گردآوری و تنظیم: مهرداد ایرانمهر
برگرفته از: دانشنامۀ کاشان - جلد ۳ و ۴، دکتر جهانشاه درخشانی
شاید بتوان گفت، «آمورها (بیمرگان، جاودانگان)» از کهنترین جمعیتهای ایرانی بودند که گسترش فراگیر و تاریخیشان به سوی باختر، دامنهدارترین تاثیرات را بر منطقۀ آسیای غربی گذارد. (از پایان هزارۀ چهارم تا میانۀ هزاره دوم پ.م)
پیشینۀ هویتی ایشان، به زمانی پس از استورۀ «ییمَه/جمشید» (واپسین یخبندان بزرگ زمین) و پیدایش کوش باستانی (بهشت عدن /دال ساکن/ - Eden) بازمیگردد.
(توضیح: نخستین گسترش ویژۀ این جاودانگان، جهتِ «جنوبی-شمالخاوری» داشته است/ استرابون)
اَمَردها، مَرتوها (مَردو)، آمورو، مَنتو و اِرینمَندَه
«مَرتو» نام خدای جلگهنشین عشیرهای و سَرور کوهستان و نیز تجسّم شخصیت مَرتوها است.
از مدرکهای گوناگون میتوان وابستگی این خدا را به کوهستان (فلات ایران) که خاستگاه اوست، دریافت. «مادر مَرتو»، ایزدبانوی کوهستانهای خاوری و نیز ایزدبانوی سرزمین «ماگان/مگن» در جنوبخاوری ایران بود. افزون بر آن، از «مَرتو» در یکی از شعرهای کهن سومری به نام «مرد کوهستان» یاد شده و در متن دیگری نیز آمده که «خدای آسمان، کوه سنگ لاجورد را به وی سپرده است». (خاستگاه لاجورد، در بدخشان [خاور ایران] است. این مکان، پیوند خاصی به جغرافیای موسوم به «آسیای میانه» ندارد)
***
زمانِ راهیافت خدای مَرتو به پرستشگاه سومریان، از این رو اهمیت دارد که او همراه «قوم مَرتو» پا به نماگاه تاریخ میانرودان میگذارد. میهن این مردم، سرزمین مَرتو (خاور) بوده است.
«افسانۀ مَرتو» که از کهنترین روایتها است، از دورانی سخن میگوید که تنها گیاهان خودرو وجود داشت. افزون بر آن، خدای مَرتو نخستین سازندۀ پرستشگاه در میانرودان به شمار میرفت. از این رو، افسانۀ یاد شده که به زبان سومری نگاشته شده است، این خدا و مردمانش را آغازگر تمدن میانرودان میشناسد. (دانشنامۀ کاشان، ج۳، پاورقی ص۲۱۳، ۳۰-۱-۲)
این مردم در دورانی بسیار کهن، از چشماندازهای خاوری پا به دشتهای میانرودان مینهند. مَرتوها در ساختار فرهنگی و تاریخ میانرودان نقش مهمی داشته و سپستر باعث سرنگونی دودمان سوم اور شدند.
حضور قوم مَرتو و دیگر مردمان فلات در میانرودان، آشکارا به دوران پیش از کوچ جنوبی سومریان به آن پهنه میرسد. این گمان، با شواهد نگارگری، نام دیگر خدایان میانرودان و نیز نامهای کهن جغرافیایی آن پهنه پشتیبانی میشود. در تورات نیز اشاره به کوچندگانی است که از «خاور» به میانرودان آمده بودند و با ورود سومریان(؟)، دیگر مردم زبان یکدیگر را نمیفهمیدند.
(((تصویر ص234)))
***
بیشتر خاورشناسان، خاستگاه قوم مَرتو را در باختر و آنان را در پیوند با سامیان باختری میدانند(!)، اما تاکنون هیچگونه دلیل قاطع علمی بر این مدعا آورده نشده است.
درست اینست که، کوچ و یا تازش ایشان به «میانرودان» همواره از سوی کوهستانهای خاوری (زاگرس)، و نیز لشگرکشیهای شاهان اکدی و سومری بر این تازشگران، پیوسته از راستای میانرودان به سوی خاور بوده است. همچنین دژها و دیوارهای پدافندی شاهان دودمان سوم اور، مانند «دیوار مَدَه» و «دیوار مَرتو»، برای رانش نفوذ و تازش بیگانگان از راستای خاور بوده است.

از سویی، نام کهنترین شاهان «مَرتو/آمورو» سامی نیست، بلکه دربردارندۀ عنصرهای آریایی است.
همچنین پیوند نام ایشان با معانی «باختر» یا «باختری» که بیشتر پژوهشگران عنوان کردهاند، دستکم دربارۀ دوران دیرین تاریخ میانرودان درست نیست. زیرا زبان سومری، واژههای دیگری را برای «باختر» به کار میبرده است. (واژۀ سومری «سیگتَه»، اشاره به موقعیت دشت میانرودان در «پاییندستِ باختری»، در سنجش با فلات کوهستانی ایران در «بالادستِ خاوری»)
از این روست که برخی پژوهشگران، از اندیشۀ وابستگی مفهوم «مَرتو» به باختر دست شستهاند. بنابراین، نتیجهگیری از این معانیِ فرضی و ایجاد پیوستگی تاریخی آن با سامیان باختری، پایۀ استواری ندارد.
معانی وابسته به «باختر» در پیوند با مَرتو، در دورانهای پسین به زبان سومری و اکدی راه یافته و در واقع در پیوند با آریاییان باختری بوده است، نه سامیان باختری. در این میان، باید دانست در طول تمامی دورۀ تاریخی، یعنی در روزگار پیش از سارگن یکم اکدی (۴۳۵۰ سال پیش) تا زمان فرمانروایی یَگیدلیم در شهر ماری (۳۸۵۰ سال پیش) و شَمَشی-ادد در آشور (۳۸۰۰ سال پیش)، هنوز هیچ اثری از نامهای سامی باختری در میان مَرتوها و آموروها به چشم نمیخورد؛ نه در شهر ماری و نه در بابِل.
افزون بر آن، این حقیقت که مَرتوها در نوشتههای گوناگون با گوتیان یکی دانسته شدهاند، گواه خاستگاه خاوری «مَرتو/آمورو» است. در نوشتههای میانرودان، از نیمۀ هزاره سوم (پیرامون ۴۵۰۰ سال پیش) به قوم گوتی (ساکن در کوههای زاگرس) اشاره شده است. سندهای نوینتر نیز به حضور آمورو از هزارۀ یکم در سرزمینهای خاوری اشاره دارند. اَسَرحَدون و آسوربانیپال، در کنار سرزمینهای خاوریِ سوبَرتو، گوتیوم و مِلوهَه، از «آمورو» نیز سخن به میان میآورند.
***
برای تبارشناسی مَرتوها، خود نام «مَرتو» که بعدها به گونۀ آمورو به زبان اکدی و از آن پس به همانگونه به دیگر زبانهای باختری راه یافته است (آموریت در تورات)، مهمترین نقطۀ اتکا را به دست میدهد. هم مَرتو، هم آمورو و هم تبدیل این نامها به هم، از راه زبانهای سامی تعبیر و توضیحپذیر نیست. از این رو، پژوهشگران تا به امروز بُن و معنی نام «مَرتو» را مبهم دانسته، و دگرگونی نام مَرتو به آمورو را امری توضیحناپذیر و اتفاقی پنداشتهاند.
در صورتی که، هم برای مَرتو، هم آمورو و هم تبدیل یکی به دیگری، به کمک زبان آریایی راهحل قاطعی وجود دارد:
از نظر زبانشناسی، واژۀ «آمو یا آمول=آمُل» (همچنین گونۀ دیرین آن *آمور) با ریشۀ پارسی باستان «*آمردَه» (نگارش یونانی اَمَردوی) در پیوند است. (سنجیده شود با واژۀ بلخی «آمورتی/اَمَرتی» از ریشۀ «اَمرتَه /مَر: مُردن و به یاد سپردن/» یا «اَمرشتَه /در پیوند با فارسیِ مَرز و اوستاییِ مَرِز به معنی تماس داشتن/»).
این واژهها و نامها، آشکارا با واژۀ «اَمرتَه (بیمرگی/ زندگی، نیروی زندگی)» (در اوستا: به گونۀ اَمِشَه) خویشاوند بوده و به گونۀ «ایزد جاودان» در ریگودا ثبت شده است. (اَمریتیو: بیمرگ)
واژۀ هندی باستان «مرتَه (مرگ)» باید از گونۀ آغازین «اَمرتَه (/نیروی/ زندگی)» برگرفته شده باشد. (در پیوند با واژۀ هندواروپایی «ن-مرتو /زنده/» و یونانی «اَمبروتُس /نیروی زندگی/») بنابراین، «اَمرتَه» به معنی زندگیبخش بوده و واژۀ هندواروپایی «ن-مرتو» ریشۀ واژۀ یونانی «اَمبروسیِه» شمرده میشود. (به معنی «نیروی زندگی»، نه «بیمرگی»)
توجه کنید به نامۀ «رودیگر شمیت» به نگارنده (ج.درخشانی) که چنین مینویسد:
«برگرفتن آمو از آمول امری ممکن است، اما این تنها یک امکان است ... چنانچه این امکان را بپذیریم، میتوان برگرفتن نام آمو از آمول را تنها به ریشۀ "*آمردَه" نسبت داد که ارتباطی با "اَمرتَه (بیمرگی)" ندارد».
این ایراد رودیگر شمیت وارد نیست و آسیبپذیر است. زیرا تبدیل /اَ به آ/ در آغاز واژههای بسیط، مانند واژۀ «اَمرتَه (زندگی)» (نه «اَ-مرتَه /بیمرگی/») برگرفته از ریشۀ «*آمردَه»، کاملا ممکن و دارای نمونههای فراوان است: همچون «مَرد» و «اَمَرد» (در اصل اَ-مَرد) و نیز «*آمردَه» که تبدیل به آمول و سرانجام آمو شده است.
میدانیم که آمول و آمو، در واقع نامهای به نسبت تازهای به شمار میروند، که به گونۀ «آموی» در پارسی میانه ثبت شدهاند. اما چنین تکوینی در گویشهای کهنتری که اینک شاهدی از آنها در دست نیست نیز کاملا ممکن بوده است. برای تایید این دیدگاه، سنجیده شود نام هوریِ «آمولی» برگرفته از ریشۀ آموری.
برای تبدیل /اَ- به آ-/ در واژههای بسیط، نمونههای زیر سنجیده شود:
در زبان هندوآریایی کهن، واژۀ «اَری (بیگانه)» در پیوند با واژۀ «آریَه»؛ و نیز واژۀ پارسی باستان «اَریکَه (دشمن، دشمنانه)»، اوستاییِ «اَرَئَکه»، هندی باستان «اَری (دشمن)» برابر با فارسی «آریغ (دشمنی، نفرت)»؛ همچنین سنجیده شود «اَپ (آب)» در زبان اوستایی و پارسی باستان، برابر با «آپ» در زبان تُخاری و «آب» در فارسی نو؛ واژۀ اوستایی و پارسی باستان «اَسمَن» برابر با «آسمان» در فارسی نو؛ اوستایی «اَوُخوَرِنه» برابر با پهلوی «آپخوَر»، فارسی و کُردی «آخور»؛ «اَنَه» اوستایی برابر با واژۀ «آن» در فارسی.
برای تکوین آواییِ هندواروپایی یا آریایی /اَ به آ/ و برای تبدیل /اَن به آن/، سنجیده شود «اَناهیتا، اَناهیتَه» (هندواروپایی *ناَهیتَه) و تبدیل آن به «آناهید، ناهید» در فارسی امروز.
در مراحل دیرین زبانها و گویشهای کهن آریایی که از آنها امروزه شاهدی در دست نیست، تبدیلهای دیگری از آوای /اَ- به آ-/ در آغاز واژه، شدنی است. (سنجیده شود نگارش واژۀ «اَه-ی=آهی» به معنی «تو باشی»).
برای دگرگونی /-ر یا -رت، به -رد/ سنجیده شود واژۀ پارتی «مرد»(میم ساکن)، پارسی میانه و فارسی «مَرد»، برابر با واژۀ هندواروپایی «*مُور-تو (میرا)»؛ و نیز واژۀ «اَموردَد» در پارسی میانه برابر با «اَمُرداد» در فارسی که در کنار واژۀ اوستایی «اَمِرِتَهتات (زندگی)»، گونهای تکوینِ همانند را نسبت به «اَمرَته-» (اَمرَته-توَه) نشان میدهد.
از این رو، نپذیرفتن وابستگی میان «*آمردَه» در پارسی باستان و «اَمردَه» در هندی باستان، درکپذیر نیست. پس ریشۀ «*آمردَه»، اگر از آریایی کهنِ «مر (مُردن)» یا «مرتَه (مُرده)» نباشد، چه میتواند بوده باشد؟
همانگونه که آمد، گونهای از این ریشه به گونۀ یونانی «اَمبروسیَه» به چشم میخورد که «نوشابۀ جاودانگی» است، و پیکر آشیل (پهلوان افسانهای اژه) را با آن آغشتند تا بیمرگ و جاودان شود. این نوشابه، همان «سومَه (هَئومَه اوستایی)» است که نزد ایرانیان، مقدس بوده است.
در ادبیات کهن، به این نوشابه صفتِ «شاهِ رودها»، «باران» و «سامو-دریَه» داده شده که میتواند با «آمودریا»ی باستانی (پس از تبدیل /سا به ها/ و آنگاه به «آ») در پیوند باشد. (سنجیده شود با واژۀ هندوآریایی و هندی باستان «سَمودرَه /دریا، اقیانوس، رودی پهن که از پیوستن چند رود تشکیل میشود/»)
گونۀ آغازین این نوشابه نزد ایرانیان، نوشابۀ «آبجو» بود که با نام ایرانی خود، به فرهنگ سومر، ایلام، اکد و مصر باستان راه یافته و سرانجام به نام «هَئومَه» و نوشدارو در فرهنگ ایران بر جای مانده است.
***
پس «اَمرتَه» تجسم و نماد نوشابۀ «سومَه» ودایی (هر دو معنا تبدیلپذیرند) یا «هئومَه» اوستایی، و نیز نماد آب و زندگی بر روی این زمین، است. ایرانیان، «سومَه» را نوشابۀ ایزدان و بخشایندۀ زندگی جاودان میپنداشتند. از این رو، آن را «اَمرتَه (نوشابه جاودانگی)» مینامیدند. «سومَه» در جامی به نام «اَمَرتَه» ریخته میشد که خود یادآور مفهوم «بیمرگی» است.
بنا بر اوستا، «ویوَنگهوَنت» (ویونگهان) نخستین آدمی بود که هئومه را فشرد. خداوند به پاداش، پسری به او داد که «ییمَه»اش نامید. «ییمَه» نیز گیاه «سومَه/هئومَه» را فشرد تا نوشابۀ ورجاوند را از آن به دست آورد. آنگاه وی سرزمین جاودانگی (کوش باستانی) را به یاری همین نوشابه بنیاد نهاد و به نام نخستین شاه بر آن فرمان راند. این همان «سرزمین جاودانگی» بود که به سنت مردمان آسیای غربی و نیز پس از آن در دینهای جهانیِ دیگر، به نام «بهشت» راه یافت. (با خاستگاه نخستینِ جنوب فلات ایران - بهشت عدن/ کرانههای رود کف خلیج فارس)
واژههای «*آمرَدَه» (در پیوند با اَمرتَه) و «آمول=آمُل» (برگرفته از *آمور) یا «آمو» (در پیوند با «اَمرتَه» در هندی باستان و «اَمِشَه» در اوستایی /نیروی زندگی، بیمرگ، جاودان/، برابر با یونانیِ «آمبروتُس»)، یا میتواند در «اَمرتَه (زندگی)» ریشه داشته و یا آنکه از نفی واژههای زیر ساخته شده باشد:
واژههای هندوآریایی «مرتَه (مُرده)»، اوستایی «مِرِتی، مَرِتَه (مرگ) و مِرِتَه (مُرده)»، پارسی باستانِ «مَرتَه (مُرده)، مَر (مُردن)» و دیگر گویشهای همخانواده مانند گویش توروالی «مو /مونثِ موی (مُرده)/»، گویش تیراهی «مورَه (مُرده)»، گویش پَشایی-گُلبهاری «موری (مُرده)»، گویش وُتَپوری «مور /حالت جمع میر/»، گویش اَوَدهی «موآ /مونثِ مویی (مُرده)/» و نیز گویش کولیانِ ارمنی «مول (مُردن)» و جز آن، در پیوند با ریشۀ هندوآریایی «مَر (مُردن)» میباشند که افزودن آوای «اَ» به آغاز هر واژه، معنای منفی به آن میدهد (در اینجا=بیمرگی).
این ریشه، به گونۀ *اوستایی-پارسی باستانِ «اَمِرِتات (بیمرگ)» و پارسی میانه «اَموردَت» یا فارسی «مُرداد /در اصل: اَمُرداد/» (ماه پنجم ایرانی) و نیز «مولیان» (نام جایی در نزدیکی بخارا) (برگرفته از *موریان، سنجیده شود با «موریان» روستایی در خوزستان و «روستای موریانه» میان راه فارس به کرمان) در پیوند با نام *آموریان، سنجیده شود با «آموران» و ارمنی «مول»، همچنین نام دشتی در حوالی آمو و آمودریا و نیز واژهها و معانی وابسته به آن، که از دیرباز تا فارسی کنونی همچنان کاربرد داشته است.
***
نامهایی از دوران هخامنشی نیز آشکارا با ریشۀ «مرتَه/آمو» آمیخته است:
«*آریامردو (مَرد آریایی، آریایی بیمرگ)» (یونانیِ آریومَردوس)، «مَرتیَه (انسان، مَرد)» (به معنی اصلی میرا)، همچنین مَردَدَ، مَردَنو، مَردودو، مَردوکَه، مَردونوکَه، مَردونویَه، موشمَردو، و نیز «اومَرتیَه (نیکمرد=میرا)» و «آموکَه» (برگرفته از: آمو /بیمرگ/ + کَه /پسوند بسیاری نامهای کهن ایرانی/، و یا *آمووَهوکَه /جاودان و خوب/ و «آمومَنیَه» برگرفته از پارسی باستانِ *آمومَنیو /جاودان منش/ یا *آمووَنیَه /یابندۀ بیمرگی/).
از سویی، بسنجید واژۀ «اَمووَنیَه (گیرندۀ نیرو، دارندۀ نیروی پیروزیبخش)» که در اینجا میتوان مفهوم «نیرو» را با واژۀ «اَمرتَه (نیروی زندگی)» (اَمَر، اَمَه) برابر دانست. (همچنین نک: «اَرتَهمَنیَه» در نامههای اِلعَمارنَه و یا «ایرتَهمَنوویش» در گلنوشتههای تختجمشید برابر با «*رتَهمَینیو /با منش اَرتَه/»).
واژههای ایلامیِ «مَرتیَه، وَردیَه، مَردو» (معنی این واژهها تاکنون ناشناخته بوده و چیزی اسرارآمیز و الهی تعبیر شده است، اما گمان میرود در پیوند با «خدای مَرتو» باشد) و نیز اکدی «مَرتیَه» و هوریِ «مَرتیَهنی (مردان، جنگجویان، فرمانبران)» باید از همین ریشه ساخته شده باشد. همچنین واژههای اکدی «وَردوم (بَرده)» (سنجیده شود وَردی-شوبَریم /بردۀ سوبَری/ و وَردی-گوتی /بردۀ سرزمین گوتی/) برگرفته از ریشۀ ایرانی «مَردوم (مَردُم)» و نیز پارسی میانه «مَرت»، فارسی «مَرد»، همگی با همین ریشه در پیوندند. نام «(ه)اَبیرتیپ» در گلنوشتههای ایلامی با تبدیل طبیعی /«م» به «ب»/، میتواند از همین ریشه بوده و نشان نام «اَمَردها» باشد.
***
بنا بر شاهدهای زبانشناختی بالا، گویا واژۀ «اَمرتَه» در دوران سپسین در خاور ایران تکوین یافته* و از ریشۀ آن، نام «اَمَرد، مَرد» و سپس «آمو، آمول» (=ایرانی کهنِ *آمور)، هندوآریایی کهن «آمور، آموری (ویران کردن، ویرانگر)»، اوستاییِ «مَرِد (ویران کردن)»، پارسی باستان «مَرد (لِه کردن)»، هندی باستان «مرد (لِه کردن)»، هندوآریایی «مر (مُردن)» ساخته شده است. (*برگرفته از یادگار «زندگی جاودانان» در دوران ییمَه - جنوب فلات)
همچنین واژۀ هندوآریایی «آمَردَه (لِه کردن، نابود کردن)»، «مَردَه (ویران کردن)»، «مردو (ناتوان، ملایم)» و جز آن، از ریشۀ «مرد (لِه کردن)» برگرفته شده و با ریشۀ «مرتیو (مرگ)» در پیوند است. در همۀ این نمونهها، پیوند میان «آمور» و «(آ)مَردَ(ه)» به چشم میخورد که در آنها معانی همریشۀ «مرگ، مُردن، ویران کردن، لِه کردن، ناتوان، ملایم» و جز آنها نهفته است.
این ریشۀ «سَتِم» (شرقی/ایرانی)، به شاخۀ کهترِ «کِنتوم» (لاتین/انگلیسی) نیز راه یافته است:
mar: آسیب؛ maraud: غارتگر؛ martial: جنگی؛ martyr: شهید؛ mortal: مُردنی؛ mortality: فناپذیری؛ mortify: کُشتنِ نَفس، ریاضت، مُرتاضی؛ mortuary: خاکسپاری؛ morgue (فرانسه): گورِ ناشناس؛ morbund: مُردنی، در حال مرگ؛ mourn: سوگواری، ماتم؛ murder: آدمکُشی.
***
پیوند میان اَمَردها و مَردها با «آمول» و نیز میان واژههای اَمَرد و مَرد با «آمو/*آمور»، از آنجا پشتیبانی میشود که خاستگاه پَسین ایشان در «آمول، آمُل» بوده است. گفتنی است که هوریها، چنانکه از نامهای خاص «شَراَمولی» و «کیلتاَمولی» پیداست، مردم آموری یا آمورو را «آمولی» مینامیدند. با این اشارهها، با کهنترین گونۀ ثبت شده نام ایرانیِ «آمول/آمُل» روبرو میشویم. (نام شَراَمولی باید از آمیختن عنصر آریایی «سَرَه /فرمانروا/» و «آمور، آمول/آمُل»، به معنای فرمانروای آموریان، ساخته شده باشد. همچنین پارۀ نخست نام کیلتاَمولی، باید در نام «کیرتَه=نیای شاهان ایرانیتبار میتانی» نهفته باشد)
این جمعیتهای ایرانی باید نام خود را از استورۀ «ییمَه/جمشید» (بنیادگذار سرزمین جاودانگی) برگزیده و خود را «اَمَرد (اَ-مَرد)=آمو/*آمور (جاودانه، بیمرگ)» خوانده باشند. (؟: د.ک، ج۳، ص۲۲۰، ۷-۲-۷، رج۵)
استرابون، پهنۀ «مَردی، اَمَردی» را چشماندازی در امتداد کرانۀ خاوری دریای کاسپی میداند، یعنی در هیرکانی یا گرگان امروز. او از تیرهای به نام «اَمَردان» گزارش میدهد که کوچنده و راهزن بودند و در کوهستانها همراه «تَپوران» به گونهای پراکنده زندگی میکردند. بخشی از آنان با همان نام و ویژگیها در ارمنستان میزیستند. گمان میرود که اَمَردان با «آمورگیان» (در یونانی به گونۀ آمورگیوی) همتبار بودهاند.
یونانیان از زمان سفر اکتشافی پاتروکلس، سفیدرود را «اَمَردوس» مینامیدند که به روشنی از نام تیرۀ «اَمَردان» گرفته شده و نام دیرین این رود بوده است. اَمَردان در کرانههای خاوری این رود میزیستند.
در شاهنامۀ فردوسی نیز آمده است:
ز آمل گذر سوی تمّیشه کرد
نشست اندر آن ناموَربیشه کرد
کجا کز جهان، کوس خوانی همی
جز این نیز نامش ندانی همی
(*کوس=کوش: بهشت عدن/ اشاره به خاستگاه نخستین نیاکان آمورها که در دوران «سهبهرگی» از جنوب فلات رهسپارِ سرزمین منتسب به «تورج» شده و سپستر با گسترش به سوی باختر، در آغاز به پَدِشخوارگر/رویان رسیدند)
از بررسی متنهای یاد شده درمییابیم، نامهای «آمو، آمول، مَردوس، مَردان، و اَمَردان» جملگی از یک ریشه به مفهوم «نیروی زندگی، زندگی» یا «بیمرگی، جاودانگی» برخاسته و برای نامیدن جلگههای پیرامون بلخ، شهرهای همان پهنه و نیز تیرههایی به کار میرفته که از این پهنهها برخاستهاند. (خاور ایران [درون مرز ایرانوج - فلات]) با کوچ این مردمان به سوی باختر، نام آنان نیز به تدریج در آن سو گسترش یافت. همانگونه که از گزارش استرابون پیداست، آنان از خاور تا کوههای زاگرس پیشروی کرده بوند.
روشن است که در جریان کوچ اَمَردان به سوی باختر، شهر آمُلِ دوّمی (در آن روزگار «آمول» ادا میشده است) در کنار دریای کاسپی به یاد شهر همنامش پیرامون بلخ، نامیده شد. خاستگاه پَسین این قوم، گویا از سرچشمههای آمودریا (شمال افغانستان کنونی) تا سواحل جنوبی دریای کاسپی گستره بوده است، زیرا در گزارشهای باستانی به این مردمان زیر عنوان «سَکاهای اَمَردی» برمیخوریم.
پلینی از شهری به نام «اَمَرد/مَردوروم» در پهنههای خاوری شهر مَرو (اوستاییِ مُئورو) یاد میکند. (نام «بَردیَه/بَردیا - فرزند کوروش بزرگ» نیز باید از همین ریشه باشد: بَردیَه=مِردیَه=مِردی-س=اسمردیس/ خویشاوندی هخاها و سکاهای مَردی)
شهر اَمَرد یا مَردوروم، در دوران میانی (از پایان جهانشاهی هخامنشی تا پیش از اسلام) به نام آمول یا آموی و در زبان چینی به نام «مو» شهرت یافت. محمد بن نجیب بکران، «آمو» را چشماندازی میان بلخ و خوارزم میداند و ابنخردادبِه از شهری به نام «آمول» در نزدیکی رود بلخ (آمودریا) گزارش میدهد. آمول، آموی و آمویه نامهای همان شهرند. استخری (اصطخری) نیز از شهر «آمویه» در نزدیکی آمودریا سخن گفته است. در جایی دیگر، وی پهنۀ جنوب خوارزم را «آموی» مینامد. او در جای دیگر، از پهنههای میان بخارا و خوارزم گزارش داده و از «آمو/آمول» و «مَردوس» نام میبرد، که این نام یادآور قوم مَرتو است.
«دائیتیای اوستایی» نیز در همین پهنهها قرار داشت که گویا باید با «دیاتی» متنهای مصری برابر دانسته شود، و در همان متنها «میهن آموها» نامیده شده است. اما باید دانست، جایگاه «دائیتیای اوستایی» (میهن پسین آمورها) با دائیتیای کهن باستانی، یکی نیست. بنابراین مُراد متنهای مصری، میبایست خاستگاه نخستین جاودانگان یعنی پهنۀ سرزمینیِ آب دائیتیای باستانی (کوش)، بوده باشد.
رود/آب «داییتی نیک»، جایگاه آفرینش به شمار میرفت. برخی، آن را با «آمودریای کنونی» یکی میدانند. اما در روزگاری که سطح آب دریاها بسیار پایینتر بود، «دائیتیا» (باستانی) (آمو-زرَیَه: آب جاودان) نام رودی بوده است که از پیوستن سه رود دجله، فرات و کارون به وجود آمده و پس از گذر از کف خشک خلیج فارس، به دریای مکران (عمان کنونی + اقیانوس هند = پودیگ؟) میریخته است.
پیوند پَرَشی
افتادن حرف «ر» در آموی مصری (اکدیِ آمورو) بیپیشینه نیست. این تحول در دگرگونیهای همسویه در ایران، یعنی دگرگونی «*آمور=آمول» به آمو و آموی، و یا در چین (پس از افتادن آوای «آ») در نام جغرافیایی «مو» نیز به چشم میخورد (سنجیده شود فرو افتادن آوای «اَ» از اَموردَت در پارسی میانه و تبدیل آن به مُرداد در فارسی). در راستای همین تحول، میتوان پذیرفت که نام شهر «مَرو» (اوستاییِ مُئورو)، که در پارسی باستان «مَرگو» نامیده میشد و به اینگونه به معنی «مرگ» بود (سنجیده شود با روستایی به نام مُردَگان در فارس)، در اصل «*آمُورو» بوده است. این نام هنوز در ایران رواج دارد و روستای «آموران» در فارس یک نمونۀ آشکار از آن است.
نام «آمورگیان» سکایی برگرفته از ریشۀ «*اَمورگی، اَمَرگی (بیمرگی)» که در متنهای یونانی به گونۀ «آمورگیَوی» ثبت شده، باید در پیوند با ریشۀ واژه و مفهوم «مَرگ» باشد، که برابر با اوستایی «مَهرکَه» و هندوآریایی کهن «مَرکَه (مرگ، نابودی)» است. (سنجیده شود با واژههای اُسِتیِ/آسی «مَرگ=زَهر» و فنلاندیِ «میرکی=زَهر»، وامواژههایی برگرفته از زبانهای ایرانی)
گفتنی است که در زبان مصری باستان، واژۀ «موت (مُرده، مُردن)» کاملا ضد واژۀ «مو (آب)» (نیروی زندگی، نامیرایی) است. در زبان اکدی نیز واژههای «مو (مُردن)» و «مو (آب)» در برابر یکدیگر قرار دارند.
***
واژههای خویشاوند با «مَرد/مَرتو» از مرزهای ایران فراتر رفته و در سراسر جهان باستان گسترش یافته است:
واژۀ هندواروپایی «*مرتی (میرا)» برگرفته از «*مرتو (مرگ)»، «*مُرتو (میرا)» و از همان ریشه «*مُرتیو»، هندوآریایی «مرتیو» (سنجیده شود با «اَمرتیو /جاودان، بیمرگ/»)، هندوایرانی و اوستایی کهن و نو «مِرِثیو (مرگ)» در پیوند با ریشۀ هندوآریایی «مَر (مُردن)» (سنجیده شود مَرتَه، اَمَرتَه) و «مَرتیَه» (سنجیده شود هندی باستان «اَ-مَرتیَه /جاودان، الهی/»)، ایرانی کهن «*مَرتَه»، اوستایی کهن «مَرِتَه/مَشَه (میرا، آدمی)»، هندوایرانی و اوستایی کهن و نو «مَشیَه/*مَرتیَه (آدمی)»، پارسی باستان «مَرتیَه (مَرد، رعیت، ملازم یا میرا)»، پارتی «مرد»، پارسی میانه «مَرت»، فارسی «مَرد»، ارمنی «مَرد (آدمی، میرا)»، یونانی «مُرتُس (آدمی، میرا)»، و شاید ایلامی «مَردَه (کارگر)» در پیوند با «وَردیَه»، اکدی «مَرتیَه»، هوری «مَرتیَهنی (مردان، جنگجویان، فرمانبران)»، مصری باستانِ «مَنتو»(نام یک قوم و نیز نام خدایشان)، «مَنتو» (نام جایی در آسیا، صحرای سینا؟)، مصری «مرت (بَرده)» و پس از دگرگونی /«م» به «ب»/ فارسیِ «بَردَه»، همگی از همان ریشهاند.
(واژۀ فارسی «بَردَه»، همچنین میتواند از پارسی میانه «وَرتَک» در پیوند با اوستاییِ «وَرِتَه /زندانی/» برگرفته شده باشد)
در میانرودان به شهری به نام «مَردَه-کی» («مَرَد» گونۀ دیگر همین نام است) برمیخوریم که نامی غیرسامی است، و گونۀ اندیشهنگاری آن «اَمَردَ-کی» با نام «اَمَرد»های ایرانی همگونی چشمگیری دارد. نام شهر «مَردمَن» در سرزمین سوبَرتو نیز میتواند از ریشۀ مورد بحث باشد. در نخستین بخش از نام «اَمَرسین» شاه سومریِ دودمان سوم اور (۴۰۵۰ سال پیش) نیز ممکن است واژۀ «اَمَر- (بیمرگ)» نهفته باشد که میتواند از نام اَمَردها گرفته شده باشد.
گونۀ آغازین ریشۀ این نام، برای دوران درازی در آسیای غربی دوام آورد. از آن جمله، در سندهای پرشماری که از لایۀ هفتم در شهر آلالاخ (شمال سوریه) به دست آمده است، در کنار نامهای آریایی دیگر، نامهایی چون «اَمَرَدَه/اَمَرَدو» نیز به چشم میخورد که میتوان با نام جمعیت ایرانی «اَمَرد» شناسایی کرد. (پیرامون نیمۀ سده ۱۸ پ.م)
***
و سرانجام، از جمله دلایلی که ثابت میکند خاستگاه «مَرتو/آمورو»ها فلات ایران بوده است، نامیده شدن آنان در متنی به گونۀ «اَری» است.
آیا مردم میانرودان، خاستگاه مَرتوها را در خاور میدانستند که نام آنان از ریشۀ هندوآریایی «اَری (بیگانه)» یا هندی باستان «آریَه» (=پارسی باستان اَریَه) برخاسته بوده است؟
این پنداشت از آنجا نیرو میگیرد که در زبان سومری نیز «اَری» به معنی بیگانه و «اِری» به معنی بَرده است، همچنانکه در زبان فنلاندی نیز «اُریَه» برای نامیدن *بَرده به کار میرفته است. گفتنی است، قوم آمو نیز که با آموروها خویشاوند بودند، در فلسطین و مصر «هاری/اَری» خوانده میشدند. از همین ریشه، باید نام شهر «اَریَه» در میانرودان ساخته شده باشد که همان شهر «اَروئَه» بوده و به دوران اِئَناتوم (پیرامون ۲۵۸۰ پ.م) منسوب است.
اکنون با در نظر داشتن ریشۀ «اَری»، آیا واژهنگار اکدی «ایر (بَرده)» از همان ریشۀ «اَری» گرفته شده است که برای نمایش واژۀ اکدی «/وَ/ردوم (بَرده)» به کار میرفته و پس از تبدیل طبیعی /«م» به «و»/ در زبان اکدی یا در زبانهای ایرانی، از واژۀ ایرانی باستان «*مَردوم» (برگرفته از ریشۀ مَرد) برخاسته و در زبانهای ایرانی به گونۀ «*مَرتوهم (تخم مَرد)»، با تبدیل به پارتی «مردُهم» و پازند-فارسی «مردم»، همگون خود را مییابد؟
***
روایات کهن ایرانی، از بنیادگذاری سرزمین فرخندهای در دوران «ییمَه/جمشید» در جنوب که در آن مرگ و بیماری نبود، سخن میگویند. (همسانی نسبی حماسۀ گیلگمش و سرزمین جاودانگان با این روایت) مردم این سرزمین، خود را بیمرگ یا به زبان آن روزگار «اَمرتَه، آمو، اَمرد، مَرد و مَردو» مینامیدند و پس از رخداد سهبهرگی زمان فریدون و رفتن بخشی از این مردم به شمالخاوری فلات و آنگاه گسترش پَسین به سوی باختر، قوم «
//////////=============
روایات کهن ایرانی، از بنیادگذاری سرزمین فرخندهای در دوران «ییمَه/جمشید» در جنوب که در آن مرگ و بیماری نبود، سخن میگویند. (همسانی نسبی حماسۀ گیلگمش و سرزمین جاودانگان با این روایت) مردم این سرزمین، خود را بیمرگ یا به زبان آن روزگار «اَمرتَه، آمو، اَمرد، مَرد و مَردو» مینامیدند و پس از رخداد سهبهرگی زمان فریدون و رفتن بخشی از این مردم به شمالخاوری فلات و آنگاه گسترش پَسین به سوی باختر، قوم «مَردو/مَرتو» در میان سومریان و قوم «آمورو» در میان اکدیان پدیدار شده است.
با گسترش این مردمان، واژهها و نامهای همگون در سراسر خاور باستان پدیدار و گسترده میشود:
ایلامیِ «مَردَه (کارگر)»، مصری باستان «مرت (بَرده، رعیت، بافنده)»، نامهای «مَنتو» و سپس «آمو» در اسناد مصری، پیکر استورهای «یِرِد» در تورات (برگرفته از واژۀ اکدی «وَردوم»، خود برگرفته از واژۀ ایرانی مَردوم) و سرانجام نام قوم «آموریان» (آموریت، برگرفته از واژۀ ایرانی «*آمور» و تبدیل به آمُل)، و جز اینها. در خاستگاه «اَمَردان» (فلات ایران) نیز واژهها و نامهای آمیخته با «مَرد»، در پارسی باستان، میانه و فارسی فراوان است. (مَرداویج، مَردین، مَردخورَه، مَردونیه، مَردوَیه، مَرتان/شاه، شات/، مَردان، *مَرتانسیَنک، مَرتانوِه، مَرتبوت و مَرتیَه)

پیوند میان «اَمَردها» (جاودانان و بیمرگان در کوش /دوران جمشید/ و سپس در سرزمینِ تورج) از یک سو و «مَرتوها/آموروها» در میانرودان از سوی دیگر، از درونمایۀ متنهای کهن نیز به دست میآید.
«متنهای نَرو» از دوران نَرامسین (۴۲۵۰-۴۳۰۰ سال پیش)، از پیکارهای وی با قومهای گوناگون، از جمله آموریها، گوتیها، اومانمَندَه و جز آنان، و نیز با ۱۷ شاه مردمان تازنده (از جمله خوَرووَش، شاه آموریان) گزارش میدهند. هر دو نگارش این گزارش، در حقیقت از یک رویداد جنگی خبر میدهند، که در آنها آموروها و اومانمَندَه به روشنی یکی هستند. زیرا در هر نگارش، تنها نام یکی از آنها ثبت شده و دیگری غایب است؛ در حالی که قومها و ملتهای دیگر در هر دو متن آمدهاند.
نَرامسین به سرداران خود فرمان میدهد تا نیزهای را بر تن سربازان دشمن فرو کنند. اگر خون روان شد، پس آنان آدمیانی میرا هستند؛ وگرنه روانهای پلید و آفریدگان اِنلیل و پس موجوداتی بیمرگاند. (جاودانان)
***
همانگونه که بازشناسی ریشۀ نام مَرتو و آمورو، تنها از راه زبان آریایی ممکن میشود؛ نام شاه آمورویی «خوَرووَش» نیز که کهنترین نام شخصیِ ثبت شده از این مردم است (سدۀ ۲۳ پ.م)، تنها از همین راه به نتیجۀ قاطعی میرسد.
نخست باید گفت، این نام ریشۀ سامی ندارد. گونۀ آغازین «خوَرووَش» باید «*هوَر-اوشَه/اووَسَه/وَشو» باشد؛ بخش نخست این نام میتواند واژۀ اوستایی-پارسی باستانِ «هوَر (خورشید)» و فارسی «خور»، و بخش دوم آن واژۀ هندوایرانی و اوستاییِ «اوشَه/اوشا (روشنی)» برابر با هندی باستان «اوسا» برگرفته از هندوآریایی «وَس (درخشیدن)»، یا واژۀ لووی «وَشو (خوب)» برابر با هندواروپایی «*وِسو»، هندی باستان «وَسو» و اوستایی «وُهو» باشد.
سنجیده شود با واژههای هندی باستان «وَستو (روشن شدن، آمدنِ روز)»، هندوایرانی و اوستایی نو «اوسَئیتی (درخشان)»، هندوآریایی «اوسَس/اوسرا (سرخیِ بامداد)»، «اوساه (روشناییِ بامداد)» و «اوسَر (سحرخیز، زودبیدار)»، هندوایرانی و اوستایی کهن و نو «اوشَه (بامداد)»، و نیز واژههای هندواروپایی «اَوِش، وِش، اوس (درخشیدن، هنگان برخاستن خورشید)».
آمیختن این دو پاره (خوَر+وَش)، به معنی «خورشید درخشان» و یا «خورشید خوب» در میآید که برای یک شاه، پاژنامهای پذیرفتنی است. بخش دوم این نام، در نام «کَویاوسَن» در وداها و «کَویاوس» (کَیکاوُس شاه کیانی) در اوستا نیز دیده میشود.
سنجیده شود با هندی باستانِ «اوسَس» و «اوسَنَس، کَویاوسَنَس» (شخصیتی استورهای در ریگودا) برابر با «کَویاوس/کَیکاوُس» (در اوستا). همین ریشه، در نام قوم «اَکَهوَشَه» (همخانواده با هخاها) دیده میشود که نام یکی از مردمان دریایی (فلسطین) با تبارِ ایران خاوری بود و در سدۀ ۱۳ پیش از میلاد به مصر تاختند.
این شاهدها میرسانند که بازتاب ریشۀ هندوآریایی «وَس (درخشان)» و اوستایی «اوشَه» که در زبان کهن آریاییانِ خاور نزدیک تبدیل به «وَش/وَشَه» شده و یا ریشۀ هندواروپایی «*وِسو (خوب)» که به گونۀ «وَشَه/وَشو» در آمده، در نامهای هندوایرانی و آسیای غربی، سرچشمهای بس دیرین داشته است.
دشواری ظاهری برای پذیرفتن بُن آریایی نام «خوَرووَش» تنها میتواند در این ایراد دیده شود که گرچه پارۀ «خوَر» در این نام با واژۀ اوستایی «هوَر» برابری دارد، اما گونۀ آریایی کهنِ آن «سوَر» بوده که بنا به دستور زبانهای ایرانی، در دوران پسین /س به ه/ دگرگون شده است. برخی پژوهشگران، تاریخ این دگرگونی را ۸۰۰ پیش از میلاد پنداشتهاند.
بر این پایه، نام شاه آموری بایستی «*سوَرووَش» میبوده تا بُن آریایی آن قانعکننده میشد. لیکن زمان واقعی دگرگونی /س به ه/ در زبانهای ایرانی روشن نیست. زبانشناسان نیز در این زمینه همداستان نیستند.
احتمالا در گاهانِ اوستا (گاثَهها) و نیز در نیمۀ هزاره دوم پیش از میلاد در آسیای غربی، دگرگونی «سَپته (هفت)» به اوستایی «هَپتَه (هفت)» و نیز اکدی «هَپتَهرَه» (واژهای با معنی ناشناخته در پیوند با پرورش اسب) انجام پذیرفته بوده است. پس چه بسا که در برخی گویشهای ایرانی این دگرگونی آوایی بسیار پیشتر صورت گرفته باشد.
گذشته از این، ممکن است در زبانهای دیرین ایرانیان، گویش «هـ» یا «ث» گونۀ آغازین بوده و گویش «س» از آن برخاسته باشد. همانگونه که در زبانهای لیکی، فریگی، ارمنی و یونانی، گونۀ «هـ» بر جای مانده است. بنابراین نمونۀ بالا، یعنی خورووَش، باید در واقع خود برای یک نتیجهگیری معکوس برای زبانشناسان به کار گرفته شود، و در پژوهشهای بعدی نیز به کار آید.
در اینجا، به این پرسش که «آیا خورووَش با نام فارسی خوروَش وابسته بوده و از یک ریشه ساخته شده است؟»، با قاطعیت نمیتوان پاسخ داد.
اما یک رشته نامهای آموری که تنها از راه ریشهشناسی زبانهای آریایی تعبیرپذیرند، مانند «مَردَهبانوم (در پیوند با نام ایرانیِ *مَردبانو /فروغ یا پشتیبان مَرد، اَمَرد/)» و «گولبانوم (در پیوند با نام ایرانیِ گُلبانو /فروغ یا پشتیبان گُل/)» (هندوآریایی کهنِ گولمَه /بوته، بُته/) از دوران سوّم اور و نیز بسیاری نامهای دیگر، میتوانند گواه خاستگاه خاوری مَرتو و آمورو به شمار آیند.
باید دانست، در کنار «خوَرووَش» که کهنترین نام آموری ثبت شده در منابع خاور نزدیک است، نامهای دیگر آریایی نیز در پیوند با واژۀ اوستایی «خوَن (خورشید)» + پسوند آموری «نی» دیده میشود، مانند «خوننینی (نام شاه سرزمین کیمَش در فلات ایران)». از سویی، میبینیم که نام خورشید از عنصرهای بسیار معمول در نامهای کهن شخصی و جغرافیایی فلات ایران بوده است، مانند «خوَنیرَثَه (چرخ خورشید)» نام اوستایی سرزمین ایران.
عنصر «خوَن» در نامهای فردی ایرانیان کهن در آسیای غربی کمیاب نیست، مانند نامهای فردی «خونشولگی، خونخوبشِه، خونینَنوم و خونکیبری» که از قومهای مَرتو و آمورو بودند.
***
در متنهای مصری از دودمان پنجم مصر (۲۴۸۰-۲۳۳۰ پ.م)، به مردمانی آسیایی به نام «مَنتو» برمیخوریم که با مَرتوها در میانرودان و اَمَردها در ایران همتبار بودهاند. مَنتوها از فلسطین و صحرای سینا به مصر کوچیده، در دوران فرمانروایی ساحورع (پیرامون ۴۴۵۰ سال پیش) با مصریان درگیر شده و نقش مهمی را در فروپاشی دودمانیِ کهن و آغازِ «نخستین دوران میانی/فترت» (دوران فرمانروایی بیگانگان) در مصر داشته است.
پیشینۀ آموها در دودمان ششم مصر (۲۳۳۰-۲۱۸۰ پ.م)، که همتبارِ آمورو در میانرودان و آمور در ایران بودند، به دورانی بس کهنتر میرسد.
مبحث حضور همتباران «مَرتو و آمورو» در بخش دیگری گزارش شده است.
***
آموروها، پیش از فروپاشی دودمان سوم اور، در خاور میانرودان کشوری مستقل بنیاد گذاردند که فرمانروایان آن «دودمان لارسا» نام گرفتند.
نامهای مشهور شاهان دودمان لارسا نیز از راه ریشهشناسی آریایی تعبیرپذیرند:
*نَپلانوم، نخستین شاه لارسا (۲۰۲۵-۲۰۰۵ پ.م). در پارۀ نخست این نام میتوان واژۀ اوستایی «نافَه/نَبا (خانواده، خاندان)» به معنی واژهشناسی «ناف» را یافت که در نامهای کهن ایرانی (نگارش ایلامی) به چشم میخورد: نَپَهکَنَش، نَپَهکَه و نَپَرپَرتَنَه.
گونۀ آغازین نام مورد بحث، میتواند «*نَپَه(ر/ل)آنوم» بوده باشد که از ریشۀ هندی «نابهیلَه» (سنجیده شود با فارسی «ناف»، آلمانی کهنِ «نابالو» و آلمانی «نابِل /ناف/») + پسوند آموری «(آ)نوم» (برگرفته از ایرانی «پانَه: نگهبان» یا «بانو: پرتو/ زیر عنوان اَنو/») به معنی نگهبان خاندان بوده است.
(دکتر محمدعلی سجادیه: واژۀ «نپ» در نام «نپتون» که نام کُرهای آسمانی است، به معنای «فروزان» در اوستای کهن آمده است. نام نپتون نیز که کُرهای درخشان و فروزنده میباشد، در اوستا آمده است. ایرانیان به خدایانشان «نَپیر /Napir/» به معنای خدا میگفتند و تابناک نیز معنا میدهد. در فارسی، واژۀ «نفت» را داریم که از همین ریشه است، زیرا نفت هم به هنگام آتش گرفتن، فروزان میشود و در ریشه به گونۀ «ناپ» بوده که نفت شده است. واژگانی مانند «نوه /Nephew: فرزندِ فرزند/» نیز از همین ریشه است، که تبار نیای خود را فروزان نگه میدارد.)
*اِمیسومسَمیوم. بخش دوم این نام میتواند در پیوند با نام اوستایی «سامَه» باشد که با نگاه به ریشۀ هندوآریایی «شیامَه (سیاه)» و هندوایرانی-اوستاییِ «سامَه (سیاه)» و با توجه به معنی جنبی آن «سیاهی=غروب، باختر»، به آریاییان باختری (مَرتو=اَمَردها) اشاره دارد. (پیوند «سام نیرَم» با نشانههای ژنتیکی جنوبخاوری فلات)
*زَبَهیَه یا زَمبیَه، با نام ودایی «شَمَبَره» (دشمنِ ایندرَه) همانندی چشمگیری دارد. (سنجیده شود با «سَبَرَه، تیرهای از دَسیوها) گونۀ کهن نام مورد بحث، به خط میخی «ایرزَبَه» بوده است که با هُزوارش واژهنگار «ایر» و با آوانویسی متداول «اَرتَه»، میتواند «*اَرتَهزَبَیَه» خوانده شود و آوایی خاوری دارد.
*گونگوم، میتواند از نام ودایی «گونگو» + پسوند آموری «(آ)نوم» ساخته شده باشد. (نام نوادگان گونگو در ریگودا)
*اَبیسَرِه. نام شاهی از دوران پسین دودمان لارسا است که میتواند از عنصر هندوآریایی «اَبهی (به سوی)» با تاثیر صفت فزاینده، برابر با واژۀ اوستایی نو «اَوی»، پارسی باستان «*اَبی/*اَپی»، در پیوند با واژۀ اوستایی «سَرِه (فرمانروایی)» ساخته شده و به معنی «فرمانروای بزرگ» باشد.
این نام به گونههای گوناگون در سندهای خاور باستان به چشم میخورد، مانند «اَبشه، ایبشَه، اَبسَر» در مصر و «*اپیسَر/*اپییَسَر» در ایران.
***
سنت نامگذاری خاوری-آموری، در دوران پسین نیز ادامه یافت.
در نام «حَموراپی=اَموراپی» (پیرامون ۳۷۹۰ سال پیش) که خود را «لوگَلمَرتو (شاه مَرتو)» مینامید، دو پاره نهفته است: «*آمور (آمُل)» و «آپ (آب)». این دو پاره، به معنی کهن و استورهای «تعمید شده در آب جاودان» (داییتی) است.
افزون بر آن، نام «اَمیدیتَنَه» از دودمان نخست شاهان بابل (پیرامون ۳۶۷۵ سال پیش) نیز باید دربرگیرندۀ عنصری آریایی باشد و میتواند از نظر شکل و معنی، به نامهای آموری «آموتَنو (جاودانتن)» و «همتَنو» وابسته باشد. در این دوره، نامهای آموری نیز با پسوند «آنوم» رو به فزونی میگذارد که در بسیاری موارد در پیوند با پارۀ دیگر آریایی میباشند، مانند «هوتَنوم، ایلَنوم و مَریَنوم».
افزون بر آن، شاهان سرزمین آمورو در سوریه نیز نامهای خاوری داشتند، مانند «اَردَهاَشیرتَه» (پیرامون ۳۴۰۰ سال پیش) و «اَریتِشوپ» (پیرامون ۳۳۴۰ سال پیش). «اَرتَهخِپَه» فرماندار شهر اورشلیم (پیرامون ۳۴۰۰ سال پیش) نیز که نامش به خط میخی به گونۀ «ایر-خِبَه» ثبت گردیده است، در واقع پارۀ آریایی «اَرتَه» (واژهنگار ایر) و نام ایزد ایرانی «خِپَه» را در بر دارد.
***
با آمدن آموروها (آموریان) در میانۀ سده ۱۹ به شهر ماری، یعنی ۱۷۰ سال پس از فروپاشی دودمان سوم اور، بافت مردمی این پهنه از نو دگرگون میشود. اکنون دیگر بیشتر مردم ماری از آموریان بودند و پنداشته شده که زبان ساکنان ماری، آمیختهای از سامیِ «خاوری-اکدی» و متاثر از زبان آموری بوده است.
این مردم در پی کوچ و جذب در فرهنگ بومی، به فرزندان خود نامهایی میدادند که بسیاری از آنها از سوی پژوهشگران، سامیِ باختری و یا گونهای از عربی جنوبی (آمیخته با عنصرهای کنعانی) انگاشته شدهاند. اما حتی در میان این آموریها، به نامهایی با گوهر ایرانی برمیخوریم، مانند «آموتَنو» (آموریتَن)، «اَخیتَنو» (هَخاییتَن)(هخاها [سکاها] با آمورها خویشاوند بودند) و یا «شوهَمو» (از آمیزش واژههای «سو+آمو»/آموی خوب/) و جز اینها.
به هر رو، همۀ این دگرگونیها نفوذ آموریان را از راستای خاور به باختر نشان میدهد. نامهای شخصی مردم مَرتو و سرزمین مَرتو-کی، از سدۀ ۲۴ پیش از میلاد در متنهای شهر «اِبلَه» (شمال سوریه) نیز دیده میشود که برای برخی از آنها میتوان ریشۀ خاوری یافت، برای نمونه:
*«آموتی»، آمیختهای از «*آمو+دها» (آفریدن، کسی را به جایگاهی رساندن)»، برابرِ واژۀ «تی» در مصری. (زیر عنوان «تی» و «مولیانتَه» در زبان هوری)
*«اَبسو»، برابر با «اَپسو (آب)» در ایرانی کهن که نام خدای میانرودانیِ «اَپسو» باید برگرفته از آن باشد.
*«اَوَرَه»، برابر با واژۀ اوستایی «اَوَرِه (جای دادن، اسکان دادن، پایین آمدن؟)»؛ یا اوستایی «اَوَر (کمک)» در نامهای شخصی اوستایی «اَووَرِگو»، «اَووَرِثَرَبَه» و «اَووارَئوشتری»، و نیز برابر واژههای هندی کهن «آوارَه» و «آوَرَنیَه (محافظت، پدافند)».
*«دانو»، برابر با واژۀ آریایی «دانو (باران)» که نام قوم دانو از آن برگرفته است.
***
در دورانهای گوناگون، رویدادهای تاریخی در سرزمینهای باخترِ میانرودان (سوریه و فلسطین) در پیوند با آموریان، مستقل از میانرودان بود. در نوشتههای کهن مصری، از «آمو»های فلسطین بسیار یاد شده است؛ در جایی که، آموروهای میانرودان بسی پیشتر از اینها به نام مَرتو و آمورو و به صورت جمعیتی مستقل حضور داشتند. بنا بر گواهی متنهای تاریخی، آموریان برای دورانی دراز، یعنی از دورۀ سارگن یکم (۴۳۵۰ سال پیش) تا بنیادگذاری دودمان ماری (پیرامون سدۀ ۱۸ پ.م)، در خاور و باختر میانرودان قومهایی مستقل بودند. پیرامون پایان این دوره، در سندهای غیرمصری نیز از آموریان فلسطین و سوریه سخن رفته است. (متنی از کاپادوکیه)
از این رو، میتوان چنین برداشت کرد دستکم هنگامی که برای نخستین بار در نوشتههای مصری به نام «آمو» برمیخوریم (پیرامون ۲۲۰۰ پ.م)، آموریان در پهنۀ گستردهای یعنی از جلگههای خاوری دجله (باختر فلات ایران) تا جنوب فلسطین، میزیستهاند. در این پهنۀ بزرگ و در دورانی چنین دراز، در میان آموریان به نامی با ریشۀ سامی برنمیخوریم. اگر آموریان از تبار سامیان باختری میبودند، میبایست در این پهنه به پارههای نامشناختی دیگری (یعنی سامی) برمیخوردیم.
***
پیرامون ۱۰۰ سال پس از بنیادگذاری دودمان ماری و در همسایگی آن، یعنی در شهر آلالاخ (در شمال سوریه)، به اندوختۀ بزرگی از نامهای شخصی در لایۀ هفتم کاوشهای باستانشناسی (از میانۀ سده ۱۸ پ.م) برمیخوریم. بیشتر این نامها را هوری، بخشی را آمیختهای از آموری-هوری، به همراه پارههایی از سامیِ باختری شناسایی کردهاند.
اما در میان این نامها، نامهای ویژۀ آموری نیز دیده میشوند، مانند اَمَردَه و اَمَردو. همچنین در میان دیگر نامهای این شهر نیز به نامهایی با عنصرهای خاوری (ایرانی) برمیخوریم، مانند «اَرتَه، اَرنَه، اَشورَه و بیر». (نامهای سامی باختری در آلالاخ به روشنی در جایگاه دوم اهمیتاند)
از سویی، باید به این واقعیت تاریخی نیز اندیشید که سامیان به یقین آخرین قومی بودند که به سوریه کوچیدند. از این رو، پژوهشگران «زبان متنهای آلالاخ» را سامی باختری ندانسته، بلکه آمیختهای از میتانی-اکدی شناسایی کردهاند. اما این برداشت نیز میتواند از واقعیتِ قاطع به دور باشد. زیرا نمیتوان با تکیه بر زبان نوشتاری اکدی، که در سراسر خاور باستان به کار گرفته میشده است، به زبان روزمرۀ بومی جمعیتهای گوناگون پی برد. اینها، از جمله سوریهای باستان، با همان زبانی که سندهای خود را مینوشتند، سخن نمیگفتند.
نامهای جغرافیایی کهن، که معمولا نمای مطمئنتری از فرهنگ و زبان بومیان را در اختیار میگذارد، گواه این واقعیت است. اینگونه نامها، به جز چهار استثناء، هیچیک سامی باختری نیستند. خاستگاه هوری این نامهای جغرافیایی نیز پذیرفته نشده است، چون در این نامها بیشتر به پسوندهای «-اووَه»، «-اییَه» و «-کَه» برمیخوریم که در زبان هوری معمول نیست.
پسوند «-اووَه» در نامهای «اَزَزووَه»، «سوخَرووَه»، «اوشووَه» و جز آن؛ پسوند «-ایَه» در نامهای «ایبوریَه»، «کوبیَه»، «کوزوبیَه»، «اوویَه» و جز آن؛ پسوند «-کَه» در نامهای «اَرنیکَه»، «اونیکَه» و «شَنوکَه».
دیری است که گوهر هندواروپایی این پسوندها، در سندهای کهن سوری شناسایی شده است. اما در حالی که این پسوندها در دیگر زبانهای هندواروپایی رایج نیست، در نامهای اوستایی به فراوانی و در پارسی باستان کم و بیش به چشم میخورد. (همچنین سنجیده شود پسوند «کَه» در هندی باستان)
*واژگان اوستاییِ:
اَئِتَهاووَه، اَئِنیااووَه، اَئیریااووَه، اَرشیَه، اَشَهسَهاووَه، اَوَ-ایَه، اَختَیه، آراستَیه، آثبیَه (وداییِ آپتَیه)، بِندووَه، بوژاسرَوَه، دَهاکَه، دَرشینیکَه، دوغدُوَه، فرَوَه، فراچیَه، فرانیَه، فریَه، هَئوسرَوَه، هومَئیکَه، هومائیَه، هوئووَه، کَئِوَه، مائییَوَه، مَثرَ-اوواکَه، مِرِزیشیَه، نَپتیَه، نَرَوَه، نیوایکَه/نیویکَه، پائورووَه، پِرِئیدیثَییَه، سَئوَه/سَوَه، سناویذکَه، سپینژَ-اوروشکَه، اوروو-اخشَئیَه، اوسناکَه، اوزَوَه، اوزیَه، وَئِپیَه، وَئِسَکَه، وَرِشَوَه، ویذیسرَوَه، ویوارِشوَه، ووروسَوَه، خشتاوَه، خونبیَه.
«بَبهرو/بَبهروکَه (قهوهیی، قهوهایرنگ)»؛ «لوهیتَه/لوهیتَهکَه (سرخرنگ)» (سنجیده شود با هندوآریایی «لوهَه /فلز سرخرنگ، مس/») و تبدیل آن به سومریِ «اورودو-لوهَه (مس ناب)»؛ «کالَه/کالَهکَه (آبی تیره)».
اَرشَکَه=رشَکَه، وَهوکَه؛ همچنین سنجیده شود «اَموکَه» و «اومَرتیَه».
امروز نیز برخی از این پسوندها هنوز در نامهای جغرافیایی کاربرد دارند. (فارسی-عربیِ: کیلیکیه، سوریه، روسیه و همچنین نامهای فرمانیه، جوادیه و جز اینها)
این شاهدهای زبانی، بار دیگر گواهی میدهند «آموریان ایرانی» در دورهای در سوریه و فلسطین میزیستند که سامیان باختری هنوز به آنجا کوچ نکرده بودند.
در مورد فلسطین باید گفت، در آن زمان هوریان نیز هنوز در آنجا ماندگار نشده بودند. چون در حالی که حضور آموها از آغاز هزارۀ سوم پیش از میلاد در فلسطین مستند است، هوریان چندان که از «نفریننامههای مصری» برمیآید، تازهواردان به این سرزمین به شمار میآمدند. زیرا این نفریننامهها که به دوران دودمان یازدهم (۲۰۴۰-۱۹۹۰ پ.م) یا دوازدهم (۱۹۹۱-۱۷۸۰ پ.م) میرسند، از نامهای هوری تهیاند.

در کنار اندوختۀ نامهای شهر آلالاخ در این دوره، اشارۀ همان متنها به پیوندهای بازرگانی این شهر نیز سودمند است. داد و ستدهای این شهر آشکارا همواره با خاور بوده است. در این متنها، از کاروانهای سرزمین «مَرتو» یاد میشود. همچنین از سرزمین «آمورو» بازرگانانی میآمدند و اسب نیز از آنجا وارد میشد. در همین دوره، در متنهای شهرهای چَغَربازار و ماری، از اسب یاد شده است.
قوم «خانی» هم با اسب آشنایی داشتند. نگارههای بسیاری از سوریه و میانرودان، به بهرهگیری از اسب و ارابههای سبک جنگی در این پهنهها اشاره دارند.

***
شاهدهای نگارگری نیز گواه بر دیرینگی حضور مَرتوها و دیگر مردمان فلات، در میانرودان است. زیرا نخستین فرمانروایان این پهنه، همگی با چهره و پیکر آموریان و دیگر ایرانیان به نقش در آمدهاند، که با همان ویژگیهای جمعیتی و آرایش، در سراسر خاور باستان تا مصر دیده میشدند. شواهد باستانشناختی نیز پشتیبان این برداشت است و حضور «مردمان فلات» در میانرودان را به دورانهایی بس دیرین میرساند.
این شواهد، همراه با نام بسیاری از خدایان میانرودان که بُن ایرانی دارند، و سرانجام نامهای جغرافیایی کهن آن پهنه که از همین ریشهاند، نشانههای روشنی از حضور دیرین مردمان فلات ایران در میانرودان و دیگر سرزمینهای باختری به شمار میروند. (پیش از کوچ «سومریانِ -پَسین-» و دیگر قومها به آن پهنهها)
تصویر
***
در تورات، اشاره به کوچندگانی است که از خاور آمده و پس از آن، دیگر مردم زبان یکدیگر را نمیفهمیدند:
«و تمام جهان را یک زبان و لغت بود. و واقع شد که چون از مشرق کوچ میکردند، پهنۀ همواری در زمین شنعار (بابل یا سومر) یافتند و در آنجا سکنی گرفتند ... اکنون نازل شویم و ایشان را مشوّش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند». (سِفر پیدایش۱۱/ بندهای ۷،۲،۱)
اشاره به کوچندگان سومری (آبنشینان التصاقیزبان؟) که از نواحی جنوبی به پهنههای آمورینشین میانرودان وارد شدهاند.
*برخی دیدگاههای عمومی و غیرمستند دربارۀ آمورها:
اَموریها، سامیزبانانی که باختر فرات را از نیمۀ دوم هزاره سوم پیش از میلاد در دست خویش گرفتند. آنها خدای آمورو را پرستش میکردند. در کتیبههای بابلی، همۀ سرزمینهای باختری شامل سوریه و کنعان، معروف بود به سرزمین اموریان. آنها کشور بابل را دو مرتبه، در انتهای هزارۀ سوم (۲۱۲۲ پ.م) و آغاز هزارۀ یکم فتح کردند.
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B1%DB%8C
منابع دفتر یکمِ دانشنامۀ کاشان - جلد ۳
- منابع دفتر یکمِ کتاب «آریاییان، مردم کاشی، اَمَرد، پارس و دیگر ایرانیان»، دکتر جهانشاه درخشانی (به جز پینویسها/ پاورقی):
فهرست اختصارات، فهرست منابع فارسی و عربی، فهرست منابع لاتین، و نمایهها شامل «نمایۀ عمومی، نامهای جغرافیایی، نام قومها و ملتها، نام خدایان و ایزدان، واژهها و نامهای آریایی کهن، واژهها و نامهای آریایی در زبانهای بیگانه، واژهها و نامهای ایلامی، واژهها و نامهای سومری، واژهها و نامهای اکدی، واژهها و نامهای سامی باختری، واژهها و نامهای مصری»، به عنوان دفتر دوم و جلد 4 این دانشنامه (482 صفحه) به طبع رسیده است.
- دانشنامۀ کاشان، جلد 3 و 4:
http://s5.picofile.com/file/8152059492/ariayiyan_dar_manabe_kohan_khavar_nazdik_dar_sevvomin_va_dovoomin_hezare_pish_az_milad.pdf.html