مهرداد ایرانمهر
فهرست:
-مقدمه
-سرزمین گمشده
-زبانهای کهن
-ماهیت جمعیتی میانرودان
-مشخصات ایرانشهر
-آغاز تفکیک و تفرق
-رخدادهایی در هند
-ایرانوج در سیبری!
-برساخت مفاهیمی نامانوس
-خط و زبان
-مفهوم آرامی، حقهای پیچیده
-نتیجهگیری
مقدمه
اکدیهای جنوبی که با سومریان و ایلامیانِ معروف قرابت داشتند، مردمان سرزمین کلم را شومر/سومر مینامیدند. سومریان نیز خود برین باور بودند که نیاکانشان از جایی به نام سرزمین مقدس آمدهاند که در شرق کلم (فلات ایران) واقع است.
همچنین سرزمین ایلامیان که ایشان خود آن را هل-تم-تی مینامیدند، توسط اکدیان، ایلام (بلند) نامیده شد.
ذکر یک نکته در اینجا ضروریست که مراد از نیاکان شرقی در اخبار سومریها، حاکمان به اصطلاح بیگانه در میانرودان بودند که بر ساکنان اولیه تفوق یافته و باعث تبلبلالسن معروف گشتند. گزارش این رویداد، در سِفر پیدایش و آثارالباقیه آمده و نیز آغاز فرمانروایی نمرود دانسته شده است.
سرزمین گمشده
خاستگاه نخستینِ مردمان کهن جنوب میانرودان و دشت خوزستان، موضوع این گفتار نیست. اما سومریان نخستین، اکدیهای جنوبی و ایلامیان جمعیتهایی بودند که به تدریج کوش باستانی یا همان باغ معروف عدن در کرانه چپ داییتی را به مقصد سه رود آفریننده آن پشت سر گذاشتند.
بنا بر نوشتۀ افلاطون در رسالههای تیمائوس و کورتیاس، داستان جایی که او آن را آتلانتیس خوانده، نخست برای کریتیاس از کرِت و سپس از او برای یک کاهن مصری و آنگاه برای سیاستمداری به نام سولون بازگو شده و بدین سان به افلاطون رسیده است.
نخستین تمدن کرت در بخش شرقی آن، در مجاورت آسیای غربی شکل گرفت و نامش پرایسوس (پرشی/پرسئوس) بود. همچنین تمدن اولیه موکنای در آرگوس از نشت همینان پدید آمده و چنان کهن بودند که مردمان پسین آتیک، ایشان را اوتوختونوی به معنی بومیان میخواندند.
فهم این موضوعات کمک میکند تا بدانیم کریتیاس چگونه از رخداد استورهایِ سرزمینی که در زمانهای دور به زیر آب رفته، آگاه بوده؛ و جهت حرکت این پرشیهای باستانی از اتیوپی آسیا تا میانرودان و کرانههای شرقی مدیترانه نیز مکان تقریبی این رویداد را به ما یادآور میشود.
این بهشت، در دهانه پرشی-زریه احتمالا در یخبندان دوم هم بیرون از آب بوده و حوادث مربوط به استوره پالودن تخمه نخستین میرا در آفتاب و روییدن نخستین زوج و باورهای پیرامونش، در آن به وقوع پیوسته است.
زبانهای کهن
به هر روی، زبان کهن تصریفی ساکنین جنوب میانرودان و دشت خوزستان، همانیست که جاودانان نیز آن را همزمان و یا شاید پیشتر و پستر، با خود به داخل فلات برده و آنگاه در تمرکز ابرشهرهای باستانی پیرامون دو دریاچه آب شیرین میانی، طی فراگشتی پویا و رو به جلو، شکل غیرالتصاقیِ زبانهای موجود را پدید آوردند.
پیامد ورود دوبارهٔ این مرتوهای اینک غیرالتصاقیزبان شده در پی بروز خشکسالی ۳۲۰۰ پ.م بر مردمان اولیهٔ دارنده زبان تصریفی کهن در نواحی مجاور دشت خوزستان و جنوب میانرودان، همانگونه که گفته شد، همان تبلبلالسن آمده در متون است.
"و تمام جهان را یک زبان و لغت بود. و واقع شد که چون از مشرق کوچ میکردند، پهنۀ همواری در زمین شنعار (بابل یا سومر) یافتند و در آنجا سکنی گرفتند ... اکنون نازل شویم و ایشان را مشوّش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند". (سِفر پیدایش١١/ بندهای ١،۲،۷) (درخشانی، ١۳۸۲: ۲۳۵)
"برخی از مورخین نقل کردهاند که نمرود بن کوش بن حام بن نوح پس از آنکه بیست و سه سال از تبلبلالسن (به لکنت افتادن زبانها) گذشت در بابل به پادشاهی رسید و نخستین کشوری که پیدا شد کشور بابل بود". (بیرونی، ١۳۸۹: ١۲۸) (نوح/نوآه میانرودانی)
از این رو، جزیره و بینام و نشان شناساندن سومر و ایلام و اظهار عدم آگاهی از مبدا و خاستگاه ایشان و نیز سامی جنوبی نامیدن اکدیان، که همگی نیز از سوی اروپاییها مطرح شده، حقههایی همسو با جعلهای قرون ۱۸ و ۱۹ میلادی در ساخت مفاهیم مندرآوردی است. این بنیان استعماری، مفاهیم کنونی موجود در علوم انسانی را پدید آورده و کاملا به انحراف کشانده است.
این زخمها و آسیبهایی که در دنباله به آن خواهیم پرداخت، به اندازهای عمیق است که تقریبا درمان آن در آینده ناممکن مینماید.
ماهیت جمعیتی میانرودان
شمایل میانرودان در هزارههای سوم و دوم به این شکل است که، دورهٔ چهارم دودمانی سومر در ۴٣۵٠ سال پیش پایان یافت و فرمانروایی دودمان اکد بر میانرودان آغاز شد.
آنگاه شاهد شکست اکد و فرمانروایی کم و بیش ١١۵ سالۀ گوتیهای نمروتی (روشنپوست) بر میانرودان هستیم.
دودمان سوم اور نیز که با شکست گوتیانِ براندازندهٔ اکد، بر میانرودان فرمان رانده بودند، در حدود ٣٩۵٠ سال پیش، خودشان از میان رفتند.
اکنون سلطهٔ آموریها (مرتوهای ایرانی) در اوایل هزاره دوم بر میانرودان آغاز شده و شاهد قدرتیابی دودمانهای سرشناس آشور و بابل با شاهان معروفشان یعنی شمشی-ادد یکم و حمورابی هستیم.
-نخستین خدای میانرودان: خدای عشیرهای مرتو
-نام دیوار دفاعی دودمان سوم اور: دیوار مرتو (رو به شمال زاگرس)
-لقب حمورابی (امور-اپی): لوگل-مرتو (فرمانروای مرتو)
در دوران آشور، چلیپای ساده وام گرفته شد و نماد شَمَش (خدای خورشید) بوده است. شمش ایرانی ریشۀ شمس عربی است.
شمشی-ادد یکم، دولت آشور را برآورد. پدرش ایلا-کبکبو، بر شهر ماری فرمان میراند و یک آموری [ایرانی] بود. اما آشوریان توسط حمورابی بابلی [امور-اپی: تعمید داده شده در آب جاودان] که او نیز ریشۀ آموری داشت، شکست خوردند.
زمان ٣۵٠٠ سال پیش، زمانیست که کاشیها به فرماندهی گانداش توانسته بودند بر حمورابی (لوگَل مَرتو) چیره شده و فرمانروایی ۴٠٠ سالهشان بر بابل را آغاز نمایند. حاکمیت درازهنگام کاسیها بر بابل، دوران میانی میانرودان را شکل میدهد.
سپس شاهد فرمانروایی مادهای جنوبی بر میانرودان که دودمانهای پسین یازدهگانه بابل را شکل دادند، هستیم. نشانهٔ این حاکمیت، وجود شاهان معروفی چون بختالنصر گبر (کیکوروش) و نبونئید (داریوش مادی) میباشد.
به راستی، تا اینجای کار خط و ربطی از مردمانی بیگانه و ناشناس به نام سامی، در میانرودان دیدید؟
اینکه امروز بیاییم مرتوها که در میانرودان آموری نامیده میشدند را "عموری" نوشته و جدا از فلاتنشینان نشان دهیم و یا مزوپوتپیا را "بینالنهرین" ترجمه کنیم، مسالهای را حل نکرده و ایشان را سامی جلوه نخواهد داد.
آش آنقدر شور شده که برای بیگانه و جدا نشان دادن ایلامیان از فلاتنشینان، ایشان را هم در متون ترجمه جدید، به شکل "عیلام" مینویسند. ایزد مادینه ایشتار (ستاره) را "عشتر" و الی آخر!
-مرتو: امرد~آمو
-چلیپا، چلیپ، چلیب، صلیب
مشخصات ایرانشهر
تازهترین آزمایشهای ژنتیکی نشان میدهد که، محتوای ژنی ایلامیان باستان ساکن در دشت خوزستان، تفاوت معناداری با پشتوانه ژنتیکی سایر مردمان فلات ایران ندارد.
در دنباله و برای مثال، عارضهای طبیعی همچون هیمالیا و اقیانوس اطلس که بتواند به طور موثر فلاتنشینان را از مردمان میانرودان جدا کند نیز در این ناحیه از آسیای غربی به چشم نمیخورد.
دادههای موجود در تواریخ که در این درباره میخوانیم نیز موید همین موضوع است.
"آنچه معمورتر و خیر و خصب آن بیشتر و استقامت سیاست آن نیکوتر و عمارت در آن قائمتر، مملکت ایرانشهر است، و بابل قطب و اصل آن اقلیم است و آن را مملکت پارس میگویند و حد آن مملکت در ایام عجم و جاهلیت معلوم بود". (مسالک الممالک، اصطخری، ص۶)
"(در باب فارس) گویند که اهل آن از نسل فارس بن طهمورثاند. سکان موضعی که مسّمی به ایرانشهر است، و آن وسط اقالیم ثالث و اربع و خامس، مابین نهر بلخ تا منتهای آذربایجان، ارمنیه تا به قادسیه و تا به دریای فارس و این برچیده و برگزیدۀ اراضی است، و بهتر آنکه در قلب اقالیم واقع است، و از آنچه مُتأذی (اذیت) میشوند اهل شرق و غرب و جنوب و شمال، دور و مستور است ... در تواریخ مذکور است که مَلک فرس ۴۰۰۰ سال بر جمله عالم فرمانروایی کردند". (آثارالبلاد و اخبارالعباد، زکریا بن محمد بن محمود قزوینی، ۶۰۵ تا ۶۸۲ ه.ق، جلد اول، ص۳۰۴)
"گویند معتدلترین و باصفاترین و بهترین بخشهای زمین ایرانشهر است و همان است که به اقلیم بابل معروف است: درازای آن میان رودخانۀ بلخ تا رودخانۀ فرات و قادسیه و پهنای آن میان دریای غاپسکین (آبسکون) تا دریای فارسی و یمن و سپس به طرف مُکران و کابل و طخارستان و منتهای آذربایجان است و آنجا برگزیدۀ بخشهای زمین و ناف زمین است، به علت اعتدال رنگ مردم آن و استواری پیکرهاشان و سلامت خردهاشان ... و از همین روی به نام ایرانشهر خوانده شده، یعنی قلب شهرها و ایران به زبان اهل بابل در باستان به معنی دل و قلب است. ایرانشهر، سرزمین فرزانگان و دانشوران است ... و در شناخت این سرزمین، همین بس که هیچکس از جای دیگر بدان جا نمیآید یا آورده نمیشود، مگر آنکه دیگر در دلش شوق بازگشت به محل خویش نیست تا بدان جا بازگردد، درصورتی که وضع آن سرزمینهای دیگر بدینگونه نیست". (البدء و التاریخ/آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مِقدَسى ۳۵۵ ه.، ترجمه محمدرضا شفیعى کدکنى، جلد دوم، ص ۵۹۰ تا ۶۱۵)
"ملوک بزرگ به ایرانشهر جای داشتند و چون به میان جهان بودند، بر همگان تسلط یافتند و آنچه از دیگر امتها میخواستند، آسانتر به دست میآوردند و از آغاز تا بدین غایت، ملوک بزرگ به ایرانشهر بوذهاند ... ایرج را سرزمین فارس و عراق [عجم] و [عراق] عرب بداذ و این ولایت را ایرانشهر نام کرد". (زینالاخبار، عبدالحی بن ضحاک گردیزی)
ذکر همین نکته کافیست که در این اسناد، لفظ "تا قادسیه" به کار رفته، و باید بدانیم قادسیه در غرب فرات است و تعاریف مذکور، کل میانرودان (بابل) را در بر میگیرد.
همچنین، جمشید نیز در اسناد، ارتباطی تنگاتنگ و ناگسستنی با بابل داشته و وقایع بسیاری در نسبت میان وی و بابل در منابع نویسندگان ایران دوره اسلامی که آثار خود را بر پایه اسناد کهنِ در دسترس مینگاشتند، آمده است. حال بماند که بابلِ در پیوند با جمشید، بابلی است که بابلِ شناخته شده، به یادبود آن برآمده و بحثش در این مقال نمیگنجد.
آغاز تفکیک و تفرق
جدایی عراق با عاملیت گرترود بل انگلیسی در ۱۹۱۳ و سپس کوچ دادن اعراب حجاز به حوالی بغداد توسط انگلیسیها که با محوریت لورنس عربستان انجام میشد، زمینه بدعت نامیمونی گشت.
این بدعت غلط باعث شد تا ظرف یکصد سال گذشته، اندیشهای انحرافی در خصوص عدم نسبت تاریخی میان فلات ایران و میانرودان پا بگیرد. البته این نیرنگ که بنیانش در سده هجدهم میلادی و در قلب اروپا گذاشته شده بود، در محافل دانشگاهی و روشنفکری ایران نیز طرفداران زیادی پیدا کرد.
یک جستجوی ساده نشان میدهد که، عبارت سامی برای نخستین بار در دههٔ ۱۷۸۰ میلادی، توسط اعضای مکتب تاریخنگاری گوتینگن استفاده شد. یوهان گوتفرید آیشهورن، آن را بر اساس نام سام یکی از سه فرزند نوح در سِفر پیدایش پیشنهاد داد.
سپس نیز، نام آرامی که برگرفته از نام آرام پسر سام بود را بر زیرمجموعهای از آن نهادند. بر پایه سِفر پیدایش، سام و حام و یافث فرزندان نوح، و نیز طبق کتاب جاشر ایلام، آشور، ارفکشاد، زیزی، لود و آرام فرزندان سام هستند.
جدا از غیرواقعی بودن این اطلاعات که کل مردم آسیای غربی را اخلاف سام و نوح نشان میدهد، مسالۀ مهم سوءاستفاده منفعتطلبانه غربیهاست.
زیرا نه تنها کل هویت خود را در قالب مسیحیت یهودی و در پیوند با محتویات کتاب مقدس شامل نوح و سلیمان و حام و کنعان و یعقوب تعریف کردهاند؛ بلکه مردمان کهن آسیای غربی را نیز طی دوره استعمار و با تعاریف جعلی و متاخر خود، به این هویتهای خیالی چسبانده و ایلامیها و لیدیاییها و آشوریها و... را همگی به عنوان فرزندان سام معرفی نموده و این وضعیت نابهنجار را به ناف تعاریف علوم انسانی روز جهان چسباندهاند!
رخدادهایی در هند
به هر روی، پس از اجرای خطای آشکار آیشهورن در مکتب گوتینگن و دستکاری عامدانه تاریخ، چند دهه بعد نیز ماکس مولر در ادامه همین روند، کار خود را از هند آغاز و باب جدید و مبحث مغلطهوار دیگری را با این عنوان که مردمان شمال هند بومی نبوده و کوچنده هستند، گشود.
همین راه را گیرشمن با پیروی از کریستنسن که در مفهوم متن فرگرد یکم وندیداد، تشکیک خدعهآمیزی کرده و ایرانوج را به دامنههای سیبری کشانده بود، ادامه داد.
گیرشمن کوشید تا رخت هندیان کوچنده در فرضیه مولر را بر تن ایران نیز بپوشاند. اما نکته اینجا بود که، هندیهای شمال به هنگام ورود به دامنههای هیمالیا، جمعیت دراویدی را به جنوب شبهقاره راندند که شواهد ژنتیکی هم موید همین نظریه است. اما در ادامه خواهیم دید که این فرضیه درباره ایرانیان و بومیانی خیالی که ساکنان پیشین فلات ایران فرض شدهاند، اساسا بیپایه است.
داستان هند تا اینجای کار، تا حدودی درست بود. زیرا ادبیات، زبان و استورههای کمابیش یکسان میان وداها و گاهان که سپستر مورد کنکاش قرار گرفت، ضامن صحت این فرضیه میبود. همچنین قدمت آن روایات که بسی فراتر از کتاب مقدس موجود در دستان ماکس مولر و دوستانش بوده و از قضا واژگان آن شباهت بسیار شگرفی نیز به واژگان متون یونانی و لاتین داشت، شگفتی ایشان را برانگیخت و دوچندان نمود.
حال بماند که ویلیام جونز انگلیسی نیز تقریبا همزمان با انحراف اعضای مکتب گوتینگن و به همانگونه که انتظار میرفت، مبدا اصلی و حلقه وصل میان هند و اروپا یعنی ایران را نادیده گرفته و نامواژه هندواروپایی را برای این زبانِ با ریشههای مشترک در این پهنهها پیشنهاد داد و اتفاقا بنیان نظری شرقشناسان نیز واقع شد! از این داستان غمبار نیز میگذریم که این مفروضات آشکارا غلط و نادرست، به چه علت در دانشگاههای علوم انسانی خود ایران نیز استفاده شده و مورد نقد و بازنگری قرار نمیگیرد!
ایرانوج در سیبری!
به خط اصلی این روایت بازگردیم. موضوع از آنجا و با فرمان بیشتری از مسیر اصلی خارج شد که طبق اشارات پیشین، تلاش شد تا همان رخت هندیان کوچنده، بر تن ایران نیز پوشانده شود.
مبدا هندیانِ جنوب هیمالیا مشخص بود، یعنی سرزمینهای غربی که در متون سانسکریت هم با ذکر سرزمین آنوها به آن اشاره شده و جایی جز فلات ایران نمیتوانست باشد.
اما پس از افاضه غلط کریستنسن پیرامون متن فرگرد یکم وندیداد و سوق دادن نگاهها پیرامون ایرانوج سیبریایی(!)، خط روایت هند نیز تغییر کرد. بدینگونه که، غربیان مدعی شدند اصلا هندیان شمال شبهقاره نیز، نه از ایران، بلکه هر دو گروه یعنی هم هندیان و هم ایرانیان از یک خاستگاه اولیه در سرزمینهای سرد شمالی حرکت کرده و یکی به فلات ایران و شاخهٔ دیگر به شمال هند آمدهاند.
بدینگونه، تیر اروپاییان به هدف خورد و ایرانیان را نیز همچون هندیان شمالی (جنوب هیمالیا)، تازهآمدگانی حدود ۴-۳ هزار ساله به سرزمینشان ایران نمایاندند.
اگرچه حتی سابقۀ هندیان کوهپایههای جنوبی هیمالیا نیز کهنتر از این بوده و دستکم به پیش از خشکسالی ۳۲۰۰ پ.م میرسد که میتوانستهاند با بروز خشکسالی، از پیرامون دریاچههای آب شیرین میانی فلات به سِند (و میانرودان) رفته و تا شمال شبهقاره نشت کرده و گسترش یافته باشند. البته سابقه استورهها و مکتوبات ایشان حداکثر به همان حدود ۴۰۰۰ سال پیش بازگشته، و تقریبا و اکثرا ریشهای ایرانی دارد.
برساخت مفاهیمی نامانوس
و اما، حال که غربیان توانسته بودند ایرانیان را در سرزمین خودشان، در قامت میهمان و نه میزبان بنمایانند، مفهومسازی همفکرانشان نیز به کمک آمده و همانگونه که اشاره شد، با جعل عناوینی چون هندواروپایی و آریایی و هندوایرانی و هندوژرمنی و... تخم لق نابیوسیدهای را ظاهرا برای همیشه در دهان پژوهشگران این حوزه شکاندند.
از ۱۵۸۳ که استیونز نظریهای دربارۀ زبانهای شرقی ارائه داد، طی ۲۰۰ سال بعد کسانی مانند ویلیام جونز انگلیسی (قرن هجدهم) نیز نظریات غلطی در این حوزه تولید کردند. همچنین مالته برون که نام هندوژرمنی، توماس یانگ در ۱۸۱۳ واژۀ هندواروپایی و اونوره شوه کشیش بلژیکی که در ۱۸۶۷ نام آریایی را ساخت.
جونز و همفکرانش در اروپای سال ۱۷۷۱، گفتند که زند اوستا ساختگی بوده است. در آن زمان، باور عمومی شرقشناسان اروپایی بر این استوار بود که فارسی از سانسکریت ریشه دارد. از همین رو و ناآشنایی وی با زبانهای پهلوی، پارسی باستان و اوستایی، او نام جعلی هندواروپایی را بر خانوادۀ مشترک زبانهای خویشاوند از روسی و لاتین و یونانی، تا آلبانیایی و سانسکریت نهاد.
همانگونه که آمد، جعل واژگان سامی و هندواروپایی در اواخر قرن هجدهم، تقریبا همزمان بود. یعنی پس از پیشنهاد عنوان ساختگی هندواروپایی از سوی جونز، به فاصله اندکی، آیشهورن و اعضای مکتب گوتینگن نیز به جعل عنوان سامی پرداخته و بدین سان یک هویت "دیگری" در برابر آنچه هندواروپایی نامیده میشد، خلق کردند.
ساخت عنوان آریایی در قرن نوزدهم نیز این جورچین معلق و غیرعلمی را کاملتر کرد. برداشت سطحی و شخصی از خوانش ریشه واژه ایران در متون پارسی باستان، بدون توجه به پیشینه و پسینه این نام در متون کهن و نو، باعث زایش موجود ناقصالخلقهای به نام آریا شد.
بحث درباره چند و چون این نامواژه نیز بسیار گستره بوده و موضوع بحث گفتار کنونی نمیباشد.
اما کوتاه آنکه، وجود آوای تزیینی "ای" در واژه ایرانی کهن ایرثه (چرخ) که در واژه خون(ی)رثه هم حفظ شده، در واژه ا(ی)ران نیز پاییده است. پس نمیتوان پذیرفت این هجای آوایی کهن در کتیبههای هخامنشی یعنی آ(؟)ریا از دست رفته و سپس دوباره در نامواژه پهلوی اِ(ی)ران-شهر احیا شده باشد.
آنچه داریوش در کتیبههایش آورده، واژه "ایرییَ" است، نه آریا. همچنین بار تباری هم نداشته و پس از عنوان پارسی، در حال انتساب ایشان به خاستگاه کهنشان یعنی سرزمین چرخ خورشید است.
بنابراین برساخت عامدانۀ واژه گنگ آریا با مفهومی به اصطلاح نژادی که سپس به حیطه زبانشناسی نیز تسری داده و در واقع تحمیل شد، از هیچ پشتوانه علمی برخوردار نبوده و کاربرد مکرر آن کمکی سودمند به بدخواهانی است که در پی ساخت دیواری ذهنی میان فلات ایران و پهنه میانرودان میباشند.
در کل، واژگان و ترکیبهای (خوینگ)-ایرثه-وئیژنگه، ائیریَنَه- وئیژنگه (وئجا) اوستایی یا همان واژگان خونیرث و ایرانوج، ایرییَ پارسی باستان، اِیران-شهر (خشَثرَ) پهلوی و ایران کنونی که همگی اشارهای به خاستگاه سرزمینی و نه تباری دارند، هیچگونه پیوندی با خوانش متاخر واژه آریا ندارند.
*خشَثرَ: سرزمین، شاه
خط و زبان
مغلطه دیگری که غربیان برای پیچیدهتر کردن این فریب انجام دادند، این بود که ملغمهای از خط و زبان و تبار را پیرامون مفاهیم ساختگی هندواروپایی و آریایی و سامی و آرامی پدید آوردند.
البته در بخش بعدی روشن خواهیم نمود که خط و زبان دو مقولۀ جدا هستند، اما غربیان به طرزی ماهرانه این مفاهیم را طی مفهومسازیهای جعلی خود در هم پیچیدند تا کسی در آینده توان تفکیک آنها از یکدیگر را نداشته و دست ایشان در این فریب رو نشود. درست مانند پیچیدن نام و نژاد و کوچ آریایی در هم، که اکنون شاهدیم چه طلسمی شده و تا یکی را حل میکنی، آن یکی در ذهن مخاطب عام به شکل معلق باقی میماند. چنبرههایی هزار تو که غرب استاد ساختن این دالانهای تو در توی ذهنی است.
به هر روی، برای مفهوم هندواروپایی دو گزارۀ تبار (نژاد) و زبان را قائل شده و تعریف کردند. یعنی گفنند مردمانی هندواروپایی وجود دارند که به زبان هندواروپایی نیز سخن میگویند. جالب است که خطی برای ایشان در نظر نگرفتند، که دلیلش را در دنباله خواهیم گفت.
سپس مردمانی به نام آریایی را در زیرمجموعه هندواروپایی تراشیدند و زبانی غیرالتصاقی به همین نام نیز برایشان قائل شدند.
و اما، از آن سو و از آنجا که گفتیم غربیان تمام دنیای دیروز و امروزشان در کتاب مقدس یهودیان خلاصه میشود، بنابراین تمام مفاهیم اساسی که برای صورتبندی روایات خود در دوران کنونی نیاز میداشتند را نیز از لابلای اوراق آن جسته و طبق نظریه اشپنگلر با دو بازوی انفورماتیک و میلیتاریسم بر گرده جهانیان سوار نمودند.
یکی، همین دو مفهوم حقیقتا کج و معوق و نچسب سامی و آرامی که مسیحیان یهودی برایش مردم و نژاد و سرزمین و زبان و خط را به طور همزمان سرهمبندی نموده و متاسفانه بخشی از جهان کهن شرق در آسیای غربی را به نفع خود و به نام بایبل ( کتاب مقدس) و یهودیان مصادره نمودند.
حقه و آسیب اصلی این بود که ایشان نخست متوجه تفاوتی ساختاری میان زبان رسمی گفتاری و دیوانی هخامنشیان گشتند. از اینجا بود که نخستین بلا را بر سر زبانهای کهن شرقی نازل نموده و با جعل عنوان سامی، زبان کهن تصریفی مورد استفاده در بخش دیوانسالاری ایران هخامنشی را شاخهای جدا و اکتسابی عنوان نمودند!
حال آنکه، این همان زبان کهن این پهنهها بود که گفتیم ورود زبان غیرالتصاقی و ثانویه فلاتنشینان بر آن، تبلبلالسن معروف را پدید آورده بود.
مفهوم آرامی، حقهای پیچیده
به هر حال، اما غربیان که با جعل عنوان سامی، دستشان پر بود، این زبان تصریفی را از آنِ افرادی به اصطلاح غیرآریایی و ساکن در غرب فرات معرفی نمودند. سپس نیز چنین ادعا کردند که چون زبان پارسی باستان کمتوان بود، هخامنشیان به ناچار زیرشاخهای از زبان سامی در میانرودان به نام آرامی را برای مکاتبات دیوانی شاهنشاهی خود برگزیدند!
اینجا بود که پای یکی از فرزندان سام نیز به میان کشیده و نامش یعنی آرام بر زیرمجموعهای از آنچه که اینک سامی نام گرفته بود، گذاشته شد.
اتفاقا برای اینها، علاوه بر جمعیت و زبان، خط هم در نظر گرفتند. بنابراین همانگونه که آمد، نخست زبان کهن تصریفی ایرانی را سامی/آرامی نام نهاده، و سپس مردمان شرق مدیترانه را کنعانی و حامی نامیدند و آنگاه گروهی خیالی را هم به نام آرامی در حاشیه جنوب غربی فرات خلق کردند. در نهایت نیز زبان دیوانی هخامنشی که همان بازمانده زبان تصریفی کهن ایرانی بود را به ایشان نسبت دادند!
اما از آنجا که خط شناخته شدهای برای انتساب به این ایشان در دست نداشتند، در دنبالهء دروغهایی مبنی بر تقلید هخامنشیان (ایرانیان) از بابلیها در استفاده از خط میخی(!)، این بار خط کتابی ایرانی را نیز که بر روی کاغذ و چرم نوشته شده و داریوش در کتیبه بیستون بر ایرانی بودن آن تصریح کرده و آن را ایرییَ نامیده است، به همان مردمان خیالی با نام آرامی نسبت دادند.
برای تکمیل این فرآیند وارونه، خط فنیقیان که برگرفته از همان خط کتابی ایرانی بوده و توسط آموریها به آلالاخ و فینیقیه برده شده بود را نیز به عنوان ریشه خط آرامی معرفی نمودند!
ایشان سپس همان خلطی که یاد شد را مرتکب شده و دو مقولۀ خط و زبان را در هویت و ماهیت ساختگی آرامی، چنان در هم تنیدند که حتی فرزانه ستودهای همچون احمد تفضلی نیز گول آن را خورد و کتابها در باب تعریف و ستایش این گزارۀ غلط نگاشت!
برای کوتاه شدن سخن، به همین اندازه بسنده میکنیم که غربیان سپس این عناوین ساختگی و متاخر را در تاریخ عقب برده و به تمام آنچه قصد داشتند غیرآریایی در تقابل با آریایی معرفی کنند، تسری دادند.
اینگونه بود که مادهای کهن جنوبی، مرتوهای میانرودان یا همان آموریها شامل شاهان آشور و بابل، و همچنین اکدیان جنوبی، همگی برچسب سامی خوردند.
عجیب است که غربیان به گوتیها و سومر و ایلام کمی رحم کرده و اولی را البته بومی غیرآریایی در فلات ایران و آن دو دیگر را جزایری منفرد در این منطقه نامیدهاند.
البته، گوتی غیرآریایی هم چالش خندهدار دیگری است. چرا که اگر ایشان هم بومی دراویدی هستند، پس چرا در منابع روشنپوست ذکر شدهاند؟
مساله اصلی اینست که، وقتی مفهوم دروغین آریایی را پذیرفتی، سپس ناچار مفهوم مضحک غیرآریایی را نیز میپذیری. آنگاه باید فرضیه اثبات نشده کوچ را هم بپذیری تا ورود آن آریاییها بر این غیرآریاییها جور دربیاید. اینک مغزت برای پخت و پز و جای دادن هر مفهوم غلط دیگری در آن و از جمله سامی و آرامی و دراویدی و... آماده است.
نتیجهگیری
غربیان راهکاری بسیار ساده، اما موثر برای جا انداختن مفاهیم دروغینی که میسازند، یافتهاند. آن هم تکرار مکرر آن مفاهیم از طریق انتشار و چاپ کتابهای متعدد است، تا به اصطلاح، آن مفاهیم مرجعیتی ظاهرا علمی و شکلی آکادمیک(!) پیدا کند.
این روش باعث شده تا همان مفاهیم ساختگی، اصل فرض شده و در نوشتههای حتی افراد ریز و درشت داخلی هم تکرار گردد.
"مردم ایران که به فرموده زرتشت از سرزمین آیرانهویچ بیرون رانده و برای پیدا کردن چراگاه و خورش به سوی خوارزم و ایران رهسپار شدند، غالبا مردمی بیابانی و چوپان و برزگر بیش نبودند و از خود خط و ادبیات و فرهنگ آداب شهرنشینی نداشتند ... میبینیم آن قوم نه خطی داشتند و نه دارای کتاب و شریعتی بودند ... و از این رو دارای تربیت شهرنشینی که خط سرآمد آن است، نبودند. دیگر میبینیم که خطوط پذیرفته شده این قوم نیز از خطوط ملل سامی است ... سپس خبر داریم که خط دیگری که آن هم از خطوط مردم سامی است، مورد استعمال ایرانیان قرار گرفته به خط پهلوی مشهور گردید". (سبکشناسی، محمدتقی بهار، جلد ۱، صفحه ۵۸)
"مهاجران آریایی، قومی بدوی و گلهدار بودند و اسب و بز، گوسفند و سگ گله داشته، روابط پدرسالاری در زندگیشان حاکم بود. خط و نوشتن را نمیدانستند. آنها به تدریج با آشنایی و فراگرفتن فرهنگ و تمدن اقوام سامی، از حالت ابتدایی خارج شدند، سکونت یافتند. زراعت آموختند و شهرها را ساختند. فراموش نکنیم که مدتها قبل از این مهاجرتها، سومریها با اختراع خط میخی و تدوین نخستین قانون بشری به نام قانون حمورابی و ابداع تقسیمبندی زمان، دارای تمدن و فرهنگی بسیار غنی بودند که بعدها آن را به مهاجران آریایی منتقل کردند". (چکیده تاریخ ایران، حسن نراقی، ص ۲۰)
خب متاسفانه میبینیم که این بیماری چه بر سر انسان میآورد. اولی بزرگی از دوران مشروطه و دومی فردی از پیروان اندیشه پورپیرار در ۵۰ سال بعد، اما هر دو همان خزعبلات موهوم و متعفن غربی را باور و قلمی کردهاند.
این، دو نمونهٔ کوچک بود. زیرا امروزه به هر که بنگری، به همین درد مبتلاست. متاسفانه نه تنها کلیت جامعۀ علوم انسانی معاصر کشور دچار همین بیماری است، بلکه امروزه حتی میهنپرستترین استادان این حوزه نیز البته با ملایمت و ملاطفتی بیشتر، همین افکار زهرآلود و از اساس غلط را باور داشته و مکتوب میکنند.
میانرودان با مرکزیت بابل، دل ایرانشهر است و پیوند و ربطی به پسر سوم نوح و فرزند دیگر سام ندارد. بنابراین ذکر این فرضیات که فلان چیز را این از آن گرفت و آن از این، موهوماتی بیش نیست. بسته به دورههای تاریخی، نفوذ تمدن فلاتنشینان، باعث شکوفایی میانرودان شد و سپس یک روند تاریخی را در یک ظرف سرزمینی و با هم پیمودند.
اگرچه، جادوگریهای غربی پیش از آغاز قرن بیستم میلادی ثمر داد و اکنون متاسفانه یک سده است که گرفتار بافتههای سراسر مغلوط و نادرستی هستیم که ذکر اندکی از آن در طی نوشتار آمد.
در آینده، و در مقالهای با عنوان "چگونه دروغی به نام زبان آرامی را افشا کنیم"، بیشتر به کلیت آنچه رفت، خواهیم پرداخت.
نویسنده این مطلب تو چقدر خوارکسه وبی ناموس ودروغگو قهاری هستی وفاشیست پان فارس بی ناموس که تنگیدیی ریدیی به هرچه حقیقت که شاید احمق های مثل تو این اراجیف راباور کنند خیلی قشنگ سعی کردی به اراجیف دروغ خود را واقعی جلوه بدی که برای من وخیلی دیگر ازتاریخ شناسان مسخره و خنده دار بود ولی این چرندیات تو هیچ چیزی ازحقیقت وتاریخ واقعی راتعقییرنمی دهد زمانی که سامی تباران برایران وکل خاورمیانه حکومت می کردند وگل کوچیک بازی می کردند اجداد وحشی توهنوز توی سیبری به دنبال ماهی یا سگ آبی می گشتند وآخرین کسی که دردوران باستان ازنیای ونسل سامی برایران حکومت کرد ضحاک بود و حالا هم ۴۴سال هست که بر ایران حکومت وحکمرانی می کنند ازنسل سام ونسل بنی هاشم ونسل حضرت ابراهیم علیه السلام واسماعیل نبی می باشند واین هم بدان که عجم مثل عرب ازنسل ارفکشاد ازفرزندان سام بن نوح هستند فقط ترک های ایران ازنسل رومیان یاهمان اروپای ها هستند سعی کن همیشه بدنبال واقعیت وحقیقت باشی وواقعیت وحقیقت رابگویی وازواقعیت وحقیقت فرار نکنی زیبایی داستان به حقیقت وواقعیت آن هست نه دروغ وافسانه های خیالی آن پسر خوب شما حضرت نوح وپسران اووزادگاه اصلی آنها ونسل های آنها رو انکارکردی با اینکه که خوب می دانی داری دروغ می گویی ولی غرورت این اجازه رونمی دهد واقعیت وحقیقت رابگویی وکسانی را که بی خود ازآنها دل خوشی ندارید را انکار کنی با اینکه آنها ازتو واجداد اولیه تو دراین سرزمین قدیمی تر هستند وزادگاه آنها هست وازجایی مهاجرت نکرده اند فقط در منطقه خود پخش شدهاند آن هم به دلایل که بشر به آن احتیاج داشته.
حتی بزرگواری چون شادروان دکتر پرویز رجبی هم در کتاب هزاره های گمشده، در عین حال که به نوشته های زنده یاد جهانشاه درخشانی اشاره دارند ولی باز هم همان قول مرسوم درباره مهاجرت آریائیان و... رو پذیرفتن!
با تشکر از شما جناب ایرانمهر عزیز، به نظرم بحث مربوط به مهاجرت آریائیان و ارتباط ایران و میاندورود رو بصورت سری مقالات منسجم و منظم و مرحله به مرحله (و نه پراکنده ) بررسی کنید خیلی مفید خواهد بود