ایران آینده

ایران آینده

بازنگری در تاریخ قلمرو میانی
ایران آینده

ایران آینده

بازنگری در تاریخ قلمرو میانی

دست از سر تاریخ بردارید


امروزه حوزۀ علوم انسانی و به ویژه تاریخ در کشورمان، با مشکلات عدیده‌ای روبرو است. چنانچه بخواهیم عوامل موجد این موضوع را نام ببریم، خود مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد. اما از آنجا که در این مقال قصد نداریم مستند و شمرده این عوامل را برشماریم، بنابراین به صورت کلی و گذرا به بخشی مصداقی از این معضلات خواهیم پرداخت.

شاید نتوان ترتیب عوامل ایجادکننده این مشکل را مشخص نمود و یکی را نخستین نامید، اما بی‌گمان ۳ عامل اصلی و کمابیش هم‌وزن باعث اوضاع نابسامان کنونی شده است.


یکی،
تاثیرات ۳۰۰ سال استعمار اروپایی و نتایجی که از حاصل کار مستخدمین یهودی و مسیحی مشغول در این حوزه به دست آمد. این تاثیرات گوناگون بود که می‌بایست در فرصتی جدا به هر یک پرداخت. اما در نوشتار پیش رو و کوتاه آنکه، با حضور نخستین کشتی‌های پرتغالی در خلیج فارس که تاثیر مشابهی با روند کار استعمارگران در هند داشت، این اثرات مخرب آغاز گشت. پس از این آزمون‌های اولیه و سفت شدن جای پای اروپایی‌ها در ایران، جدا از بحث غارت آثار باستانی کشور، تاثیرات نرم حضور استعمار که البته بسی مخرب‌تر نیز بود، خود را نشان داد. شاید بتوان گفت، سرک کشیدن در اسناد ملی ایران و ارائه نظرات شخصی به عنوان اصول مطلق و متقن تاریخی و سپس تکرار مکرر این نظرات در کتاب‌ها و منابع پژوهشی این مستخدمین دورۀ استعمار اروپایی، بدترین آسیب‌ها را به نقل روایت حقیقی تاریخ ایران زد. نمونه‌های این پرمدعاگری‌های غربی نیز فراوان است، برای مثال نظرات عجیب و غریب کریستن‌سن پیرامون سکونت اولیه ایرانیان در سیبری، عقیدۀ گیرشمن مبنی بر ورود فناوری سفال خاکستری از سرزمین‌های شمالی به ایران، دیدگاه‌های پر از انحراف بویس پیرامون فرهنگ باستانی ایران، ادعاهای سراسر مغلوط هینتس پیرامون تاریخ در همین زمینه، دسته‌بندی‌های ساختگی و دروغین قرون هفدهم تا نوزدهم غربیان در حوزۀ زبانشناسی، انسان‌شناسی و... همگی جزو آسیب‌های تقریبا جبران‌ناپذیر و ماندگار استعمارگران بر پیکرۀ تاریخ روایی و مکتوب ایران محسوب می‌گردد.


دیگری،

تاثیر پردامنۀ این تردستی‌ها و وارونه‌نمایی‌ها بر حوزۀ مطالعات ایرانی بود. علم تاریخ نیز مانند سایر علوم انسانی و تجربی و محض، مبانی خاص خود را دارد و مانند هر علم دیگری برای حصول نتیجۀ مناسب، نیاز است که بند به بند آن در مطالعات مربوطه رعایت گردد. به ویژه در حوزۀ علوم انسانی که مولفه‌های تاثیرگذار بر گزارش یک رویداد، فراوان بوده؛ اما شواهد موجود به سبب و فراخور فاصله از زمان وقوع، اندک است. همچنین اندرکنش این مولفه‌ها باعث تولید برآیندهای گوناگون شده و دخالت افکار افراد موثر در گزارش موضوع و نیز حال و هوای بستر تهیه گزارش نیز در انتاج تاریخ‌های واقعی و بد و تحریف شده، موثر خواهد بود. در این حوزه، رسیدن به حکم قطعی تاریخی، امری بسیار مشکل و دور از دسترس است. در این باره، بر مورخ فرض است که بدون دخیل نمودن هیچ ملاحظه‌ای، صرفا با تکیه بر مبانی علم تاریخ و برگزیدن روش تحقیق مناسب، رویداد مربوطه را گزارش نماید. اما متاسفانه آنچه امروز شاهدش هستیم، رواج دیدگاه‌های تاریخنگاری استعماری و تکیۀ صرف به کتب و منابع پژوهشی غربیان است که در دوران ۳۰۰ سال استعمار و توسط مستخدمین ایشان با عنوان مستشرق و زبانشناس و باستان‌شناس و حافظ‌شناس و... به رشتۀ تحریر در آمده است. یعنی نه تنها مطالعۀ اسناد دست اول، جستجو و یافتن شواهد نو، بهره‌گیری از داده‌های دانش‌های نوین، استفاده از روش ابطال‌پذیری در نقض و تقویت نظریه و ارائه تحلیل‌های دقیق و بومی و... به کلی رنگ باخته، بلکه خودباوری خاصی جهت حرکت به این سمت نیز دیده نمی‌شود. روزگاری کسانی چون بیرونی، مسعودی، حمزه اصفهانی، معمری، یعقوبی، بلعمی، بیهقی و... آن اندازه دانش، خودباوری و توان داشتند که با رجوع به اسناد کهن ملی و استفاده از روش تحقیق و مبانی علمی و بهره‌گیری از شواهد موجود در حوزۀ مطالعات فرهنگ ایرانی، شاهکارهایی چون تواریخ مشهور و منسوب و مزین به نام خویش را برای آیندگان به یادگار بگذارند. اما امروزه از پژوهشگر ایرانی، سخنی جز هینتس گفت و بویس گفت... نمی‌شنوی!


سه دیگر،

که نمی‌توان گفت اینک عامل موجد وضع موجود است و یا معلول آن، شیوۀ پرورش دانش‌آموختگان این حوزه یعنی علوم مظلوم انسانی در کشورمان می‌باشد. استعمارگران همزمان با غارت آثار باستانی کشورمان و جلوگیری از بازیابی صنعتی مردم ایران با فشار بر امر عدم ساخت راه‌آهن و جلوگیری از راه‌اندازی کوره‌های ذوب فلز و گسترش قحطی و تجزیۀ دو-سوم از خاک کشور و پاشیدن تخم قومگرایی در میان جمعیت همگن ایرانی و اشغال مکرر بخش‌هایی از خاک کشور، اما مهیب‌ترین آسیب را زمانی وارد کردند که سامانۀ آموزشی ایران را در یک سده گذشته پی ریختند و لعابی به ظاهر زیبا و فریبنده نیز بر آن زدند. به طور خلاصه، این سامانه اینگونه تعریف شد که دانش‌آموزان با معدل پایین، برگزیدگان رشته‌های گوناگون علوم انسانی بوده و شاگردان مستعدتر نیز می‌بایست به رشته‌های فنی و تجربی شامل مهندسی و پزشکی و علوم پایه بروند. همین کافی بود تا شالودۀ پیکره کنونی علوم انسانی کشور پی ریخته شده و بدنه‌ای ضعیف و نمور از این دانش‌آموختگان که همان معدل یازده‌های معروف دوران دانش‌آموزی بودند، شکل بگیرد. بدینگونه، طبیعی است که این افراد مفاهیم من‌درآوردی غرب در این حوزه را به آسانی پذیرفته و حتی به تمجید شعبده‌بازی‌های متقلبانۀ ایشان هم می‌پردازند.


ایشان بعضا خط ما را عربی و خط پهلوی را برگرفته از آرامی می‌دانند، عاملین دوره‌های فترت مصر را نمی‌شناسند، میانرودانی‌ها را سامی می‌دانند، آسیب‌های پدید آمده از مکتب گوتینگن را نمی‌شناسند، داریوش مادی و لوگل مرتو را نمی‌شناسند، داستان تروآ را یونانی می‌دانند، هند باستان را در شبه‌قاره می‌دانند، مفهوم تاریخی اروپا را همان قارۀ سبز فعلی می‌دانند، مفاهیم هندواروپایی و آفروآسیایی و... را مقدس می‌دانند، از استورۀ سیامک و ارتباط آن با کشور پنجم بی‌اطلاعند، گمان می‌کنند نام کوروش از همین ۱۵۰ سال پیش شناخته شده است، عاشق و والۀ مستشرقین غربی هستند، مفهوم یونان باستان را واقعی می‌پندارند، البرز را در هند می‌دانند، هاماوران را در سوریه می‌دانند، آغاز تمدن را از سومر می‌دانند، خلیج فارس تاریخی را همواره به همین شکل فعلی تصور می‌کنند، مازندران را جای دیگری به جز جای کنونی‌اش گمان می‌کنند، مفهوم دیو را افسانه می‌پندارند، اساسا با استوره بیگانه‌اند، شاهنامه را مانند غربیان به بخش‌های حماسی و پهلوانی و تاریخی تقسیم می‌کنند، تفاوت میان منابع پژوهشی و اسناد دست اول را نمی‌دانند، به جای شادباش از کلمۀ غریب سواستیکا استفاده می‌کنند، فراخکرت را دریاچۀ آرال گمان می‌کنند، از تاریخچۀ دریاچه‌های میانی فلات اطلاعی ندارند، از خشکسالی ۳۲۰۰ و پیامدهای آن بیخبرند و طبیعی هم هست که این چیزها را ندانند.


آن روزها که همه جا گفته می‌شد آریاها از آسیای میانه به سرزمین بومیان فلات آمده‌اند و نام خود را به اینجا داده‌اند، این دانش‌آموختگان دانشگاه‌‌های علوم انسانی کشور نیز که منابع درسی‌شان تاریخ ایران کمبریج است، با آن همراه بودند. اما همین که پژوهشگران نوگرا با رجوع به اسناد ملی و داده‌های دانش‌های نوین، آن فرضیۀ اثبات نشده را رد کردند و بدین ترتیب آریا روی هوا ماند، فورا برخی‌شان گفتند که اصلا آریاها همین جا بوده‌اند و نامشان را هم همین جا به این سرزمین دادند. یعنی آن فرضیه که اینجا نامش ایران نبوده و کسانی در جایی دیگر نامی داشته‌اند و سپس آمده‌اند و نامشان را به اینجا داده‌اند، در لحظه کنار رفت. آنگاه بدون هیچ دلیل و توضیحی، به این نتیجه رسیدند که آریا همان ایران است و ایران نیز از همان آریا گرفته شده است!


کوتاه، حوصلۀ همه را سر بردید، دست از سر تاریخ بردارید...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد