-آنچه معمورتر (آباد) و خیر و خصب آن بیشتر و استقامت سیاست آن نیکوتر و عمارت در آن قائمتر، مملکت ایرانشهر است، و بابل قطب و اصل آن اقلیم است و آن را مملکت پارس میگویند و حد آن مملکت در ایام عجم و جاهلیت معلوم بود. (مسالک الممالک، اصطخری)
-گویند که اهل آن (فارس) از نسل فارس بن طهمورثاند. سُکان موضعی که مسّمی به ایرانشهر است، و آن وسط اقالیم ثالث و اربع و خامس، مابین نهر بلخ تا منتهای آذربایجان، ارمنیه تا به قادسیه و تا به دریای فارس (تا سِند) و این برچیده و برگزیدۀ اراضی است، و بهتر آنکه در قلب اقالیم واقع است، و از آنچه مُتأذی (اذیت) میشوند اهل شرق و غرب و جنوب و شمال، دور و مستور است. (آثارالبلاد و اخبارالعباد، زکریا بن محمد بن محمود قزوینی)
-گویند معتدلترین و باصفاترین و بهترین بخشهای زمین ایرانشهر است و همان است که به اقلیم بابل معروف است ... و آنجا برگزیدۀ بخشهای زمین و ناف زمین است ... و از همین روی به نام ایرانشهر خوانده شده، یعنی قلب شهرها و ایران به زبان اهل بابل در باستان به معنی دل و قلب است ... در شناخت این سرزمین، همین بس که هیچکس از جای دیگر بدان جا نمیآید یا آورده نمیشود، مگر آنکه دیگر در دلش شوق بازگشت به محل خویش نیست تا بدانجا بازگردد، در صورتی که وضع آن سرزمینهای دیگر بدینگونه نیست. (البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مِقدَسى)
-ملوک بزرگ به ایرانشهر جای داشتند و چون به میان جهان بودند، بر همگان تسلط یافتند و آنچه از دیگر امتها میخواستند، آسانتر به دست میآوردند و از آغاز تا بدین غایت، ملوک بزرگ به ایرانشهر بوذهاند ... ایرج را سرزمین فارس و عراق [عجم] و [عراق] عرب بداذ و این ولایت را ایرانشهر نام کرد». (زینالاخبار، عبدالحی بن ضحاک گردیزی)
-من هر سرزمینی را چنان آفریدم که -هر چند بس رامشبخش نباشد- به چشم مردمانش خوش آید. اگر من هر سرزمینی را چنان نیافریده بودم که ... به چشم مردمانش خوش آید، همۀ مردمان به «ایرانوج» روی میآوردند. (فرگرد یکم وندیداد، بند ۲)
-در شهریاری من، نی سردباد باشد نی گرمباد، نه بیماری و نه مرگ. (فرگرد دوم، بند ۵)
به صفحه تلگرام ما بپیوندید، تاربرگ تاریخ روایی ایران: