تحقیق در باب مآخذ شاهنامه، اندکی دشوار است و در این باب نمیتوان به صراحت سخن گفت. زیرا از طرفی گاه میان روایات فردوسی و مورخان در بعضی جزئیات اختلافی دیده میشود و از طرفی دیگر مآخذی که فردوسی از آنها استفاده کرده، جملگی از میان رفته است. چنانکه نمیتوانیم میان شاهنامه و مآخذ آن مقایسۀ مستقیمی کنیم.
فردوسی در بسیاری از جاهای شاهنامه به کتابی با نامهای نامۀ خسروی، نامۀ خسروان، نامۀ پهلوی، نامۀ شهریار، نامۀ باستان، نامۀ راستان، نامۀ شاهوار و یا مطلق «نامه» اشاره کرده است.
از تحقیقاتی که تاکنون کردهام، به خوبی روشن میشود که این اشارات همه راجع به شاهنامۀ ابو منصوری است که فردوسی مدتی در جستجوی آن رنج برد و سرانجام به همت یکی از دوستان بر آن دست یافت و از روی آن به سرودن شاهنامۀ خود قیام کرد.
چنانکه قبلا گفتهام، فردوسی به جز شاهنامۀ ابومنصوری، علیالظاهر از بعضی داستانهای منفرد دیگر نیز که در آن روزگار شهرتی داشت، استفاده کرد و از آن جمله است داستان رزم بیژن و گرازان و داستان بیژن و منیژه و داستان رزم رستم با اکوان دیو و داستان رستم و سهراب و بعضی از رزمهای دیگر رستم.
تئودور نولدکه هم پس از تحقیقات خود به چنین نتیجهای رسیده است که چندین داستان شاهنامه از کتاب شاهنامه ابومنصوری اخذ نشده است.
عین عبارات نولدکه در این باب چنین است:
«قبلا حدس زدهام که داستان منیژه و بیژن از مأخذ مهمی اخذ نشده است و فردوسی نیز خود از این مطلب به صراحت سخن میگوید. در بسیاری از موارد دیگر نیز همین حقیقت ملحوظ است. مخصوصاً باید به این نکته متوجه بود که ثعالبی به هیچ روی از جنگ رستم با اکوان دیو و هنرنماییهای رستم در مازندران سخن نگفته است و مورخان دیگر نیز حدیث جنگ رستم را با اکوان دیو اصلاً به میان نیاوردهاند و به تحقیق برای اعمال خارق عادت رستم، مأخذ عمده و مشهوری در میان نبود و به همین طریق در کتاب ثعالبی و
مؤلفان دیگر عربیزبان از داستان سهراب و جنگ رستم با این پسر پهلوان ذکری نرفته است ... تا آنجا که من میدانم، افسانۀ غلبه داراب بر شعیب قتیب و لشگریان تازی او، تنها در شاهنامه است و به عقیدۀ من یک تن از خراسانیان بر اثر دشمنی خود با اعراب فاتح که بعد از قیام ابومسلم، خراسانیان بر ایشان سیادت یافته بودند، این قصه را جعل کرده و نام قتیب را نیز به یاد آن مرد مبغوض که قتیبة بن مسلم خوانده میشد برگزیده است و ذکر چنین روایتی در شاهنامه نیز با ایرانپرستی فردوسی به خوبی سازگار بوده است.
بعضی از داستانهای دیگر مانند حدیث اسکندر رومی و بهرام گور را نیز فردوسی از مآخذ دیگری اقتباس کرده است و اگرچه کتاب اخیر خود پر از پند و حکمت بود، اما ظاهراً استاد طوس از پندنامههای دیگری نیز استفاده کرد و مثلاً میگوید:
بپیوندم این عهد نوشیروان
به پیروزی شهریار جهان».
با قسمت اخیر قول نولدکه، عقیده من موافق نیست. زیرا چنین میپندارم که اجزاء مختلف سرگذشت انوشیروان از کتاب شاهنامه ابومنصوری التقاط شده است و اتفاقاً ذکر چنین سخنان یعنی پندنامه و توقیعات و عهد کاملاً با روش تاریخی موافق است و نظایر این امور از دورۀ ساسانی بسیار مانده بود که در کتابهای تاریخی مهم اسلامی نگاشتهاند.
فردوسی خود به نقل این سخنان، از مأخذی اشاره میکند و راوی آن را پیری معرفی مینماید و این راوی پیر یقیناً یکی از آن سالخوردگانی است که ابومنصور به نوشتن شاهنامه گماشته بود و فردوسی یکی دو جای دیگر نیز از ایشان یا یکی از آحاد آنان به پیری یاد کرد مانند ماخ هروی که نام او را با عنوان پیر خراسان در منظومۀ خود آورده است.
در باب این راویِ پیر، فردوسی چنین میگوید:
چه گفت آن سرایندۀ سالخورد
چو اندرز نوشیروان یاد کرد
سخنهای هرمزد چون شد ببن
یکی نو پی افگند موبد سخن
و ابومنصور ثعالبی نیز که در مورد انوشیروان از شاهنامه ابومنصوری استفاده میکرد، مختصر اشارتی به عهد انوشیروان و پندهای او به هرمزد و جمع کردن موبدان و مرزبانان و برانگیختن ایشان به فرمانبرداری از هرمزد کرده است و برخی از عبارات آن عهدنامه نیز چنانکه در شاهنامه است، تقریباً در کتاب غرر اخبار ملوک الفرس دیده میشود. مثلاً این عبارت از غرر «یا بنى انى قد اخترتک للملک على سائر ابنائی لما تفرست فیک من الخیر» ضمیره نزدیک است به دو بیت ذیل از عهد نوشیروان در شاهنامه:
خردمند شش بود ما را پسر
دلافروز و بخشنده و دادگر
تو را برگزیدم که مهتر بُدی
خردمند و زیبای افسر بُدی
بنابراین از عهد انوشیروان اثری در غرر اخبار ملوک الفرس نیز یافت میشود که ثعالبی از آن به اختصار یاد کرده و همین امر دلیل بزرگی بر موجود بودن آن در شاهنامه ابومنصوری است.
از مآخذ دیگر شاهنامه که علیالظاهر از شاهنامه ابومنصوری جدا بود، اسکندرنامه است.
دیگر از مأخذ فردوسی، اخبار رستم است که شاعر بنا بر اشارۀ خود در آغاز داستان کشتن رستم، آن را به "آزادسرو"نامی نسبت داده است.
-حماسهسرایی در ایران، دکتر ذبیحالله صفا، نشر فرهنگ روز، چاپ ششم: تهران ۱۳۹۸، صص ۲۱۵_۲۱۴
به صفحه تلگرام ما بپیوندید، تاربرگ تاریخ روایی ایران: