کابلی» که از تخمۀ دیگری (تازی) دانسته شده نیز گمانهایی را به دلیل همجواری مناطق موصوف، برمیانگیزد.(«ضحاک» جمشید را تا دریای چین دنبال میکند؛ بندهش نیز «ارنگ» را اودای تازیان میداند)
پایانِ نسخۀ بندهش چنین است:
آن نیکو به دیدار و ژرف به کار دادِستان (رای، فتوی) و شایسته است در او کار دادِستان بس پرسند که در آنند، که «پارس» خوانند.(؟/ نسخهنویس پهلوی بر خلاف نگارندۀ وندیداد، در باختر فلات است)
این شهرستانها -که یاد شد-، در ایرانشهر ناموَرترند.(سخن از نامبُرداری شهرها، نه «کوچ از یکی به دیگری»، است)
***
بسیار روشن و پیداست که «آخرین نگارنده (نسخهنویس) فرگرد یکم وندیداد»، در بلخ است.
با گذاشتن سوزن پرگار بر روی جایگاه شهر بلخ در نقشۀ جغرافیایی خاور فلات ایران و رسم یک دایره به مرکزیت آن، میتوان تقریبا تمام شهرهای موصوف در فرگرد یکم را در همان محدوده مشاهده نمود.
البته به جز سه منطقۀ «ری»، «ورنه» و «خننت» که همگی در حاشیۀ باختری این محدوده جای میگیرند. دلیل آن میتواند جایگاه مقدس این سه ناحیه (البرز) در ذهن روایتنویس خاوریِ اوستا باشد. بدینگونه که، ری «زادگاه زرتشت اشون»، وَرنه جایگاه «پل چینوَد، محل به بند کشیده شدن ضحاک...» و نیز خننت (پَدِشخوارگر) مکانی است که با رأی افراسیاب و منوچهر «تیر افسانهای آرش» از آنجا به سوی بلخ پرتاب میشود.(رخدادهای استورهای کهن پیرامون البرز سپند)
جالب است، این نگارندۀ ساکن «ایران خاوری» آگاهی چندانی از شهرهای ایران باختری شامل شوش، سیَلک، بابِل، استخر و یا حتی شهرهای مرکز و جنوب فلات شامل اَرَتَه و دیلمون ندارد. اسناد پراکندهای که در دسترس نگارندۀ ایران خاوری قرار داشته، گویا از ابرشهر (متروپل) باستانی «بلخ» به دست آمده بوده است. اما در همین راستا، متاسفانه اسناد ابرشهر «شوش» که در گنجینۀ شاهی هخامنشی نگهداری میشد، در زمان مقدونیان به تاراج رفت. این اسناد سوزانده شد، و بخشی از آن به بابل و سپس اسکندریه (مصر) منتقل گشته و سرانجام در زمان اعراب به تمام از میان رفت.(ادیبان اسکندریه به نوبۀ خود، بخشی از اسناد ایرانیِ منتقل شده را که در راستای اهدافشان بود ترجمه، و مابقی را پیشتر از میان برده بودند)
به هر روی، امروزه برخی بر آنند تا کلیّت تاریخ ایران را تنها با تکیه بر شماری اسناد به جا مانده از محدودۀ ایران خاوری، توضیح داده و تفسیر نمایند. در همین راستا، برخی نیز میکوشند با کشاندن جایگاه «ورنه» به گیلان و همچنین استناد به نام یک آبشار در سندی آشوری، و بدین سان جای دادن «رنگها» در میانرودان، تصور ذهنی خود از توصیفِ کوچمانند «فرگرد یکم» را کشدارتر و واقعی نشان دهند.
نکتۀ دیگر آنکه، چنانچه فرض کنیم «فرگرد یکم» در حال توصیف کوچ برای فرار از شرایط «ده ماه زمستان و دو ماه تابستان» شمالی باشد، پس چرا مسیر پیشنهادی باورمندان به کوچ در این سند، در وضعیت عادی خود محدود به یک دایرۀ بسته و مسیرهای نامنظمِ پیچ در پیچ و نیز در حالت دوم (رنگها در شمال میانرودان) با حفظ همان پیچاپیچی، مسیری خاوری-باختری است؟ به راستی، اگر مردمانی در حال فرار و گریز از شرایط ده ماه زمستانِ سرزمینهای شمالی بوده باشند، میبایست رهسپار جنوب شوند یا باختر؟
برخی نیز در این میان، نظریۀ دو شاخه شدن کوچندگان فرضیِ موصوف در فرگرد یکم را مطرح میکنند، که در نوع خود از موارد مفرّح در اینگونه بحثهاست! در همین باره، ایشان جدایی هندیان را به موقعیتی پس از نام برده شدن از آفرینش کابل و رخج در سند وندیداد ربط میدهند. در صورتی که، طبق ادعای خودشان مبنی بر «ردیف شدن (فرضی) نام این سرزمینها و تداعی گونهای کوچ در ذهن»؛ اما میبینیم نام شهرهای پشت سر این دو (کابل و رخج)، «هفترودان»(پنجاب) نیست.
روی هم رفته، در فرگرد یکم (بر خلاف فرگرد دوم) فعل «آفریدن» به کار رفته است، نه «جُنبیدن» و «گسترش یافتن».
*«ارنگ» در شمال فرارود و «ورنه» دماوند
**«ارنگ» در شمال میانرودان و «ورنه» گیلان
در همین راستا،
نخست، زمانی که هرودت در حال شرح فهرست شهربانیهای (ساتراپی) هخامنشی است، آنها را به شکل زیر نام میبرد (در اینجا گزیدهای از نامها، با حفظ ترتیب در کتاب تواریخ، آورده شده است):
«ایونیها، لیدیها و فریگیها؛ بابل و آشور؛ هگمتانه و بقیهٔ ایالت ماد؛ پارتها، خوارزمیها و سغدیها...».
به روشنی پیداست مناطقی را که هرودت نام میبرد، جهتی «غربی-شرقی» دارد. این کاملا هم طبیعی است، زیرا خود هرودت در ایونیه (باختر) است و شهرها را نیز با اولویتِ باختر به خاور میآورد. در اینجا، هم ردیفِ نام بردن شهرها پشت سر هم است و هم علاوه بر شهرهای باختری فلات، شهرهای خاوری نیز نام برده میشوند.
دیگر، در فهرست کتیبههای هخامنشی (در اینجا داریوش) نیز همین رَویه حاکم است. ضمن اینکه در هر بخش از سند، شهرهای یک ناحیه در کنار هم برشمرده میشوند (در اینجا نیز گزیدهای از نامها، با حفظ ترتیب در کتیبهها، آورده شده است):
«پارسه، خوزیه، شوش؛ ماد، ارمینه، سگرتی؛ بلخ، هرات، سغد، مرو، خوارزم، رُخَج...».
اکنون پرسش اینجاست،
تاکنون از نام برده شدن این شهرها در فهرستهای مذکور، تصوّری شبیه «کوچ» (این بار از باختر به خاورِ فلات) در ذهن کسی پدید آمده است؟ با اینکه بر خلاف فرگرد یکم وندیداد، ردیف آنها کاملا نیز رعایت شده و دقیقا پشت سر هم در یک ناحیۀ مشخص و با حفظ مسیر باختر به خاور در فهرستها درج گردیدهاند!
***
در دنباله، نام بردن از «ایرانوج» در آغاز فرگرد یکم (بندهای 4-1) نیز، هیچ پیوندی با دیگر سرزمینهای نام برده در متن، ندارد.
۱ اهورهمزدا با سپیتمان زرتشت همپرسگی کرد و چنین گفت:
۲ من هر سرزمینی را چنان آفریدم که -هر چند بس رامشبخش نباشد- به چشم مردمانش خوش آید. اگر من هر سرزمینی را چنان نیافریده بودم که ... به چشم مردمانش خوش آید، همۀ مردمان به «ایرانوج» روی میآوردند.
۳ نخستین بار، سرزمین نیکی که من -اهورهمزدا- آفریدم، ایرانوجِ نیکآفریده بود. آنگاه آفرید اهریمنِ پُرمرگ به پتیارگی، اَژیِ خوبرسته و زمستانِ دیوداده را.*(پئوئیریم: در آغاز/ خوبرسته: بزرگ، غُرّان)
۴ در آنجا ده ماه زمستان است و دو ماه تابستان، و در آن دو ماه نیز هوا برای آب و خاک و گیاه سرد است. زمستان، بدترین آسیبها را در آنجا فرود میآورد...
*در این بند، ترجمۀ مشورتی با «دکتر آزاده احسانی» از روی متن اوستایی (ترجمۀ واژه به واژه)، به کار رفته است.
همچنین در متن پهلویِ تفسیر وندیداد، چنین آمده است: «اهریمن، بسیار اژیِ رودخانهای آفرید».
«اهی/اژی» در سانسکریت، اژدهایی است که آبها را زندانی میکند و خشکسالی میشود.
۲۴ پیش از [آن] زمستان، در پی تازش آب، این سرزمینها بارآور گیاهان باشند... (فرگرد دوم)
گویا، آغاز یخبندان در سرزمینهای شمالی (سرچشمۀ رودهای جنوبی)، برهان خشکی مذکور بوده و در استورهها به گونۀ «اژی» آمده است.
گزارش بندهای چهارگانۀ مَطلع فرگرد یکم وندیداد، در اصل بازگفتِ برخی رخدادها میان اهورهمزدا و جم هورچهر پسر ویوَنگهان در فرگرد دوم است:
بندهای 1 و 2 از «فرگرد یکم»، گزارش بندهای 20-5 از بخش یکمِ «فرگرد دوم» است.
بندهای 3 و 4 نیز، گزارش بندهای 23-21 از بخش دوم آن است.
(نک: رد نظریۀ کوچ آریاها با استناد به فرگرد دوم وندیداد)
کجا کز جهان کوس خوانی همی جز این نیز نامش ندانی همی
(کوس/کوش: ایرانوج باستانی، بهشت عدن)
جابجا گرفتن نشانههای گسترش متاخر «آمورها» به سوی باختر (بازماندگان تورج با خاستگاه شمال خاوری) با موضوعی ادعایی موسوم به «کوچ آریاها»، باعث سردرگمی شدیدی در روایت تاریخ قلمرو میانی و به ویژه فلات ایران در میان فعالین این حوزه شده است.
نام آمو برگرفته از «سرزمین جاویدان»(کوش)؛
واژههای «*آمرَدَه» و «آمو» میتواند در «اَمرتَه (زندگی)» ریشه داشته و یا آنکه از نفی واژههای زیر ساخته شده باشد:
هندوآریایی «مرتَه (مُرده)»، اوستایی «مِرِتی، مَرِتَه (مرگ)، مِرِتَه (مُرده)»، پارسی باستانِ «مَرتَه (مُرده)» «مَر (مُردن)».
همین ریشه، به گونۀ *اوستایی-پارسی باستانِ «اَمِرِتات (بیمرگ)» و پارسی میانه «اَموردَت» یا فارسی «مُرداد /در اصل: اَمُرداد/» و نیز «مولیان»(برگرفته از *موریان) در پیوند با نام *آموریان، سنجیده شود با «آموران» و ارمنی «مول».
نکتۀ مهم آنکه، جایگاه «دائیتیای اوستایی» با دائیتیای کهن باستانی، یکی نیست. در روزگاری که سطح آب دریاها بسیار پایینتر بود، گویا «دائیتیا»(آمو-زرَیَه: آب جاودان) نام رودی بوده که از پیوستن سه رود دجله، فرات و کارون به وجود میآمده است.
باورمندان به فرضیۀ اثباتنشده «کوچ آریاها»، در حالی فرگردهای یکم و دوم وندیداد را به عنوان سند ادعای خود در این باره ذکر میکنند که، در این متون هیچگونه اشارۀ مستقیم و یا غیرمستقیمی به اشخاص یا جمعیتی به نام «آریایی» نشده است.
از آنجا که بنا داریم مباحث مربوط به «فرگرد دوم» را در جای خود مطرح نماییم، بنابراین در اینجا بسیار کوتاه و با بازخوانی چند سند، نشان خواهیم داد که فرض مبهم «خاستگاه آسیای میانهایِ ایرانوج» که بدبختانه امروزه گمان غالب در حوزۀ ایرانشناسی شمرده میشود، با سنجۀ معتبر «اسناد ملی ایران» تا چه اندازه موهوم و نادرست است.
*بندهش (بخش نهم، دربارۀ رودهای نامور):
«داراجهرود» به ایرانوج است که خانۀ پورشسب، پدر زرتشت، بر بارِ (آن) بود.
(لزومِ بودن «ری» در ایرانوج. یعنی، ایرانوج «ری» را نیز در بر میگیرد)
*بخش تعلیقات مینوی خرد (ترجمۀ احمد تفضلی):
به روایت بندهش، «وَر جَمکرد» در پارس است.
«... گور و وَر جمکرد میان پارس است، به سَرواگ. چنین گوید که جمکرد زیر کوه چمگان است...».
(ور جَمکرد الزاما باید کنار «دائیتیا»، و دائیتیا نیز الزاما باید در ایرانوج باشد. نتیجه: «ایرانوج» جایی در پیوند با پارس است)
*کتاب نهم دینکرد (ص809)، دادِستان دینیگ (پرسش20)، بندهش (فصل30) و بخش تعلیقات مینوی خرد... (پرسش1، بند115):
در ایرانوج، در بالا (بخشهای شمالی فلات، البرز)، بر قلۀ داییتی؟ (با آب یا رود داییتی یکی نیست) به بلندی یکصد مرد «پُل چینوَد» قرار دارد و در زیر آن، در وسط، دوزخ است ... (در بندهش) پل چینوَد به منزلۀ دو بازوی ترازوی «ایزد رَشن»(داور کارهای مردم در آن جهان) تصور شده است که یک بازوی آن در بُن البرز در شمال و بازوی دیگر در سر البرز در جنوب قرار دارد.(دوزخ: دهانۀ آتشفشان دماوند؛ در اینجا، متفاوت با ماهیّت سرزمینهای سردِ موسوم به جایگاه اهریمن و جایگرفته در شمال جغرافیایی فلات)
(یعنی، «چینوَد» در ایرانوج و بر روی البرز است. پس مرزهای ایرانوج هم الزاما باید دربرگیرندۀ البرز باشد)
*بخش تعلیقات مینوی خرد... (پرسش61، بند13 و پرسش26، بند44الف)، بندهش، روایات پهلوی، مهریَشت (بند54)، زامیادیَشت (بند4):
«کنگدژ» در ناحیۀ خراسان در جایی به نام سیاوشگرد در مرز ایرانوج مستقر شد.(دژی است که سیاوش بر سر دیوان ساخت و تا آمدن کیخسرو، سرگردان بود)
«کیانسه» دریاچهای در سیستان است.
در سرزمین «کنگهه» دژی به نام کنگدژ است که در (جنوب)خاوری فلات ایران و نزدیک دریاچۀ «سَدویس» قرار دارد.(«سَتَهوَئِسَه» سرکردۀ ستارگان آسمان جنوب و یار تیشتریَه [ایزد باران] است)(دانشنامه کاشان، ص488)
کیخسرو در پی افراسیاب به مُکران رفته و پس از شکست دادن شاه آنجا، از آب زِرِه میگذرد و به «کَنگدژ» میرسد.(شاهنامه)
دریای زره در سیستان است و رود هیرمند به آن میریزد. این دریا همان هامون است.(حدودالعالم)
قاسان (کاشان)، در آغاز دریا بوده است و آن را «کاسرود» خواندهاند و به تدریج پس کشیده و خشکی پیشرفت کرده است.(تاریخ قم، نقل ابنمقفع در یکی از خداینامهها)
در اوستا به گونۀ نام «کانسَهاُیَه» برمیخوریم. این نام در ترکیب با واژههای دریا و آب، همان دریای هامون (کیانسه) گمان شده است. اما این میتواند در اصل به معنای «دریای کاشی» بوده باشد که به تدریج پس رفته و کوچکتر شده است. دریاچۀ هامون یکی از بازماندههای این دریای بزرگ است. شیوۀ ادای نام اوستایی کانسَهاُیَه به گونۀ «کَیانسیه» در پارسی میانه، در اصل از ریشهیابی عامیانهای سرچشمه گرفته که این نام را به واژۀ «کیان» پیوند داده است.(دانشنامه کاشان، ص117و118)(یک نکته: هامون کنونی میتواند بازماندۀ دریاچهای باشد که روزگاری کویر لوت کنونی را پر میکرده است، نه دشت کویر!)
(روی هم رفته، «کنگدژ (مرز ایرانوج)» در جنوب خراسان -سیستان-، کنار دریای جنوبی سَدویس و نزدیک کرانههای جنوبخاوریِ دریای کاشی -کیانسه، هامون؟-، در مرز خاوریِ ایرانوج قرار داشته است)
یارینامهها:
- وندیداد، ترجمۀ استاد ابراهیم پورداوود
- اوستا، به کوشش دکتر جلیل دوستخواه، انتشارات مروارید، 1370
- دادگی، فرنبغ، بندهش، ترجمۀ دکتر مهرداد بهار، تهران، انتشارات توس، 1390
- درخشانی، جهانشاه، دانشنامه کاشان جلد 3، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، 1382
- مینوی خرد، ترجمۀ احمد تفضلی، تهران، انتشارات توس، 1379
- کریستنسن، آرتور، نخستین انسان و نخستین شهریار، ترجمۀ ژاله آموزگار-احمد تفضلی، نشر چشمه، 1393
- دانشنامه آزاد (ویکیپدیا)، وندیداد/فرگرد اول
تصاویر ماهوارهای (ناسا) از سازههای کف خلیج فارس:
https://www.academia.edu/33433811/_%D8%AE%D9%88%D8%B2%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86_%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86_%D9%88%D9%8E%D8%B1%D9%90%D9%86%D9%87_%D8%A7%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7_%D8%A7%D8%B3%D8%AA_Khozestan_is_Avesta_s_Varena_
لایک