مهرداد ایرانمهر
https://www.balatarin.com/permlink/2015/5/20/3875991
نبرد تروآ، رویارویی دو اتحادیه ایرانی در قلمرو میانی
(اتحادیۀ خاوریِ سوبَرتو-آسووا و اتحادیۀ باختریِ آخهایی-هلنی)
(نسخۀ مقدماتی)
از جمله کردارهای منفعتجویانۀ پژوهندگان غربی، یکی گزینشی برخورد کردن با درونمایۀ اسناد تاریخی مورخان یونانی است.
به گفتهای، ایشان هرگاه با مطالبی پیرامون دیرینگی آغاز شهریگری در یونان، مصر و میانرودان مواجه میشوند، حتی از یک نقطه سند هم نمیگذرند. همینطور، مطالبی را که پیرامون کامیابیهای اسکندر باشد، مو به مو در کتابهای تاریخ درج نموده و دربارۀ هر خطِ آن قلمفرسایی میکنند.
در همین باره، برای نمونه هرودت دیرینگی اهرام را کمتر از قدمت رخداد نبرد تروآ دانسته است. یعنی با توجه به مدت زمان فرمانروایی دودمان چهارم مصر که در کتاب دوم او ثبت شده، ساخت اهرام در بازۀ زمانی 1183 تا 920 پ.م (حدود 3000 سال پیش) جای میگیرد. اما پژوهشگران غربی، فهرست فراعنۀ هرودت را رد کرده و با رجوع به اسناد غیرهرودتی، قدمتی بالغ بر 4500 سال را برای زمان سازندگان اهرام در نظر گرفتهاند.
همچنین، سومرشناسان بدون توجه به دادههای نجومیِ سیاهه فرمانروایان سومر (دربارۀ درازای فرمانروایی هر یک از فرمانروایان)، تمامی آنها را بیکم و کاست به رسمیت شناخته و سپس مدت حکومت آنان را تقریبی تخمین میزنند.
در همین زمینه، تلاشهای یک تاریخشناس چینی به نام «لیو-تیه-یون»، منتج به یابش مدارکی شد که همگی سخن از وجود دودمان «شانگ» به میان آورده بودند، که البته تا آن زمان از سوی چینشناسان بیگانه و نیز تاریخدانان جوانتر و کمتر سنتی چین، تنها افسانه به شمار میآمدند.
مشابه کاوشهای هاینریش شلیمان در اعتماد به نوشتههای یونانی در جُستن «تروآ»، و نیز آگاهی استنادی هوارد کارتر از جایگاه درۀ شاهان و کشف گور «توت-انخ-امون» که با مطالعۀ اسناد کهن و بها دادن به آنها، به دست آمد.
اما همین پژوهشگران، در واکنش به اسناد بومی فراوان ایران، آنها را افسانههای برآمده از توهّم و یا برداشتهایی از تاریخ دیگر کشورها میخوانند! بدینگونه، دورههای پیشدادی و کیانی به همراه تمامی بزرگان و رخدادهای تاریخی مربوط به آنها، از برگههای تاریخ زدوده میشود. دو دورهای که حتی مدارک و مستندات غیرایرانی فراوانی بر موجودیت و زمانۀ کهن آنها تاکید میورزد.
در همین راستا، شگفتآور نیست که بخشی از محتوای نگاشتههای یونانی در پیوند با حاکمیت دودمانی با نام «آسووا»(Assuwa) بر پهنۀ غربی آسیا نیز قلم گرفته شده است.(متفاوت با آشور [Assyrians])(آسووا شبیه نام کنونی «آسیا -Asia-» و آشور یا آسور شبیه نام «سوریه -Syria-»)
دیودور، اوسبیوس و نیز بیرونی، آشکارا سخن از حاکمیت دودمانی در میانرودان و کرانۀ دجله سر میدهند که بانی آن «نینوس» نام داشته است. این فرمانروا و جانشین او (همسرش سمیرامیس) با فتوحات خود در سرزمینهایی که سپستر هخامنشیان بر آن حکم راندند، یک فرمانروایی بزرگ را برپا ساخته بودند.(بر پایۀ نقل دیودور از کتاب پرسیکا کتسیاس، داریوش خود را میراثدار انوبانینی -نینوس داستانی- میدانسته است)(نک: حالت ایرانی نام سمیرامیس در کتاب «نیاکان گمشده»)
این رخداد میتواند یادآور جانشینی هُمای (سمیرامیس؟) در پس فرمانروایی بهمن نوۀ گشتاسپ (نینوس داستانی؟، پژواک خاطرۀ فرزند گشتاسپ کیان در قامت انوبانینی) باشد، که داراب یا دارا (داریوش؟ پسر ویشتاسپ هخامنشی) خویشتن را میراثدار وی برمیشمارد.(در اینجا نمیخواهیم وارد بحث «تاریخ روایی» ایران شویم. به همین سبب، کنکاش پیرامون تطبیق این تواریخ را به نوشتاری دیگر وامیگذاریم)
«مستوفی» رخدادهای منسوب به همای را همراه نام وی آورده، اما در آغاز نام سمیرامیس را نیز به وی نسبت داده است.
در کتاب نوشته شده: «همای؛ و هی شمیران بنت بهمن...».(شمیران: سمیرامیس؟)
رخدادی که ریشۀ آن، (شاید) اشتباه نگارندۀ کهن در آمیختگی شخصیت این دو زن فرمانروا بوده است. در هر حال، در اینجا هجانگاری ایرانیِ این نام برای ما ارزشمند است.(سورنا فیروزی، پایاننامۀ کارشناسی ارشد باستانشناسی/ دانشگاه تهران)
http://kuroshebozorg.blogsky.com/1392/06/30/post-6
در ادامه، شخصیت نینوس داستانی تمامی سرزمینهای تاریخی فلات ایران (پارس، خوارزم، پارت، کرمان و...) را تصرف میکند. نینوس از غرب نیز تا کرانههای بسفر و نیز مصر پیش میرود. پس از نینوس، همسر او سمیرامیس بر تخت مینشیند. در پس وی نیز فرمانروایان دیگری روی کار میآیند، مانند اریه (اریوس)، اخشیرش/ خشیارشا (xerxes)، ارمَهمیثره، شوشارمه؟ (سوسارموس)، میثرَ..؟ (میترائوس) و...
رخدادهایی در تعیین زمانۀ حکومت این جانشینان اهمیت دارد:
1- زندگی پرسئوس نیای هرا-کلس (هرکول) به دوران بلخوس (هجدهمین فرمانروا)، که 534 سال پس از نینوس به قدرت رسید.
2- ماجرای کشتی آرگو و هرکول، در زمان فرمانروایی پانیاس (بیست و سومین فرمانروا) رخ داده است. هرکول پیش از نبرد تروآ میزیسته و به دوران رونق این شهر، سفری به آن داشته است. هرودت نیز زمانۀ زیست هرکول را 900 سال پیش از عصر خود میداند.
3- جنگ تروآ (به انگلیسی: Trojan War) و تسلیم آن به آگاممنون، به دوران تئوتاموس (فرمانروای بیست و ششم) رخ میدهد. اوسبیوس به نقل از کفالیون میگوید، «پریام والیِ تئوتاموس و فرماندار تروآ بود، نه یک شاه محلیِ مستقل».
(نام «پریام-وس» میتواند یادآور نامواژۀ ایرانی کهن «پَهایری[-اَستَه]» به معنای پیرامون، پرچین، گرداگردِ ...، و در پیوند با مفهوم نگهبان و مرزبان باشد.)
به هر روی، پریام جهت درخواست کمک در برابر یورش آخهاییها به فرماندهی آگاممنون، نامهای به تئوتاموس مینویسد:
«آخهاییها (یونانیان) به قلمرو تو یورش آوردهاند. ما با آنها در نبرد روبرو شدهایم. اکنون پسرم هکتور به همراه بسیاری از فرزندانم کشته شدهاند. پس نیرویی به سوی ما بفرست و سپهبدی را به هدایت آن بگمار».
(درگیری هیتیها و آخهاییها بر سر «تروآ (ویلوسَ)» نشان میدهد میان هیتی، آسّووا و آخهاییها نبرد و کشمکشهای بزرگی وجود داشته است، که در نهایت به نابودی هیتی به فاصلۀ پنج سال پس از آن -1179 پ.م- میانجامد.)
صحنۀ کشته شدن هکتور آسووایی به دست آشیل آخهایی
هکتور دلاورترین جنگجوی آسیای غربی است.
در افسانۀ ایلیاد میخوانیم، «هکتور با اینکه میداند حریف آشیل نخواهد شد، اما هیچگاه از برابر او فرار نمیکند».
تئوتاموس، مِمنُن پسر تیثِن (فرماندار پارس، طبق بند 22 از کتاب دوم دیودور) را با سپاهی راهی تروآ میکند. اما نیروی کمکی نیز شکست میخورد و تروآ به اشغال آخهاییها در میآید.(1184 یا 1190 پ.م)
بر پایۀ استورههای اژهایی، تیتون یا تیتونوس/ تیثن (به یونانی باستان: Τιθωνός، فرانسوی: Tithon) دلباختهٔ ائوس و تیتان سپیدهدم بود. او پسر جوان و خوشچهرۀ لائومدون شاه تروآ و یک دریاپری به نام استرومو بود. «ائوس»، تیتون و گانومده را از کاخ شاهی میدزدد تا دلباختگان او شوند. سپس از زئوس میخواهد به تیتون نامیرایی ببخشد. ائوس از تیتون (تیثن) دو پسر میزاید، ممنن و اماتیون.
مطابق این استورهها، آشیل دو تن از متحدان خارجی تروآ را کشته بود. نخستینِ این دو تن، ممنن پسر ائوس (صبح کاذب) و دیگری تیتونوس است که در هلسپونت او را مدفون میسازند، و در روایتی هر سال بر گور او پرندگانی گرد میآمدند تا گور او را آبپاشی کنند. این پرندگان در استورههای بومی، ممنونید نام دارند و یاران ممنناند. در این روایتها، قهرمانان کیشهای بومی غالباً در تروآ میمیرند.
ممنن (به یونانی: Mέμνων) پادشاه اتیوپیا (اتیوپی آسیا) بود. با اینکه پارهای نویسندگان رومی و یونانی وی را از آفریقا دانستهاند، اما برخی مانند آشیلوس و کتزیاس او را یک کاسی و بنیادگذار شهر شوش در خوزستان میدانند. هرودوت شهر شوش را «شوشِ ممنن» میخواند و میان حبشهٔ آفریقا و زادگاه ممنن اختلاف قائل شده و زادگاه او را «اتیوپیای آسیا»(Ichthyophagi) و یکی از ساتراپیهای هخامنشی در جنوب خاوری ایران میداند.
با توجه به «کاسی» خوانده شدن ممنن، میتوان به پیوند او با فرمانروایی کوش (مصر فرازین/ عُلیا/ جنوبی) نیز اندیشید. اما از آنجا که وی در اسناد، «فرزند تیثن (فرماندار پارس)» خوانده شده و همچنین با در نظر گرفتن فاصلۀ بعید سرچشمههای نیل تا باختر آسیای خُرد (به نسبت جنوب خاوری ایران، اتیوپی آسیا)، این امر چندان محتمل نیست.
http://ancientgreece.persianblog.ir/
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%DB%8C%D8%AA%D9%88%D9%86
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%85%D9%86%D9%88%D9%86
هرودت در سرآغاز کتاب یکم خود میآورد، «دانشمندان پارسی، خاطرۀ جنگ تروآ را به یاد داشتهاند و خود را مالک آسیا عنوان میکردند. ایشان ریشۀ کینورزی میان خود و یونانیان را به "نبرد تروآ" یعنی نخستین لشگرکشی آخهاییها به قلمرو ایرانی نسبت میدادند».
1- دانشمندان پارسی مدعیاند که، علت اختلاف و درگیری میان آخهاییها و آسیاییها، فینیقیان (Phoenician، phoenix، ققنوس؟) بودهاند. فینیقیها در آرگوس (کرانۀ باختری اژه)، ضمن تجارت، دختران یونانیها را نیز میربودند و این کشمکش میان ایشان ادامه یافت.
2- به روایت پارسیان: یک نسل بعد، الکساندو (اسکندر، نام دیگرِ پاریس پسر پریام) اقدام به ربودن «هلن» همسر منلائوس (فرمانروای اسپارت) کرد و او را با خود به تروآ آورد.
3- به باور پارسیان، ربودن زنان از کردارهای ناشایست است. اما کین ستاندن به خاطر آن نیز بخردانه نیست. زیرا چنانچه این زنان خود(شان) خواهان نبودند، هرگز ربوده نمیشدند. اما یونانیان به خاطر یک زن از اهالی لاکدمون (هلن)، دست به لشگرکشی به آسیا زده و دولت پریام را سرنگون ساختند. پارسیان، آسیا و ساکنان ... آن را از خود میدانند. اما پس از نبرد تروآ، ایشان سرزمین آخهاییها (جزایر دریا، شبهجزیرۀ یونان) را غیر از خود تشخیص میدهند.
4- پارسیان برین باورند که، خاستگاه دشمنی میان ایشان و یونانیان، همانا اشغال ایلیون (تروآ) به دست آخهاییها بوده است. زیرا تهاجم به قلمرو یک حکومت ایرانیتبار و مرگ فرماندار پارس(ها) به دست ارتش مهاجم، از دید ایشان رویدادی فراموشناشدنی بود.
http://kuroshebozorg2.persianblog.ir/post/182
هرودت میگوید، «پارسها نام خود را از پِرسِهئوس پسر زئوس و نیز پِرسِس پسر پِرسِهئوس گرفتهاند».(و خود را خویشاوند آنان میدانستند/ هِکاتَیوس) در این راستا، باید از پِرسِهئید پسر پِرسِهئوس و نیز پاریس پسر پریاموس (همسر تروآیی هِلِن) نام برد.(عبریِ «پارَس» و پارسی باستانِ «پارسَه»)
بنا بر گزارشی (هرودت، کتاب 7، بند 150)، خشیارشا در پیامی به مردم آرگوس (قوم میکِنِه/ موکنای) که در نبرد «تروآ» نقش اصلی را در کنار دیگر دولتشهرهای یونانی داشتهاند، پارسها را از نوادگان پِرسِس فرزند پِرسِهئوس و آندرُمِدا -مدیا، مده، ماد- (دختر کفئوس، پادشاه اتیوپی آسیا) دانسته، و به نیای یگانۀ ایرانیان و یونانیان و همچنین خویشاوندی یونانیان با قوم ایرانیِ «دانو» اشاره میکند.
«دانائه» در استورههای یونان، تنها فرزندِ آکریسیوس پادشاه آرگوس بود. او مادر «پرسِهئوس»(قهرمان استورهای اژه و نیای پارسها) است.(نک: شاهدهای زبانی و نگارههای کهن، دانشنامۀ کاشان، جلد 3 - رویههای 174، 276 و 343/ 9-5-7 تا 8)
دربارۀ نام کفه-ئوس باید دانست، مردمان جنوب خاوری فلات ایران (پارسَهها)، «کِفِنی» خوانده میشدند.
http://irane-ayandeh.blogsky.com/1393/11/14/post-36
در زمان خشیارشا، یونانیان نیز مانند قبیلههای کوچگرد عصر کوروش و داریوش (ماساژت و سکا)، مردمی فقیر و حاشیهنشین و غارتگر بودند که هر از گاهی به شهرها حمله میکردند، و منظما توسط قوای شاهنشاهی تنبیه میشدند ... شبهجزیرۀ یونان که امروزه توسط نویسندگان غربی، همچون «دیگری» در برابر هخامنشی تصویر میشود، اصلا چنین موقعیت و جایگاهی نداشته و در واقع دنبالهای نامتمدن از «اَیونیه (آسیای خُرد)» بافرهنگ بوده، که خود عضوی از خانوادۀ جهانشاهی هخامنشی محسوب میشده است.(تاریخ کوروش هخامنشی، انتشارات شورآفرین، 1389)
احتمالا جغرافیدانان عصر باستان، مبدعان دو مفهوم آسیا و اروپا بودهاند. به عبارتی، تفکیک اروپا از آسیا نتیجۀ تلاش مردمانی بوده که در راستای فهم افق قابل مشاهدهشان، دست به ردهبندی آن زدهاند.
اما تقسیم جهان به دو بخش شرقی و غربی، از سدۀ هفدهم میلادی در متون جغرافیدانان غربی پیدا شد. یعنی شکلگیری تمایز اروپا از آسیا، بیشتر امری سیاسی بوده تا دستاوردی جغرافیایی. چنانچه حتی به دادههای قرن هجدهم میلادی بازگردیم، میبینیم که یونان بیتردید سرزمینی آسیایی است. اما تقسیمبندیهای جغرافیایی قرن بیستم به گونهای است که انگار یونان شرقیترین سرزمین غرب عالم بوده و شکی نیز در اروپایی بودنش وجود ندارد!
در سدۀ سوم پیش از میلاد، یک «جهانشاهی بزرگ» تمام قلمرو میانی را در بر گرفته بود، به همراه حاشیههایی که به این بدنه چسبیده بودند. بخش عمدۀ این مناطق حاشیهایِ کمجمعیت، هنوز در عصر نوسنگی و مفرغ به سر میبردند. در آن روزگار، در جایی که امروزه به آن قارۀ اروپا گفته میشود، تنها قبیلههای ایرانیتبار سکا حضور داشتند که هزارهها پیش به بخشهای شمالی آن کوچیده و باورهای استورهای ایشان شباهت زیادی به کهناستورههای اولیۀ ایرانی دارد. بنابراین در آن زمان، اصلا «اروپایی» به مفهوم کنونی (قاره) وجود نداشته که یونانیان بخواهند به آن منسوب گردند.
در متنهای نویسندگان موسوم به پیشاسقراطی، واژۀ «اروپا» غایب است. بنابراین، ایشان آسیا و اروپا را به عنوان دو قلمرو متمایز نمیشناختهاند.
در رسالۀ منگزموس (منکسنوس) افلاطون، آسیا به عنوان بخشی از قلمرو ایران ذکر شده است، «پارسها که بر آسیا فرمان میرانند، و تا آن دوردستها تا مصر...». بدین رو، یونانیان «مصر» را هم جزو آسیا میدانستهاند. در این رساله، یکبار هم نام اروپا آمده است، «پارسها که اربابان آسیا هستند، اروپا را مطیع کردند». آریستوفانس در نمایشنامۀ «پرندگان»، به مگابیز (بغبخشه) سردار ایرانی اشاره میکند که پس از جنگ با سکاها، در اروپا (غرب اژه) ماند. در مجموعه آثار پلوتارک نیز، 6 بار به آسیا، یک بار به اروپا و 56 بار به مصر اشاره شده است. و اما، در اثر «حیات مردان نامی» او، مفهوم آسیا عمدتا به حاشیۀ شرقی اژه شامل کیلیکیه، کاریه و فریگیه اشاره میشود، نه سرزمینهای درونیتر این قاره.
به طور کلی، یونانیان ساحل شرقی دریای اژه و بخشهای شمالی آن را «آسیا» و ساحل مقابل (غربی) را «اروپا» میدانستند. مفهوم «اروپا» در سدههای ششم تا سوم پ.م، بخشی از قلمرو میانی -چسبیده به آسیای غربی- را نشان میداده است. یعنی یونانیان در آن زمان، خود را با تعبیری کاملا شرقی، به ساحل اروپایی اژه (دریایی در آسیا) منسوب میکردهاند. بنابراین، اروپای مورد نظر مردمان آن روزگار، ارتباطی با مفهوم کنونی «قارۀ اروپا» نداشته است.(برگرفته از: اسطورۀ معجزه یونانی، دکتر شروین وکیلی)
تمدن تروآ را از جهتی آسیایی و از لحاظی نیز مینوسی میدانند. تمدن اولیۀ «موکنای (Messenia، میکِنِه، مِسینی)» حاصل مهاجرت میناییها (مینوسیها) از جزیرۀ کرِت به جنوبغربی پلوپونز میباشد. از مینوسیها کاخهای پیشرفتهای برجا مانده که بیشتر در بخش شرقی جزیرهٔ کرِت (تمدن اولیۀ پرایسوس) قرار گرفته است.
مردم موکنای با مردم عصر مینوسی کرِت و نیز مردم فریگیه و کاریه در آسیای خُرد پیوستگی دارند. یکی از دیوارهای موکنای، دروازۀ معروف به «دروازۀ شیر» را در بر گرفته است. منظر شیرهای موکنای به شیرهای میانرودان میماند. مردم موکنای در روایات یونانی، «پلاسگوی (پلَسگی)» خوانده شدهاند. گویا اینان از کرِت به آتیک و پلوپونز آمدهاند، و این انتقال در گذشتهای چندان دور رخ داده است که یونانیانِ بعدی، آنان را «اوتوختونوی (بومیان)» نامیدهاند.(پلسگیها، دریانوردان لوویزبانِ همتبار با فیلیستیها و پارسَهها بودهاند/ پلس، فلس، پرس)
واژۀ «یوون (یون)» در زبانهای کهن و میانۀ ایرانی، به معنای «جوان» است. نامواژۀ «اَیونی» نیز که به مردمان آسیای خُرد اطلاق میشود، برگرفته از همین نام است. رویهمرفته، نام ایرانیِ «یونان»، اشاره به سرزمین مردمان کوچنده به جزایر دریاست.(لاتینِ گریک، یونانیِ هلاس)
http://kuroshebozorg2.persianblog.ir/post/188
تروآ را که اکنون روی تپهای در پنج کیلومتری دریا قرار دارد، شامل نُه چینه یا شهر دانستهاند، هر شهری روی شهر دیگر. بر فراز این دهکده، چینۀ دیگری هست شامل خرابههای شهر دوم، که به گمان همان تروآی اصلی است. گمان میرود شهری که «تروآی ۸» نام گرفته، محل رخداد «جنگ تروآ» در حماسهٔ ایلیاد (هومر) باشد. در قرن هفتم، معروف شد که جنگ تروآ در این منطقه رخ داده است. در این زمان، هنوز بخشهایی از دیوارهای قلعۀ متعلق به اواخر عصر مفرغ پا برجا بود.
حصارهای پیرامون شهر، از سنگهای غولپیکر ساخته شده است. دروازههای بزرگی که دو تای آنها هنوز به خوبی محفوظ ماندهاند، شهر تروآ را به خارج پیوند میدهند. استحکاماتی در جنب دیوارها و دروازهها وجود دارد. هنوز بقایای بعضی از خانههای شهر به چشم میخورد. در دیوارهای خانهها آجر و چوب به کار رفته است، ولی زیرساز دیوارها از سنگ است. مردم آن، برای ساختن ابزار و سلاح، مفرغ را جانشین سنگ کرده بودند. در شهر، جواهرات فراوان است.
در حال حاضر، محوطۀ باستانی تروآ بیانگر یک دورۀ تقریباً ۴۵۰۰ سالۀ زندگی در این منطقه است. اولین آبادی در حدود ۳۰۰۰ پ.م (5000 سال پیش) ساخته شده است. به رغم حفاریهای گسترده در محوطۀ تروآ، فقط یک اثر مکتوب متعلق به اواخر عصر مفرغ داریم. بر این مُهر، نوشتههایی به زبان لوویان نقش شده، زبانی که در هیتی مرسوم بوده است.
با بررسی بقایای تروآ در این دوره، درمییابیم که دو تخریب و ویرانی صورت گرفته است. یکی در اواخر سدۀ 13 پ.م (آبادی ششم) و دیگری در آغاز سدۀ 12 پ.م (آبادی هفتم). آبادی ششم مستحکمترین و بزرگترین آبادی عصر مفرغ در این محوطه به شمار میرفته است. تاریخ تقریبی این آبادی را میتوان ۱۷۰۰ تا ۱۲۰۰ پ.م در نظر گرفت. ظاهراً شهر دوم بر اثر آتشسوزی منهدم شده است. در منابع باستانی اینطور آمده که، این جنگها در اواخر عصر مفرغ و در چارک نخست سدۀ 12 پ.م رخ داده است.
وجود ذخیرههای آذوقه نشان میدهد که شهر در معرض محاصرهای طولانی بوده، و در نهایت طعمۀ آتش شده است. تروآ میان سالهای ۱۳۳۴ تا ۱۱۵۰ پ.م شاهد نبردی خانمانبرانداز بود. در حوالی سال ۱۲۰۰ پ.م، دژهای بسیاری در آسیای خُرد بر اثر جنگ تخریب شدند از جمله تیرینس، پیلوس و هاتوسا (پایتخت هیتی).
اجساد بسیارِ کشف شده در تروآ، حاکی از کشتار خشونتبار آنان است. نئوپتولم (پسر آشیل)، پریام را در معبد زئوس گردن میزند، نوزاد بازمانده از هکتور (آستواناکس) را از دیوار شهر به زیر میاندازد و پولیکسین (دختر پریام) را بر گور آشیل قربانی میکند. منلاس نیز از شکم اسب چوبی خارج گردیده و چون هلن را در منزل دئیفوب (پسر پریام) مییابد، صاحبخانه را کشته و میخواهد هلن را نیز به قتل برساند که آلیس مانع میشود.
سرانجام کشتیهای اسپارت به همراه منلاس و هلن بازگشتند، و برخی سپاهیانِ از جنگ برگشته، شاهد خیانت زنان خود بودند که در طی این سالها جانشینانی را به جای همسرانشان برگزیده بودند.
http://kuroshebozorg.blogsky.com/1393/05/02/post-48
دو اثر منظوم ایلیاد و اودیسه هومر، در سدۀ ۹ پ.م سروده شدهاند.(هومر 886 پ.م)
منظومهٔ «اودیسه» و آثاری چون «تِلِگونی» که جزو اشعار حماسی است و نیز «انئید» اثر ویرژیل رومی و برخی آثار دیگر، همگی به پیامدهای جنگ تروآ میپردازند. بخشهای دیگر داستان، امروز تنها در نمایشنامههای بازمانده، به صورت ناقص یافت میشود. پیامدهای این جنگِ ۱۰ساله، بخش مهمی از ادبیات کلاسیک را به خود اختصاص داده است. نویسندگان داستان این جنگ، به تروآییها بیشتر از آخهاییها علاقه دارند. آخهاییها بر خلاف تروآییها، در عصر مفرغ زندگی میکردند و هنوز با آهن آشنایی نداشتند. آنها تا قبل از جنگ، دولتشهرهای کوچک و پراکندهای بودند که اولین اتحادشان در این جنگ شکل گرفت.(رخدادهای این داستان در عصر برنز روی داده است)
هومر (شاعر یونانی، 800 پ.م) جنبۀ ایرانیِ ماجرا را در اثر خود «ایلیاد»(یونانی Īlium) نادیده گرفته و تروآ را دولتشهری بیپناه نمایانده است!
استاد ذبیح بهروز در دیباچۀ کتاب «قصۀ سکندر و دارا» آورده است:
در زمان گسترش روم و به ویژه پس از میلاد، به برهانهای سیاسی-مذهبی، یونان دستاویز تبلیغات ضد ایران و هند شد.
خاستگاه اینگونه هیاهوها شهر اسکندریه در مصر بود. افسانههایی که در اسکندریه دربارۀ کشورگشاییهای اسکندر ساختند، دستاوردش این شد که چند تن از امپراتوران روم را به آوردگاه سهمگین و کشندۀ مرزهای ایران کشانید و روشن کرد که نمیشود از مصر تا هند را تنها در چند سال گرفت.
ادیبان اسکندریه در همۀ نوشتههای یونانی و حتی «هومر» به این بهانه که دستور زبانش نادرست است، دست برده و ساختار کهن آن را دگرگون ساختهاند.
از این رو باید دانست، چنانچه در پشت «تروآ» پشتیبان نیرومندی (آسووا) نبود، آشوریان بسیار پیشتر بدان دست مییافتند.
به همان سان که، چنانچه پیش از «دیاکو (ماد نو)» دولتی مقتدر (ماد کهن) وجود نمیداشت، آشور سالها پیش از آن تا دل فلات ایران تاخته بود. بدینگونه روشن میگردد که حکومت ماد، دستکم یکبار (به احتمال زیاد دو بار)، پیش از دوران دیاکو تشکیل شده است.
اوسبیوس گزارش میدهد، ارباسس (هارپاگ) رئیس مادها و بلسوس (بلتسر) همتای بابلیاش، پس از ریختن یک برنامه، بر ضد سردناپال (آخرین فرمانروای آسووا) قیام کرده و وی را سرنگون میسازند.(816 پ.م، سال چهلم پیش از نخستین المپیک در 776 پ.م) همچنین، در لوحههای تاریخی بابلیان نام «بلتسر» والی بابل (بلسوس در اسناد یونانی و بالتازار در لاتین) به صورت «مردوک/بَل-اَسو/ایکبی» ثبت گردیده است.
- ماد کهن/ 4200 سال پیش (هشت فرمانروا):
زرتشت مادی (ماریباس)، ؟... (به نقل از کتزیاس و اوسبیوس)، ؟... (به نقل از کتزیاس و اوسبیوس)، اَرَبیَه (Arbianes، نامی ایرانی در متنهای مربوط به داریوش، اشاره به سرزمین یاتریبو -یثرب-)، اَرَتَه؟ (آرتائوس)، اَرتَایی؟ (آرتینِس)، اَشتَهبَرووَه؟ (آستیباراس)، خوَرِنََه (فارنوس).(کتاب «پرسیکا» کتزیاس، کتاب دوم دیودور)
- (حکومت آسووا/ 4000 سال پیش):
از نینوس (انوبانینی) تا ... سردناپال.
- ماد میانه/ 3000 سال پیش (چهار فرمانروا):
هارپاگ (آرباسس - آربکس)، مدهآ؟ (Maudaces)، شوشاَرمَه (سوسارموس)، اَرتَهاکه؟ (آرتیکاس).(به نقل از اوسبیوس)
- ماد مردمسالار (8 سال):
از پایان حکومت «اَرتَهاکه» واپسین فرمانروای ماد میانه (737 تا 708 پ.م) تا روی کار آمدن «دیاکو» نخستین فرمانروای ماد نو (699 پ.م)، هشت سال فاصله است. دیودور در بند 32 از کتاب دوم خود چنین پاسخ میدهد: «در پس فرمانروایی حکومت آسووا بر منطقۀ آسیا (به مدت 500 سال؟)، آنان به دست ماد شکست خوردند. سپس دولتشهرها از یک سامانۀ مربوط به خودشان (مردمسالار) بهره میبردند».(یعنی سالها پیش از آتن و روم)
- ماد نو/ 2800 سال پیش (شناخته شده):
دیاکو (53 سال)، فرَوَرتیش (22 سال)، هووَخشَترَه (40 سال)، اشتهاگ -آستیاژ- (35 سال).
با این محاسبات، میتوان زمانگذاری را به دورههای کهنتر برد:
زمانۀ حاکمیت تئوتاموس (فرمانروای آسووا در هنگام نبرد تروآ) میان 1203 تا 1172 پ.م قرار میگیرد. بنابراین نبرد تروآ نیز در 1184 پ.م رخ داده است. زایش هومر در 886 پ.م، حکومت سمیرامیس در 1970 تا 1929 پ.م و بدینگونه نینوس نیز از 2022 تا 1971 پ.م بر آسیا حکم رانده است.
نخستین شاه از دورۀ ماد کهن، «زرتشت مادی» است که گرایشهای زُروانگرایانه و زندگانی او در ماد خُرد (آتورپاتکان، آذربایگان) با عناوینی چون «یکتاپرستی!» و «آذربایجانی بودن»، به زرتشت سپیتمان منتسب گشته است. زرتشت مادی باید در حدود 4200 سال پیش زیسته و دودمان ماد کهن (اول) را بنیان نهاده باشد. لازم به ذکر است، میان فروپاشی دورۀ نخست ماد کهن تا برآمدن دورۀ ماد میانه (دوم)، شاید حدود یک هزاره فاصله باشد.(ماد شناخته شده، دورۀ سوم از دولت مادهاست)
زایش زرتشت باختری نیز در سال چهل و سوم حکومت نینوس برابر با 1980 پ.م (حدود 4000 سال پیش) رخ داده است. او همان زرتشتی است که کردارهای اخترشناسانهاش به زرتشت سپیتمان منتسب میگردد! طبق بند ششم کتاب دیودور، «زرتشت باختری» مُغی بوده که در زمانۀ حمله نینوس به «باختریانا (Bactriana)»(شمال قفقاز کنونی)، میزیسته است.
دربارۀ تفاوت نامواژههای مکانیِ «باختر(یا)» و «باختریا(نا)» باید دانست، در دوران برخوردهای مدام مصریان و پِرسِتها که دربار مصر پیوندهای تنگاتنگ اقتصادی و سیاسی با ایران داشت، «رامسس دوم»(3250 سال پیش) شاهدختی از بَختان (باکتری، بلخ/ دگرگونیِ «ر» به «ن») را به همسری برمیگزیند. پیک رامسس برای سفر به بختان، 17 ماه در راه بوده است.(باکتری، Bactria)
در زمان قدرتیابی «سوبَرتو» در آسیا، آشور وجود خارجی ندارد.(2200 تا 1850 پ.م)
بدینگونه، اوجگیری نخستین فرمانروایی آشور (کهن) از 1800 تا 1600 پ.م است. اما سپس این آشور به همراه سوبرتو افول میکند و شاهد رشد کاسیها و میتانیهای ایرانی در بابل (Babylon) هستیم. آنگاه برآمدن آشور میانه به فرمانروایی «اریبا-ادد یکم» و نیز برتری هیتیهای ایرانی را مشاهده میکنیم.
اما دیری نمیپاید که پیرامون 1200 پ.م، آشور و هیتی در آسیای غربی دچار ویرانی و از دست دادن شهرهایشان میشوند. این یعنی قدرتیابی دوبارۀ اتحادیه «سوبرتو-آسووا» و امکان حاکمیت دگرباره بر کرانههای بسفر و دو دریای اژه و مرمره.
آنگاه هنگامۀ نبرد تروآ و یورش اتحادیۀ هلنی (آخهاییها) به قلمرو سوبرتو-آسووا در آسیای غربی فرا میرسد. بدینگونه بخش غربی اتحادیه فرو میپاشد و دوباره آشوریان سر برمیآورند. آشور نوین رشد مییابد، تا بدانجا که «شلم-ان-اسر سوم» در میانۀ سده نهم پیش از میلاد به برخی متصرفات شمال خاوری سوبرتو، یعنی بخشی از ماد و نواحی جنوبشرق دریاچۀ چیچست (ارومیه)، دستاندازی میکند. این یورشها در سالهای 827 و 822-820 پ.م در زمانۀ حاکمیت «شَمَشی-ادد پنجم» آشوری نیز تکرار میشود.
بدینگونه، تازه در این زمان است که طبق لوحههای یافت شده در نینوا، مردمان دو سرزمین ماد و پارسوا به فرمانروای آشور باج میدهند.
http://irane-ayandeh.blogsky.com/1393/10/27/post-35/
در سه نامۀ هیتیایی، بارها نام شهر ویلوسا (ویلوسَ) و شخصیتهای آن همچون «پیامارادو (پریام/ پریاموس در یونانی)» و «الکساندو (اسکندر، الکساندر)» که نام دیگر «پاریس (پاراس، پَرَس)» شاهزادۀ این شهر (برادر کوچکتر هکتور) بود، آمده است. بدینگونه، همسان بودن «ویلوسَ» هیتیایی و «ایلیوس (تروآ)» یونانی محتملتر میگردد.
تروآ (Troia، Trōia) به یونانی: Τροία، لاتین: Ilion، Īlium، Ίλιον، هیتی: Wilusa (ایلیوس یونانی)
سرزمین تروآد به هیتی: Truwisa (تروآس یونانی)
در گزارش اسناد هیتیایی (سه نامۀ تاواگالاوا، ماناپا-تارهونتا و میلاواتا)، دولتی که در جنگ با «اَخییَوَه»اییها (آخهاییها) روبرو گردیده، «آسووا (اَسییَوا)»(آسیا) خوانده شده است.
بنا بر گزارشهای هیتیایی، قدرتی به نام «آسّووا (Assuwa)» در برابر هیتی بر پا بوده که بسیاری از شهرهای حوزۀ غربی آناتولی همچون «تروآ» را در بر میگرفته است. آسووا در اسناد هیتیایی، دربردارندۀ سرزمین ترویسا (تروآد) و شهر ویلوسا (ایلیوس، تروآ) بوده است. این قدرت، در غرب منطقۀ خود با مردم «اَخییَوَه (آخهاییها)» درگیر بوده است.
دربارۀ نامواژۀ «آخهایی» باید گفت، هجانگاری لاتین آن به گونۀ Achae(an) است. در همین باره، میدانیم که هجای لاتین نام «هخامنشی»(Hakhamanishiya) نیز به گونههای زیر میباشد (یعنی اشتراک Achae - اخه، اکه):
Achae(menian, menes, menid)
همچنین نام قوم «اَکَهوَشَه (دریانوردان لوویزبان فلسطینی)» و «اَخاییه» از چشماندازهای شمال پلوپونز (کنار خلیج کورینت) و سرانجام نام دریای اژه «اَیگائیو (لاتین Aegean)» همگی در پیوند با نام هخاهای ایرانی هستند.
هخاها و سکاهای ایرانی خویشاوند بودهاند. واژۀ اوستایی هَخی (هَخا) به معنای «دوست» است. این عنصر ایرانی در اسناد خاور نزدیک به گونۀ «اَکیَه» در آمده و به شکلهای هَک، هَکا، اَک، اَکی، اَکیَه، اَگیَه، اَخیَه و هکَت دیده میشود.
در زبان مصری، نام «هَکَا» به فرمانروایان غیرمصری اطلاق میگردد. نام قوم «هَکاخَست (فرمانروای کوهستان)» در نوشتههای مصری نیز، همانی است که هیکسوس خوانده میشود. مصریان تنها دو قوم را هیکسوس نامیدهاند، یکی خود هیکسوسها که آنان خود را «آمو» میخواندند و دیگری هخامنشیان را که 12 سده پس از هیکسوسها گام به مصر گذاردند.
سدۀ 13 پ.م (پس از دوران اِلعَمارنَه/ 3300 سال پیش)، سرآغاز دگرگونیهای فراوان در سراسر خاور نزدیک بود. در آغاز این سده، گروهی از «پرس.ت»ها (نگارش صامت متنهای کهن مصری -ادای احتمالیِ «پِرسِت»-) همراه قومهای هَخا (اَکَهوَشَه) و دانو، از پهنۀ ایران به سوی مصر سرازیر میشوند.(دانشنامۀ کاشان، جلد 3 - صفحات 334 و 335)
بر پایۀ استورههای اژهایی، دانوها خاستگاه خاوری داشته و به همراه شاه خود «دانائوس» از راه مصر به آرگوس (یونان) آمده و در آنجا ساکن گشتند.
اکنون با توجه به مستنداتی که در بالا آمد، به بررسی چند نام مشهور در میان قهرمانان نبرد تروآ میپردازیم:
نخست، نام قهرمان حماسی تروآ یعنی «هکتور (Hector)» پسر پریام (پریاموس) و نیز مادرش «هکابه (Hecuba)»، که در هر دو، واژۀ «هکه، هخا، Achae» به چشم میخورد.(یادآوری: واژۀ «هخا» در هیروگلیف مصری، به گونۀ «هکت» نوشته و خوانده میشود/ هکت-ور)
سپس نام «آشیل» قهرمان رویینتن آخهاییها که لاتین آن به گونۀ «Achilles»(آکیلیس) است. اما هجانگار یونانیاش به گونۀ «Akhilleus»(اخیلئوس) نوشته میشود، که واژۀ «آخه، اخی، هخا» در این نام نیز مشهود است.
خوبست بدانیم، «رویینتنی» صفتی است که در فرهنگهای پیوستۀ قلمرو میانی، به تناوب دیده میشود. «اسفندیار ایرانی» چشمانش آسیبپذیر است، «آشیل آخهایی» پاشنهاش، «زیگفرید ژرمنی» تیرۀ پشتش و «بالدر نروژی» نیز بدنش در برابر پیکانِ آغشته به گونهای گیاه، رویینتن نیست.(ژرمنها و نروژیها متاثر از فرهنگ کوچندۀ دیرینهتر «سکایی/هخایی» به شمال اروپا میباشند)
اکنون میرسیم به نام فرمانده آخهاییها در نبرد تروآ یعنی «آگاممنون (Aga-memnon)»(مِمنُنِ آخهایی، هخایی/اژهایی)(برادر منلائوس همسر یونانی هلن)، که در اینجا نیز با نگاه به نام یونانیِ دریای اژه «اَیگائیو»(آگا - Aga، Aegean) و پیوند آن با نامواژۀ «اکا، هخا»، میتوان به نزدیکی این نام با دیگر نامهای یاد شده، پی برد.(یادآوری: مِمنُن [پارسی] پسر تیثِن فرماندار پارس-ها-، تحت فرمان اتحادیه سوبَرتو-آسووا بود/ فرمانده نیروی کمکیِ اعزامی به تروآ)
در همین باره، در بررسی واژۀ «آسووا/ اس(خ)ییَوَه (Assuwa)»(Asia، Asian) ردپای ریشههای «آسو، آسی، اخی...» و نیز در «آسور، آشور (Assyrians)»(سوریا) ردپای «اسر، اهوره (کیاسر/قیصر، کیاهوره)» به چشم میخورد.
همانگونه که آمد، نامواژۀ «هخا (اخی، هکت)» در نامهای هکت-ور، آسووا (اخییوه)، اخی-ل-ئوس (آشیل)، آخهایی، اژه و... به چشم میخورد.
دربارۀ نام «تئوتاموس» نیز که شاید به خاطر شکل ظاهریاش، غیرایرانی دانسته شود(!)، باید گفت، این نام میتواند حاصل فراگشت گروه نامهای ترکیبی ایران خاوری به نامهای کمابیش دگرگشت یافتۀ بخش باختری فلات -یا همان آسیا- باشد. بنابراین شاید بتوان با رعایتِ تبدیل، جابجایی و حذف قاعدهمند واکها، فراگشت نامواژۀ اوستایی «ثرَیَتئونه (فریدون)» به ثرئوتانه، ترئوتامه و تئوتامه (تئوتاموس) را مدنظر قرار داد.(متفاوت با فریدون استورهای در تاریخ روایی ایران است)
نکتهای که در این میان حائز اهمیت است، توجه به پسوند «-س، -ئوس» در نامهای موسوم به یونانی است.
در این باره باید یادآور شد، پسوند «-ت» در نام «پِرس.ت»، نگارش صامتِ متنهای کهن مصری و ادای احتمالیِ همان «پِرسِت» است.(ویژۀ حالت جمع زبانهای ایرانی/ سَرمَت، ماساگِت) همچنین آگاهیم که در نامها و واژههای ایرانی، واک «ث» به «ت» تبدیل میشود.(میثره، میترا/ مهر) بنابراین چنانچه ریخت اولیۀ پسوند مربوط به نامها در نگارش ایرانیِ واژگان را همان «-ث» در نظر گرفته و فرآیند تبدیل «-ث» به «-س»، «-یس» و «-ئوس» را نیز بررسی نماییم، آنگاه نمای ظاهری نامها و واژگان با شیوههای نگارش مصری (با پسوند «-س») و یونانی (با پسوند «-ئوس»)(حالت مونث «-یس»)، برایمان ناآشنا نخواهد بود.
نامهای ایرانی، تقریبا همگی از یک خانواده بوده و همریشهاند. البته با توجه به گستردگی فلات و سرزمینهای اطراف آن، بروز فراگشتهای تا حدودی نایکسان در پیدایش و تکوین نامهای افراد، جاها و... امری ناگزیر است.
در این باره، شاید بتوان نامهای ایلامی (شوشین، اونتاش و...)، شمال باختری (اخشیرش، میثرَه و...) و نیز نامهای ترکیبیِ ایران خاوری موسوم به اوستایی (تَخماَروپَ /تهمورث/، یمَهخشَیت /جمشید/، ثرَیتَهاونَه /فریدون/ و...) را در دستۀ کهنترین نامهای در دسترسِ ایرانی جای داد.
با آغاز گسترش فزایندۀ پَرَشیها از حوالی جنوبشرقی فلات به سوی غرب، رفتهرفته شاهد جایگیری و تداخل این نامهای خاص، در مناطق مرکزی فلات هستیم. نامهایی چون کورو، کامبوجی، ممنن؟، پاراس و...
سپس با فراگشت و دگرگونی حاصل از امتزاج چند بارۀ پارهفرهنگهای همخانواده (درون فلات)، آغاز رونمایی از نامهای ترکیبی در باختر فلات ایران را شاهد میباشیم . بروز نامهایی چون دَ-ایر-یَه-ووش (داریوش)، خشَیه-ایر-شا (خشیارشا) و...
پیش از وقوع مورد اخیر، برتری و تفوّق -نه ورود- نامهای مادی را در پی بنیان ماد کهن، در بخشهای گستردهای از شهرهای فلات مشاهده میکنیم. نامهایی چون ارباگ، ارته، خوَرنه، اَشته و...
آنگاه نامهای ترکیبی متاخرتر با ویژگیهای مادی-آسیایی را شاهد هستیم. مانند ارتهخشَتره (اردشیر)، اشتهاگ (آستیاژ)، شوشارمَه (سوسارموس یونانی) و...
در اینجا، حضور و تاثیرگذاری پررنگ نامهای هخایی را که در بالا به آنها اشاره شد، فراموش نمیکنیم. اما نامهای با ریشۀ هخایی و پَرَشی همچنان حرکت خود به سوی غرب را ادامه داده و با فاصله گرفتن تدریجی از تارک جغرافیایی شهرهای درونی فلات، به طور فزایندهتری نامهای مادی جانشین آنها گشته و بدینگونه ردپای نامهای مذکور (هخایی و پرشی) را دیگر تنها میتوان در دل نامهای ترکیبی موجود جستجو نمود. بدینگونه، این نامها در دل نامهای اژه (آسیا و اروپا) جای گرفته و با فراگشت تدریجی، رفتهرفته شناسایی ریخت اولیۀ آنها برای مخاطب سختتر از پیش گشت.(نک: گفتههای افلاطون در همین نوشتار) اما نامهای ترکیبی نوین «مادی» بر جای ماندند و بدینگونه تا امروز برای گوش و چشم ایرانیان آشناتر جلوه میکنند.
نیاز به ذکر است، نقشآفرینی شگرف آموها و گوتیها که با کوچهای گستردۀ خود تاثیرات فراوانی بر مردمان قلمرو میانی و فلات، از مرز چین تا میانرودان و مصر و جنوب مدیترانه، بر جای گذاردند را نیز به یاد داریم؛ اما بررسی این اثرگذاری را به نوشتار تکمیلی وامیگذاریم.
و اما، از آنجا که باورمندان به فرضیۀ پرابهام و اثبات نشدۀ کوچ آریاییها به ایران، نمیتوانند هیچگونه دگرگونیِ رخ داده در درون فلات را به موضوعی مگر «کوچ آریایی!» ربط دهند، بدین رو دگرگونی نامها در فرآیند تشریح شدۀ بالا را به ورود نامهای آریایی مربوط دانستهاند !
جرجانی شاگرد پورسینا میگوید، «روزی کتابی را که از بار خر مردی عامی به بهای چند پول سیاه خریده بودم، به بوعلی عرضه کردم، که اتفاقا رسالهای از استاد نادیدهاش فارابی بود! پس از خواندن آن، بوعلی گفت، "مابعدالطبیعه را چهل بار خواندم و نفهمیدم. اما سرانجام با خواندن این رساله (اغراض مابعدالطبیعه فارابی)، فهمیدم آنچه را نمیفهمیدم"».
شاید به همین گونه، بنده نیز آگاه بودم که آنچه دربارۀ ورود نامهای آریایی به شهرهای درون فلات گفته میشود، گزافه است؛ اما با خواندن پژوهشهای ارزشمند و جداگانۀ کسانی چون دکتر جهانشاه درخشانی، سورنا فیروزی و البته غور و تفکر در نوشتههایی دیگر بود که سرانجام «دانستم» گوشهای از راز پنهانی را که تا حال دربارۀ توالی و چگونگی جایگزینی نامهای ایرانی، ندانسته بودم.
(متاسفانه امروزه نیز همان برخوردی با پژوهشهای نوین نوگرایان میشود، که آن مرد عامی هزار سال پیش با رسالۀ فارابی میکرد. با این تفاوت که، جهل او «بسیط» بود و جهل کهنهاندیشان کنونی «مرکّب»!)
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%A8%D9%86_%D8%B3%DB%8C%D9%86%D8%A7
در تاریخ سنتی ایران، شاخهای که در «سَلم (سَرم)»(برادر ایرج) تجسم یافته است، به سمت باختر میکوچد. بخشی از این کوچندگان به میانرودان، سوریه و فلسطین میروند و فرهنگ «سَلِم، شَلِم»(اورشلیم) را بنیان میگذارند. بخشی از همین شاخه، به سمت شمال باختری (آسیای کوچک) کوچیده و در قالب همتباران خویشاوند ایرانی یعنی اَمَردها، پَرَشیها، دانوها و هَخاها به یونان میروند.
با این اوصاف، درمییابیم که دو قلمرو از «جهان مشترک ایرانی» در نبرد تروآ رودرروی یکدیگر قرار گرفتهاند.
بر این اساس، پَرَشیها (پارسَهها) در پی حرکت گستردۀ خود از کرانههای سند به سوی سرزمینهای باختری و در دومین موج گسترش مردمان فلات به سوی غرب، از سرزمینهای کرانهای مدیترانۀ شرقی وارد جزیرۀ «کرِت» شده و تمدن نخستینِ «پرایسوس»(پرایس، پَرَس) را در شرق آن بنیان مینهند. پژوهشهای باستانشناسی نشان میدهد، 4 تمدن اولیۀ کرت به ترتیب از شرق به سوی غربِ جزیره تکوین و گسترش یافتهاند.
سپس این جمعیت، رفتهرفته از جنوب به درون شبهجزیره (یونان) نشت کرده و به همراه مردمان تانائیس (با خاستگاه خاور کاسپی)، در امتزاج با دنبالۀ ایونیه شهرنشین که در واقع نوک پیکان تضعیف شدۀ کوچِ زودهنگامتر هخاها به آسیای خُرد و جزایر شمالشرق مدیترانه بود، -ضمن تقویت شالودۀ آن- فرهنگهای ابتدایی پلوپونز و آتیک را پدید میآورند. بنابراین مردمان دریا (یونانیان)، حاصل آمیختگی هخاهای کوچیده به جزیرههای دریای اژه، پَرَشیهای نشت یافته از کرِت به موکنای و دانوهای خاوری آمده از مصر به آرگوس بودند.
بدینگونه، تشابه نامها و نیز همسان دانستن دو قلمرو درگیر در رخداد نبرد تروآ، از این طریق قابلتوجیه گشته و تفسیر استنادی مییابد.
در این میان، جالب است که رومیان نیز تروآییها را نیاکان خود میدانستند.
زئوس، آفرودیت را به عشق آنخیسس تروآیی گرفتار کرد. از پیوند آن دو، «آینیاس (انئید)» زاده شد.(زئو-س: زئوا، دئوا، دیوا) آینیاس داماد پریام و پادشاه بعدی تروآ بود. وقتی تروآ گشوده شد، آخهاییها دیدند که او پدرش را به دوش گرفته و بچههایش را به بغل و سعی دارد خانوادهاش را نجات دهد. آگاممنون دستور داد به او کاری نداشته باشند، و به این ترتیب زنده ماند. آینیاس به همراه باقیماندۀ اهالی تروآ، به کارتاژ و سپس ایتالیا رفتند. روموکولوس، از نسل او شهر روم را بنیاد گذاشت و به همین دلیل رومیان او را نیای خود میدانستند. یکی از پسران آینیاس به نام بروتوس هم به جزیرهای رفت که امروزه به نام او «بریتانیا» خوانده میشود.
ویرژیل رومی، حماسۀ «انئید» را دربارۀ سفر آینیاس به روم و بنیانگذاری این شهر سروده است.
ترجمۀ بند نخست منظومه انئید اینگونه است: «از جنگافزارها و مردی میسرایم که رانده به دست سرنوشت، از کرانههای تروآ نخست به ایتالیا و کرانههای لاوینیوم آمد. او بر اثر خشم بیامان ژونون ددمنش، با نیروی خدایان فرازین بسی بر زمین و بر دریا افکنده شد. بسی رنج برد و پیکارها دید تا اینکه توانست شهری بنیاد نهاده، ایزدان «لاتیوم» را بدانجا آورد. از آنجا بود که تبار لاتینها آمد و پدران آلبایی، و حصارهای رومِ ارجمند.»
http://kuroshebozorg.blogsky.com/1394/02/24/post-80
باید دانست، هماکنون همۀ شاهدهای این نوشتار، با نتایج به دست آمده از آزمایشهای نوین ژنتیکی پشتیبانی میشود.
تارنمای «مجارتی رایتس (حقوق اکثریت)» نمودار جالبی را پیرامون میزان خویشاوندی و شباهت ژنتیکی گروههای جمعیتی گوناگون انتشار داده، که با تحقیق بر روی ده هزار نمونۀ واجد شرایط از بیست و شش کشور در سال 1994 و به سرپرستی پروفسور «لوئیجی اسفورتزا» از دانشگاه استانفورد، به دست آمده است.
بر پایۀ این نمودار، نزدیکترین گروه تباری (ژنتیکی) به ایرانیان، یونانیان هستند با 0.0070 اختلاف؛ پس از ایشان به ترتیب ایتالیاییها 0.0133 [و مردم هندوستان 0.0152]؛ آسیای غربی (خاور نزدیک) 0.0154؛ و همچنین دانمارکیها 0.0179 و انگلیسیها 0.0197 قرار دارند.
http://irane-ayandeh.blogsky.com/1394/02/24/post-46
به هر روی، تا اینجا روشن گردید که آسووا (آسیا) نام رسمی سرزمین دودمان نینوس (نینِوه-اییها) بوده است. آسووا بخشی از اتحادیه پشتیبان تروآ بود، اتحادیهای که بخش خاوری آن را سوبَرتو و بخش باختری را آسووا و گاه هیتی تشکیل میداد.
با ذکر این اوصاف، درمییابیم یکی از عوامل جایگزینی نام «آشور (Assyria)» به جای «آسّووا (Assuwa)» در برخی متنها، همانا نزدیکی این دو نام به یکدیگر و همچنین نزدیکی خاستگاه و کانون قدرت آنها در شمال و شمال خاوری میانرودان، و از همه مهمتر تاثیر خاطرۀ نزدیکتر آشوریان بر اذهان مردم روزگار گزارش رخدادها و نگارش متنها، بوده است.
در یک ماخذ سُریانی (آشوری)، در بخش تاریخ ماد چنین آمده است:
«به سال پانزدهم فرمانروایی سردنا (سردناپال در سند یونانی، واپسین فرمانروای اتحادیه سوبرتو-آسووا/ نه سارگون آشوری)، خیزش اربکس (هارپاگ) شاه ماد، استانهای حلوان و همدان را فرا گرفت ... شهر بزرگ سَرَبوَی را سردنا شاه آسووا بنیان نهاد. او شاه بزرگی بود و سراسر جهان از وی هراس داشتند. کشور او یکسوم ارض مسکون بود ... هنگامی که به خواست خداوند روزگار شاهی آسووا سر شد، هارپاگ یا ادورباد (آتورپات) از سرزمین ماد -خُرد- که به نام وی "ادور(آتور)بایگان" نامیده میشود، با سپاهی بزرگ بر آن شد که با نمرود (سردنا از دودمان نینوس) به پیکار خیزد».(نمروتی: سپیدپوستِ کوههای شرق میانرودان)
از دلایل دیگری که منظور متن همان آسووا و نه آشور بوده است، چیرگی آسووا بر کیلیکیه میباشد. موردی که در اسناد یونانی و هیتیایی نیز به آن اشاره شد. این در حالی است که آشور هیچگاه به کیلیکیه دست نیافت.
در یک نگاه، به نظر میآید مدارک جالب توجهی برای مطالعۀ تاریخ ماد کهن و سرزمین ایرانیتبار آسووا، در اسناد یونانی و سریانی و همچنین نهفتههای باستانشناختی وجود داشته باشد.
توضیحات:
در اینجا، به پیروی از رَویۀ ستوده زندهیاد دکتر جهانشاه درخشانی و نیز دوست خوبم سورنا فیروزی در ارائه مقالات علمی-تاریخی، این مقالۀ اقتباسی را به همین شکل یعنی نسخهای اولیه و گسترشنیافته منتشر میکنم، تا در آینده با بررسی و پژوهش بیشتر در بخشهای گوناگون آن، بحث را به صورتی جامع آماده و ارائه نماییم.
بیگمان شاید بتوان گفت، بخش قابل توجهی (فراتر از یک سوم) از یافتههای نوین و ارزشمندی که در این نوشتار به عنوان پایۀ بحث (رخداد نبرد تروآ) از دیده گذرانیدید، وامدار تلاش، هوش ذاتی و پشتکار این بزرگمرد جوان است.
(سورنا فیروزی/ کارشناس ارشد ژنتیک و باستانشناسی)
در آینده، از او بیشتر خواهید شنید.
هماکنون با همراهی وی و چند پژوهشگر نوگرای دیگر، تکوین فرآیند تبدیل علمی و قاعدهمند مقولۀ پرابهام «پیش از تاریخ» به دستمایهای روشن با نام «تاریخ مستند»، در دست پژوهش داریم.
کتابنامه:
- کیگشتاسپ در روزگار نوسنگی، انتشارات آشیانه کتاب، 1391
پیوست 3- وضعیت تاریخی و سیاسی ایرانیان از هزاره سوم تا یکم پ.م
*زدایش هنگامۀ ماد کهن و دودمان آسووایی
*لحاظ کردن قدرت سوبَرتو-آسووا
*هویت تاریخی نینوس و نگارۀ سرپل ذهاب
*دودمان گمشدۀ ایرانی در سندهای هیتیایی و سُریانی
- دانشنامۀ کاشان، جلد 3 و 4، دکتر جهانشاه درخشانی
- اسطورۀ معجزه یونانی، دکتر شروین وکیلی
البته چنانچه هنوز هم میخواهید استدلالهای بیمایه و دروغهای تکراری دربارۀ این رخداد تاریخی را از دیده بگذرانید، پیوندهای زیر را ببینید.
(آنگاه خودتان تحلیلهای سستِ آن را با مستندات و محکماتی که در بالا آمد، بسنجید)
http://trita.blogspot.com/2010_03_01_archive.html
سپاس این مقاله خیلی نزدیک بود به پژوهشهای خودم
بازم ادامه بدین
باز هم خودبرتر بینی فارسها
جالبه تمدنهای مصر و بابل و یونان رو وهم و خیال میدونه
ایران چه قبل آریا و چه بعد مهاجرت آریا بیشتر تاریخشو باید از کشورهای متمدنتر مثل آشور سومر یونان و مصرو... یافت.
درود، خیلی عالی، بزودی با دقت مطالعه می کنم، اما من کمی با جغرافیای تاریخی یونان (یونی آن) مسنی و تراوا، مشکل دارم، در لینک زیر آخر پست مطلبی در این باره نوشته ام، تندرست و پیروز باشید.
http://arq.ir/238/
پیروز باشید